جمع واژۀ عادل. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ عدل. (آنندراج). مردم عادل. عادلان: تا در حضور جماعتی از اعیان و عدول و ثقات قصۀ حال از قبه تارکبه واز اول تا آخر بگویند. (سندبادنامه ص 296). بیار ساقی و همسایه گو، دو چشم بیند که من دو گوش بیاکندم از کلام عدول. سعدی. تنی چند از عدول... که ملازم مجلس او بودند زمین خدمت ببوسیدند. (گلستان)
جَمعِ واژۀ عادل. (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ عَدل. (آنندراج). مردم عادل. عادلان: تا در حضور جماعتی از اعیان و عدول و ثقات قصۀ حال از قبه تارکبه واز اول تا آخر بگویند. (سندبادنامه ص 296). بیار ساقی و همسایه گو، دو چشم بیند که من دو گوش بیاکندم از کلام عدول. سعدی. تنی چند از عدول... که ملازم مجلس او بودند زمین خدمت ببوسیدند. (گلستان)
مرکّب از: دول + یای مصدری، حیله بازی و بی شرمی و بدسرشتی، حیزی، هیزی، مخنثی، بغایی، (یادداشت مؤلف)، دغابازی، (شرفنامۀ منیری)، مکر و فریب، (آنندراج)، فریب و مکر و حیله، (ناظم الاطباء) : همان که بودی از این پیش شادگونۀ من کنون شده ست دواج تو ای به دولی فاش، عسجدی
مُرَکَّب اَز: دول + یای مصدری، حیله بازی و بی شرمی و بدسرشتی، حیزی، هیزی، مخنثی، بغایی، (یادداشت مؤلف)، دغابازی، (شرفنامۀ منیری)، مکر و فریب، (آنندراج)، فریب و مکر و حیله، (ناظم الاطباء) : همان که بودی از این پیش شادگونۀ من کنون شده ست دواج تو ای به دولی فاش، عسجدی
میل کردن از کسی و برگشتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بازگردیدن به سوی کسی، خمیدن راه و کج گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، رجوع کردن از رای و عقیده. بازگشت: امیرالمؤمنین الطائع باﷲ در مهمات ملک از مشاورت او عدول می جست. (تاریخ بیهقی ص 276). از التزام اشارت دوستان که حکم جزم است چون چاره ندید عدول نتوانست. (جهانگشای جوینی) ، بطور کلی عدول از رای در مورد مجتهدی گویند که از مسائل شرعی از رأی و نظر خود عدول کند و آن در موردی است که برخوردبه مدرک و دلائلی خلاف فتوی سابق برای او ظاهر شود. - عدول دادن از رأی، کسی را از رأی و نظرش برگرداندن. رای او رازدن. او را از رأی خود منصرف کردن. - عدول کردن، استنکاف کردن از رأی و نظر و تصمیم خود. اعراض کردن ازکاری که باید انجام دهند. - ، برگشتن و تخلف کردن. - عدول کردن از، منحرف شدن از: و از واجب عدول نشاید کردن. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 272). من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد بدوستی که نکردم ز دوستیت عدول. سعدی. - عدول کردن به، بازگشتن به. میل کردن به
میل کردن از کسی و برگشتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بازگردیدن به سوی کسی، خمیدن راه و کج گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، رجوع کردن از رای و عقیده. بازگشت: امیرالمؤمنین الطائع باﷲ در مهمات ملک از مشاورت او عدول می جست. (تاریخ بیهقی ص 276). از التزام اشارت دوستان که حکم جزم است چون چاره ندید عدول نتوانست. (جهانگشای جوینی) ، بطور کلی عدول از رای در مورد مجتهدی گویند که از مسائل شرعی از رأی و نظر خود عدول کند و آن در موردی است که برخوردبه مدرک و دلائلی خلاف فتوی سابق برای او ظاهر شود. - عدول دادن از رأی، کسی را از رأی و نظرش برگرداندن. رای او رازدن. او را از رأی خود منصرف کردن. - عدول کردن، استنکاف کردن از رأی و نظر و تصمیم خود. اعراض کردن ازکاری که باید انجام دهند. - ، برگشتن و تخلف کردن. - عدول کردن از، منحرف شدن از: و از واجب عدول نشاید کردن. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 272). من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد بدوستی که نکردم ز دوستیت عدول. سعدی. - عدول کردن به، بازگشتن به. میل کردن به
سرایت بیماری و تجاوز آن از صاحب خود به دیگری و منه الحدیث: لاعدوی و لاطیره. (منتهی الارب) (آنندراج) ، یاری گری، اسم اسب اعداء را. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، خواستن از حاکم که رفع ظلم کند. خواستن از حاکم که انتقام گیرد از ستمکار. (از اقرب الموارد)
سرایت بیماری و تجاوز آن از صاحب خود به دیگری و منه الحدیث: لاعدوی و لاطیره. (منتهی الارب) (آنندراج) ، یاری گری، اسم اسب اعداء را. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، خواستن از حاکم که رفع ظلم کند. خواستن از حاکم که انتقام گیرد از ستمکار. (از اقرب الموارد)
نسبت است به عدی بن ربیعه. رجوع به عدی بن ربیعه بن معاویه شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 126) ، نسبت است به عدی بن کعب بن لؤی. رجوع به عدی بن کعب شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 126)
نسبت است به عدی بن ربیعه. رجوع به عدی بن ربیعه بن معاویه شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 126) ، نسبت است به عدی بن کعب بن لؤی. رجوع به عدی بن کعب شود. (از لباب الانساب ج 2 ص 126)
عبدالله بن مبارک بن مغیره مکنی به ابوعبدالرحمن از مشاهیر ادباء بود در نحو و لغت دستی داشت از تألیفات اوست: اقامه اللسان علی صواب المناطق، غریب القرآن، الوقف و الابتداء. سال وفات وی بدرستی معلوم نیست. (از ریحانه الارب ج 3 ص 10)
عبدالله بن مبارک بن مغیره مکنی به ابوعبدالرحمن از مشاهیر ادباء بود در نحو و لغت دستی داشت از تألیفات اوست: اقامه اللسان علی صواب المناطق، غریب القرآن، الوقف و الابتداء. سال وفات وی بدرستی معلوم نیست. (از ریحانه الارب ج 3 ص 10)
این کلمه در اساس الاقتباس بجای معدوله آمده است. آقای مدرس رضوی آرد: در بیشتر کتب منطق معدوله بی ’یاء’ نسبت ذکر شده و اصطلاح مشهور نزد متأخرین از منطقیین هم صورت اخیر یعنی معدوله است. و ابوعلی سینا در کتاب منطق و ابوالبرکات بغدادی در کتاب معتبر همه جااین کلمه را معدولیه آورده اند و خواجه در این کتاب از آن دو بزرگ، پیروی کرده است. (اساس الاقتباس حاشیۀ ص 100). و رجوع به اساس الاقتباس و مادۀ قبل شود
این کلمه در اساس الاقتباس بجای معدوله آمده است. آقای مدرس رضوی آرد: در بیشتر کتب منطق معدوله بی ’یاء’ نسبت ذکر شده و اصطلاح مشهور نزد متأخرین از منطقیین هم صورت اخیر یعنی معدوله است. و ابوعلی سینا در کتاب منطق و ابوالبرکات بغدادی در کتاب معتبر همه جااین کلمه را معدولیه آورده اند و خواجه در این کتاب از آن دو بزرگ، پیروی کرده است. (اساس الاقتباس حاشیۀ ص 100). و رجوع به اساس الاقتباس و مادۀ قبل شود
منسوب است به اعدول که بطنی است از حضرموتیان. (انساب سمعانی) ، آوردن زن را در خانه خود و خلوت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داماد شدن و عروس بخانه بردن. (آنندراج). داماد شدن مرد. (مصادر زوزنی). عروس بردن مرد. (یادداشت مؤلف). بخانه بردن زن و خلوت ساختن با او. (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن در آخر شب جهت استراحت. یقال: اعرس القوم، فرودآمدند در آخر... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در آخر شب فرودآمدن جهت استراحت. (آنندراج) ، جماع نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماع کردن. (آنندراج) ، عروس کردن زن. (المصادر زوزنی). عروسی گرفتن مرد. (از اقرب الموارد) ، لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملازم چیزی شدن و الفت گرفتن. (از اقرب الموارد)
منسوب است به اعدول که بطنی است از حضرموتیان. (انساب سمعانی) ، آوردن زن را در خانه خود و خلوت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داماد شدن و عروس بخانه بردن. (آنندراج). داماد شدن مرد. (مصادر زوزنی). عروس بردن مرد. (یادداشت مؤلف). بخانه بردن زن و خلوت ساختن با او. (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن در آخر شب جهت استراحت. یقال: اعرس القوم، فرودآمدند در آخر... (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در آخر شب فرودآمدن جهت استراحت. (آنندراج) ، جماع نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماع کردن. (آنندراج) ، عروس کردن زن. (المصادر زوزنی). عروسی گرفتن مرد. (از اقرب الموارد) ، لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملازم چیزی شدن و الفت گرفتن. (از اقرب الموارد)
دیرینه و سالخورده از چیزی. (قطرالمحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). عداملی. (منتهی الارب) ، سطبر و کهنه از درخت و سوسمار. (قطرالمحیط) (منتهی الارب). عداملی. عدمل. (منتهی الارب). رجوع به عدمل شود
دیرینه و سالخورده از چیزی. (قطرالمحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). عداملی. (منتهی الارب) ، سطبر و کهنه از درخت و سوسمار. (قطرالمحیط) (منتهی الارب). عداملی. عدمل. (منتهی الارب). رجوع به عدمل شود