- عده
- جماعت، شمار، شماره، روزهای حیض، در فقه و حقوق مدتی که زن پس از فوت شوهر یا گرفتن طلاق نمی تواند مجدداً ازدواج کند
معنی عده - جستجوی لغت در جدول جو
- عده
- گروه، جماعت وعده کردن، نوید دادن، موعد
- عده ((عِ دِّ))
- شمار، شماره، روزهای حیض زن، مدت زمانی پس از طلاق یا فوت شوهر که زن نباید شوهر کند
- عده ((عُ دِّ))
- لوازم زندگانی، ساز و برگ جنگ، عدت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بازه، دور اندیشی، دورا، بیگانگی (بازه فاصله)، سرزمین دور
لرزه لرز از ترس لرزه جنبش تشنج
بره های ماده، گل اربه از گیاهان کرمکش از داروها مریم نخودی کوهی
رمده شیرواش از گیاهان (گویش گیلکی) واحد سعد
اضطراب و لرزه از ترس یا حالت دیگر
شماری
این واژه در فارسی به عده و گاه ایام عده برگشته شمار ناشویی تیاری بور (گویش گیلکی) زمانی که زن پس از هلش یا مرگ شوی نباید شوهرکند
بیشتر، بزرگ
پیمان
ردیف، رتبه، سطر
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
نبود، نیستی
داد، دادگری
شماره
چوب بلند افقی که دو سر آن را بر دو چوب افراشته و عمودی استوار کنند تا پرندگان بر روی آن نشینند
دسته و صف، رجه
آسیب وارد آمده کوفته، ضربان یافته، مغلوب، ربوده، دزدی شده، سکه زده مضروب، هم زده، آراسته مزین، بریده (شاخه های زیادی درخت) پیراسته، فرسوده کهنه، دلزده بی رغبت متنفر، از حدیده عبور داده زر زده، زدگی پارگی:) این پارچه زده دارد، (ساکن (حرف) :) ورازرود با اول مفتوح بثانی زده و الف مفتوح بزای منقوطه زده... (جهانگیری)
مادر پدر، مادر مادر یافتن، درک کردن ساحل دریای مکه
تکی
گونه رخساره، گودال دراز رخسار دیم
پیشتگاه، درگاه
بازوات (تشدید) مونث شد نیرومند تهمتن استوار تندی ستهم زور سزد تنویی سردرگمی پارسی است رشته رشته ای که دانه های گرانبها رابدان کشیده باشند، گونه ای جامه زربفت، آموده (طره علاقه) چند رشته نخ بهم پیچیده که به یک اندازه آن هارا بریده باشند، ریشه و طره، رشته ای که دانه های گرانبها (یا قوت و مروارید) را بدان کشیده به گردن یا جامه آویزند، نوعی جامه زر دوزی شده. گشته گردیده، از حالی بحالی در آمده، انجام یافته، منقضی گشته، رفته گذشته
نادرست نویسی سده سده (قرن)، جشن سده ماه، یک صد سال قرن، یادبودی که به مناسبت صدمین سال تولد یا وفات شخصی یا خدوث و تاسیس امری گیرند، واحدی مرکب از صد تن سرباز یا چریک سده، جمع (غلط) صدجات
ارتداد، از دین برگشتگی
رج، رجه، صف، رسته، قطار، برای مثال رده برکشیده سپاهش دو میل / به دست چپش هفتصد زنده پیل (فردوسی - ۱/۱۶) ، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان که پس از شاخه و قبل از راسته قرار دارد، مقام، کلاسه
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
داد دادن، دادگری کردن، دقیقاً، درست مثلاً حرف هایم را عدل گذاشت کف دستش، کسی که شهادت او مقبول باشد، عادل، از نام های خداوند