جدول جو
جدول جو

معنی عدسواری - جستجوی لغت در جدول جو

عدسواری
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر دارای 170 تن سکنه. محصولات آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنین از آل ابوغیش هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادواری
تصویر ادواری
امری که نوبت به نوبت و گاه به گاه صورت می گیرد، نوبتی مثلاً جنون ادواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشواری
تصویر دشواری
سختی، رنج، زحمت، محکمی، دشواری، فقر، تنگ دستی، وجود نمک های قلیایی خاکی در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدوانی
تصویر عدوانی
از روی ظلم و ستم مثلاً تصرف عدوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
مناسب یا مخصوص نصب به دیوار
فرهنگ فارسی عمید
(دُشْ)
اشکال. سختی. زحمت. عسرت. (ناظم الاطباء). تعسر. تکاید. حرج. (منتهی الارب). شق. (دهار). صعتر. صعداء. صعدد. صعوبه. عسر. عسره. عسری. (منتهی الارب). عنت. (دهار). عندأوه. غائله. غمره. غول. (منتهی الارب). کراهه. کربه. کره. (دهار). کلفت. لعص. مشقه. معسره. معسور. (منتهی الارب) :
از بهر آن کجا ببرم نامش
ترسم ز بخت انده دشواری.
رودکی.
همی هرزمان زار بگریستی
به دشواری اندر همی زیستی.
فردوسی.
جهانجوی و پشت سپاهت منم
به دشواری اندر پناهت منم.
فردوسی.
یک هفته زمان باید لا بلکه دو سه هفته
تا دور توان کردن زو سختی و دشواری.
منوچهری.
عاجز نمی کند او را هیچ دشواری و مفر و گریزگاهی نیست هیچ احدی را از قضای او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307). نود و نه جزو سکرات را بر من نه و هر دشواری که در جان کندن بر ایشان خواهی نهادن تاقیامت. (قصص الانبیاء ص 246). درحال از گرسنگی و دشواری خلاصی یافتند. (قصص الانبیاء ص 226).
خردت داد خداوند جهان تا تو
برهی یکسره زین معدن دشواری.
ناصرخسرو.
پس از دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی راصبر باید.
سعدی.
بسا کار کش رو به دشواری است
چو بینی ز دولت در یاری است.
امیرخسرو.
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواریست.
حافظ.
أذی، نکایه، دشوار نمودن. اًرهاق، بر دشواری داشتن. (دهار). استعسار، دشواری خواستن. تابه، تتوبه، توب، توبه، متاب، آسان گردانیدن خدا دشواری کسی را. تعاسر، با هم دشواری کردن. تلاخر، دشواری کردن با یکدیگر در سخن. (از منتهی الارب). شق، مشقه، دشواری نهادن بر کسی. غمره، دشواری مرگ. (دهار). معاسره، با هم دشواری نمودن. (از منتهی الارب).
- دشواری راه (منزل) ، سختی و زحمت راه. (ناظم الاطباء). وعورت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی.
حافظ.
- بدشواری، بسختی. با سختی. با اشکال:
بدشواری از شیر کردند باز (بهرام گور را)
همی داشتندش ببر بر بناز.
فردوسی.
خواهی بدار و خواهی بفروشش
خواهیش کار بند بدشواری.
ناصرخسرو.
ستور پادشاهی تا بود لنگ
بدشواری مراد آید فرا چنگ.
نظامی.
مگس را تو چون فهم کردی خروش
که ما را بدشواری آمد بگوش.
سعدی.
- به دشواری بودن، در سختی و مشقت بودن: عیسی و یحیی فرموده بودند که تو خلق رادعوت می کنی که من به آسمان خواهم شدن تا آخرالزمان آنگاه فرود آیم، یحیی بدشواری می بود. (قصص الانبیاء ص 120).
، اعجاز. معجز. معجزه. خرق عادت. کرامت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بکشم منت لک الویل بدان زاری
که مسیحت بکند زنده به دشواری.
منوچهری.
، بدخویی. بدخلقی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : توعیق، به بدخویی و دشواری نسبت کردن کسی را. (صراح اللغه، ذیل مادۀ وعق)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
منسوب به اسوار، قریه ای از اصفهان. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
ابوعبدالله حسین بن علی اسواری قماط از مردم اصفهان. وی از برادرزادۀ ابوذرعه و احمد بن موسی بن اسحاق و جز آنان سماع دارد. (انساب سمعانی) ، نام کشوری است که انگلیس ها در جوار مصب نهر اسوان ریور ساخته اند
لغت نامه دهخدا
(اَ ی ی)
ابوالحسین محمد بن علی بن سابور. رجوع به محمد بن علی... و انساب سمعانی (اسواری) شود، اسوان جزیره ایست در وسط رود نیل که روبروی شهر اسوان و در نزدیک شلاّلۀ نخستین واقع شده، 1500 گز طول و 500گز عرض دارد. طول و عرض آن شعبه ای از نیل که این جزیره را از شهر اسوان افراز میکند به صدوپنجاه گز بالغ می گردد و وسعت شعبه دیگر آن بیشتر است. در ازمنۀسالفه قبطیان این جزیره را آب و یونانیان و رومیان ’الفانتین’ یعنی جزیره پیل مینامیدند. شهری معمور وآثار عمران بسیار در این محل دیده میشده است، نباتات و اشجار آن هم بحدّ وفور است، و از این رو بجزیرهالزهر نیز موسوم است. برای اندازه گیری آب نیل از زمانهای بسیار قدیم مقیاس سنگی در ساحل رود مزبور موجود است. اکنون فقط دو قریه روی این جزیره دیده میشود - انتهی.
در قاموس کتاب مقدس (حزقیال 29:10) آمده: اسوان شهر قدیمی است بر مرز و بوم مصر جنوبی که اسوان حالیه را بر خرابه های آن بنا کرده اند و دارای ستونهای سنگ سماقی و تماثیل مختلفه میباشد. و فراعنه و ملوک بطالسه در این شهر هیکلها و عمارات و قصور عالیه بنیاد نهاده اند که در زیر خاک مانده. مناره های عظیمۀ مصر و تمثالهای عجیبۀ هیکلهای آنجا را از معادن سنگی آن قطع کرده اند و بر زبر سنگهای صیقلی آن شهر صورت بعض خدایان مصر بطرز هیروگلیفی منقوش است. رجوع به فهرست نخبهالدهر دمشقی و الجماهر بیرونی ص 162 و 242 و فهرست سفرنامۀ ناصرخسرو و مجمل التواریخ و القصص ص 479 و ضمیمۀ معجم البلدان ج 1 ص 266 شود
لغت نامه دهخدا
(عُدْ نی ی)
منسوب به عدوان، تجاوزکارانه.
- تصرف عدوانی، نوعی از غصب است. درفقه در مبحث غصب گفته اند تصرف مال غیر باشد عدواناً. در آئین دادرسی مدنی ص 221 آمده است آرد: در هر مورد کسی که مال منقولی را از تصرف متصرفی بدون رضایت او خارج نماید یا مزاحم استفادۀ متصرف شود تصرف عدوانی کرده است. دعوی تصرف عدوانی عبارت است از دعوی متصرف سابق که دیگری بدون رضایت او مال غیرمنقول را ازتصرف او خارج کرده و متصرف سابق اعادۀ تصرف خود رانسبت به آن مال درخواست نماید. (ص 70). در شرایع الاسلام ص 238 آرد: الغصب هوالاستقلال باثبات الید علی مال الغیر عدواناً
لغت نامه دهخدا
(اُسْری ی)
منسوب به اساوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَدْ)
یحیی بن یعمر دمشقی عدوانی مکنی به ابوسلیمان. از مشاهیر نحویان بود. از فقه و حدیث و قرائت و لغات اطلاعی داشت. مردی فصیح و بلیغ و عالم به علم ادب بود. نحو را از ابوأسود دوئلی آموخت و حدیث را از عبدالله بن عباس وعبدالله بن عمر و جز آنها فرا گرفت. مردی شیعی بود و حجاج بن یوسف او را به خراسان تبعید کرد، در آنجا از طرف یزید بن مهلب قضاوت یافت. وی به سال 119 یا 129 یا 100 هجری قمری درگذشت. (از ریحانه الادب ج 3 ص 70)
در رجال لقب ثقیف بن عمرو و سمره بن ربیعه و جز آنهاست و نسبت آن به بنی محجر بن عیاذ بن یشکر بن عدوان است. (ریحانه الادب ص 693)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. 945 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن فرعی. در قدیم مهمتر از حال و مرکزجیرفت بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دی)
منسوب به دیوار، آنچه در بدنۀ دیوار قرار دهند. و بدیوار کوبند یا بدیوار آویزند چون: ساعت دیواری، جار دیواری، نقشۀ دیواری، تقویم دیواری
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
عمل سوار بودن بر خر. (یادداشت بخط مؤلف) :
علف خواری کنی و خرسواری
پس آنگه نزل عیسی چشم داری.
نظامی (خسرو و شیرین ص 110).
- امثال:
مزد خرچرانی خرسواریست، نظیر: مارگیری مارزدگی دارد.
، ریاکاری. عوام فریبی. تسلط بر عوام یا بر خاصه. تسلط و انتفاع ریاکاران و شارلاتانهای سیاسی از عوام. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
سوءهضم. (یادداشت مؤلف). بدطعمی. بدبویی:
کباب دل دشمنان ترا
نبویند از بدگواری کلاب.
سوزنی.
و رجوع به گواریدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُژْ)
دشواری. سختی. و رجوع به دشواری شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گویا جامه ای بوده که از وی دستار می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی که از در دستار و برای ترتیب دادن دستار و عمامه باشد: از وی (از بم کرمان) کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. (حدود العالم)، که دستار بر سر بندد و دارد. دارای دستار. نظیر عمامه ای و کلاهی
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
سوار بد. (ناظم الاطباء). مقابل شهسوار. (آنندراج). کفل. امیل. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
روزگار، چرخ زننده مسکوک طلای رایج در قدیم که هر یک از آن معادل پنج شیانی بود (شیانی زری بود از طلای ده هفت بوزن یک درهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدوانی
تصویر عدوانی
تجاوزکارانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
منسوب به دیوار ساعت دیواری ساعتی که بدیوار نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشواری
تصویر دشواری
سختی صعوبت اشکال دشوار خواری مقابل آسانی سهولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژواری
تصویر دژواری
سختی دشواری
فرهنگ لغت هوشیار
دورکی زمانیک منسوب به ادوار نوبتی. امری که نوبت به نوبت و دوره بدوره صورت میگیرد. یا جنون ادواری دیوانگیی که گاه بگاه و در دره های معین بروز میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهسواری
تصویر شهسواری
حالت و کیفیت شهسوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدگواری
تصویر بدگواری
بدطعی، سوءهضم، بدبوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادواری
تصویر ادواری
نوبتی، دوره ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستواری
تصویر دستواری
اقتدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دشواری
تصویر دشواری
مشکل، معضل
فرهنگ واژه فارسی سره
اشکال، سختی، صعوبت، عسرت، حدت، شدت، عقده، تنگی، ثقل
متضاد: سهولت، یسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آخوند، شیخ، معمم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خصمانه، عداوت آمیز، قهرآلود، قهرآمیز
متضاد: دوستانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از انواع بازی های بومی استدر این بازی، بازی کنان به دو دسته
فرهنگ گویش مازندرانی
دستکاری
فرهنگ گویش مازندرانی