جدول جو
جدول جو

معنی عجیل - جستجوی لغت در جدول جو

عجیل
(عُ جَ)
ناشتاشکن یا ماحضری که جهت قوم سازند. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عجیل
(عَ)
شتابنده. ج، عجالی ̍ و عجالی. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عجیل
شتابنده ناشتا شکن، پیش خورای
تصویری از عجیل
تصویر عجیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقیل
تصویر عقیل
(پسرانه)
خردمند، بزرگوار، عاقل، گرامی، نام برادر علی (ع)، پسر موسی کاظم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سجیل
تصویر سجیل
پارۀ گل خشکیده که مانند سنگ باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدیل
تصویر عدیل
مثل و نظیر، همتا، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجین
تصویر عجین
خمیر، سرشته، سرشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عایل
تصویر عایل
عائل، نیازمند، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجیب
تصویر عجیب
هر چه از آن تعجب می کنند، شگفت آور، شگرف، به طور شگفت آور مثلاً غروب ها عجیب دلگیر بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجول
تصویر عجول
شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
مخلوطی از خشکبار از قبیل پسته، فندق، بادام، نخودچی، تخم کدو و تخم هندوانۀ تفت داده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عویل
تصویر عویل
فریاد، بلندآوازی در گریه و ناله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
شتافتن در کاری. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). شتافتن و پیشی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عجله و شتاب و شتاب زدگی و چالاکی و جلدی. (ناظم الاطباء). شتاب کردن در کاری. (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) :
وان قطرۀ باران که فرود آید از شاخ
بر تازه بنفشه نه بتعجیل به ادرار.
منوچهری.
مثالها رفت به خراسان بتعجیل، ساخته شدن مردمانی که آرزومند خانه خدای عزوجل بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). امیر بتعجیل رفت و راهبری بر ما کرد، اینک میرویم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 640). صواب آن است که بتعجیل رسول فرستیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 685). ملک را مقرر شود که در کار شتربه تعجیل واجب است. (کلیله و دمنه). دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. (کلیله و دمنه). چندانکه نامه به نزدیک برزویه رسید بر سبیل تعجیل بازگشت. (کلیله و دمنه).
می درده و مهره نه بتعجیل
این ششدرۀ ستمگران را.
خاقانی.
بتعجیل میراند بر کوه و رود
کجا سبزه ای دید، آمد فرود.
نظامی.
لاله ز تعجیل که بشتافته
از تپش دل خفقان یافته.
نظامی.
مکر شیطان است تعجیل و شتاب
لطف رحمان است صبر و احتساب.
مولوی.
که تأنی هست از یزدان یقین
هست تعجیلت ز شیطان لعین.
مولوی.
- امثال:
تعجیل بد است لیک در خیر نکوست.
تعجیل کننده پیرو شیطان است، العجله من الشیطان و التأنی من الرحمن، تندی و شتاب از دیو و آهستگی از یزدان است...: شتابزدگی کار شیطان و بی صبری از باب نادانی. (مرزبان نامه). و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 258 و 548 و ترکیبهای این کلمه شود.
، بشتابانیدن. (زوزنی) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برانگیختن و شتافتن فرمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بها زودتر دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوشت را بشتاب پختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زودتر گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عجاله یا ماحضر ساختن برای قوم. (از اقرب الموارد) ، پیش کردن کسی را: عجلّت له من التمر، پیش کردم او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مقدار دبز کف دست دراز کردن پینو را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ لَ)
سیرشتاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ جَ لا)
سیرشتاب. (منتهی الارب). عجیله
لغت نامه دهخدا
تصویری از عایل
تصویر عایل
نیازمند درویش جمع عاله عیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجین
تصویر عجین
سرشین و خمیر کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیل
تصویر عدیل
مانند، همتا، مثل، هم رتبه، رقیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتیل
تصویر عتیل
مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عجله، گردونه های بارکش شتافتن ها، جمع عجلان، تیز روان، جمع عجیل، شتابند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیف
تصویر عجیف
لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیس
تصویر عجیس
گشن ناتوان، گشن ناپذیر: خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجیل
تصویر دجیل
اروندک شاخه ای از رود دجله، کتران (قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجیل
تصویر سجیل
بهره نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیل
تصویر رجیل
پیاده رونده، به خود استوار، دور از آبادی، خودآی (بدیهه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجیل
تصویر آجیل
خشک میوه، مجموع پسته، بادام، نخود، فندوق، تخمه وغیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
شتافتن و پیشی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیز
تصویر عجیز
نامرد نامرد ناراز دار، سرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
((تَ))
شتاب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجول
تصویر عجول
بی شکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجیب
تصویر عجیب
شگفت، شگفت آور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجین
تصویر عجین
آغشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تعجیل
تصویر تعجیل
شتاب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تبادر، تسریع، سرعت، شتابزدگی، شتاب، عجله، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد