جدول جو
جدول جو

معنی عجنس - جستجوی لغت در جدول جو

عجنس
(عَ جَنْ نَ)
شتر سطبر نیک استوار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، عجانس
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنس
تصویر جنس
مفرد واژۀ اجناس، کالا، متاع، ماهیت یا کیفیت بنیادی، گروهی با ویژگی های مشترک، در علم زیست شناسی از واحدهای رده بندی جانوران و گیاهان، شامل چند گونه و بخشی از یک تیره، جمع اجناس، در علم منطق هر کلی ای که شامل انواع متعدد باشد، مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است، نژاد، نسل، نوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجن
تصویر عجن
خمیر کردن، سرشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَنْ نِ)
جنس به جنس فراهم آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که مرتب می کندو کسی که همجنس و مشابه هم می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
آرد سرشتن. (تاج المصادر). بسرشتن آرد را و خمیر کردن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برعجان کسی زدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دست زدن شترماده بر زمین در رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تکیه بر زمین نمودن و برخاستن از جهت پیری و ضعف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ)
شتر فربه پرگوشت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال بعیر عجن و ناقه عجنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ جُ)
جمع واژۀ عجان. (منتهی الارب). رجوع به عجان شود، جمع واژۀ عجین. (منتهی الارب). رجوع به عجین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خم دادن چوب را و برگردانیدن آن را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عنش به شین، افصح است. (از اقرب الموارد). رجوع به عنش شود
نگریستن در عناس (یعنی آیینه) هر دم و هر ساعت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن مالک بن ادد. از مذحج، از کهلان. جدی است جاهلی. و اسود عنسی و عمار بن یاسر از نسل وی میباشند. (از الاعلام زرکلی از جمهرهالانساب و السبائک)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عانس. رجوع به عانس شود
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نَ)
جمع واژۀ عانس. رجوع به عانس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَنْ نَ)
ابومحمد احمد بن محمدالعجنس بن یوسف بن هشام العجنسی البخاری. به بغداد رفت و از محمد بن بشار و ابی مولی الزمن و سلم بن جناده وجز آنان روایت کند، ابویعلی عبدالمؤمن بن خلف النسفی و ابوبکر محمد بن زکریا و ابوصالح الخیام و جز ایشان از او روایت دارند. از داود الظاهری فقه آموخت و به سال 290 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 124)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَنْ نَ)
مرکب از اجناس مختلف. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(هَِ جَ)
گران سنگ. (منتهی الارب). ثقیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ نَ)
مؤنث عجن، ناقۀ آماسیده فرج. (منتهی الارب) ، ناقۀ فربه بسیارگوشت. رجوع به عجن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ)
گوه گردان. (منتهی الارب) (آنندراج). جعلان. مقلوب جعانس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همجنس بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
عانت. دختری که بی شوی تا دیر در خانه مانده باشد. ج، عوانس و عنس و عنّس و عنوس. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، مرد تا دیر نکاح ناکرده. (منتهی الارب) ، نیکوروی، فربه تمام اندام. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
راه رفتن عجاساء. (اقرب الموارد). نوعی از رفتار آهسته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
فربه شدن اشتر. (تاج المصادر) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آماسیدن میان فرج و دبر ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گشن که نتواند گشنی کردن. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) ، خرما که گشنی نپذیرد. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابر گران، باران ریزان پی هم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آنچه که شامل انواع متعدده باشد مثل جنس حیوان که شامل انسان و سایر جانداران است و شامل انواع باشد و نوع شامل اصناف و صنف شامل افراد، بمعنی کالا و متاع هم میگویند منجمد شدن آب منجمد شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
خازکردن (خازه خمیر)، سرشتن، کره زدن، لنگخیز برخاستن به سختی یا با یاری دستواره بازوره از بیماری ها (بواسیر)
فرهنگ لغت هوشیار
به پنجه گرفتن، باز داشتن از نیاز، میان میانه بن دنباله دستگیره کمان، پایان شب
فرهنگ لغت هوشیار
وریشک گونه ای شاهین که پای کلفت دارد، ماده شتر نیرومند، خم دادن چوب، جمع عانس، دختران ترشیده پیاپی نگریستن در آیینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنس
تصویر مجنس
مرکب از اجناس مختلف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجلس
تصویر عجلس
کمارماهیک از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوس
تصویر عجوس
ابر گران، باران دمریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجیس
تصویر عجیس
گشن ناتوان، گشن ناپذیر: خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانس
تصویر عانس
دیر زنستان، نکو روی فربه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنس
تصویر تجنس
همجنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجن
تصویر عجن
((عِ جْ))
سرشتن هر چیزی، خمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنس
تصویر جنس
((جِ))
صنف، دسته، کالا، در منطق، هر آن چه که انواع زیادی را شامل شود، مانند حیوان، که شامل انسان و دیگر جانوران است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنس
تصویر جنس
کالا، ژاد، گینه
فرهنگ واژه فارسی سره