باشندۀ عجم هرچند که از عرب باشد. (منتهی الارب). منسوب به عجم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نسبت است به عجم و بلاد فارس. (لباب) ، آنکه سخن پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب). من جنسه العجم و ان أفصح. (اقرب الموارد) : راهروان عربی را تو ماه تاجوران عجمی را تو شاه. نظامی. بردی دل من ای جان چون با تو کنم دعوی خود را عجمی سازی انکار کنی حالی. عطار. پادشاهی با غلام عجمی در کشتی نشسته بود. (گلستان)
باشندۀ عجم هرچند که از عرب باشد. (منتهی الارب). منسوب به عجم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نسبت است به عجم و بلاد فارس. (لباب) ، آنکه سخن پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب). من جنسه العجم و ان أفصح. (اقرب الموارد) : راهروان عربی را تو ماه تاجوران عجمی را تو شاه. نظامی. بردی دل من ای جان چون با تو کنم دعوی خود را عجمی سازی انکار کنی حالی. عطار. پادشاهی با غلام عجمی در کشتی نشسته بود. (گلستان)
کویک خرمابن که از هسته خرما روید، هسته، شتر سنگ مهسنگ کند زبانی، پرخید گی (ابهام) لکنت زبان کند زبانی، عدم فصاحت، ابهام. یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرما بن که از هسته روید جمع عجمات
کویک خرمابن که از هسته خرما روید، هسته، شتر سنگ مهسنگ کند زبانی، پرخید گی (ابهام) لکنت زبان کند زبانی، عدم فصاحت، ابهام. یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرما بن که از هسته روید جمع عجمات