- عجمه
- کویک خرمابن که از هسته خرما روید، هسته، شتر سنگ مهسنگ کند زبانی، پرخید گی (ابهام) لکنت زبان کند زبانی، عدم فصاحت، ابهام. یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرما بن که از هسته روید جمع عجمات
معنی عجمه - جستجوی لغت در جدول جو
- عجمه ((عَ مَ یا مِ))
- یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرمابن که از هسته روید، جمع عجمات

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عاجز، سست، ناتوان، خسته، درمانده، ویژگی آنکه عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد
ته تغاری واپسین فرزند، دیر زاد فرزند که در پیری زای آوران زاده می شود، جمع عاجز، ناتوانان بی دست و پایان جمع عاجز ناتوانان ضعیفان
پاساد خود باز داری پاکدامنی پاکشلواری، پاکی بیگناهی، پیوند زنا شویی، گردن بند گردن بند
دانا جزتازی هرچند که کند زبان نباشد، کاهیده (اعجمی) کند زبان منسوب به عجم غیر عرب (مطلقا)، ایرانی (خصوصا)، بیخبر غافل
خرمن: جویاگندم، گوشت، بوی پختنی بند (سد)، موش دشتی: نر خرمن ناکوفته
پاره ای استخوان عظمت در فارسی افزاری شکوهی بفش هم آوای بخش مهستی، کلانی بزرگی، خودپسندی
معجمه در فارسی مونث معجم بنگرید به معجم مونث معجم: رفع ابهام شده ازاله التباس گردیده، مرتب بترتیب حروف تهجی، حرف منقوط نقطه دار مانند: ز ذ ش مقابل مهمله. یا حروف معجمه. حروف نقطه دار حروف تهجیحروف الفبا

((مُ جَ مَ یا مِ))
فرهنگ فارسی معین
رفع ابهام شده، ازاله التباس گردیده، مرتب به ترتیب حروف تهجی، حرف منقوط، نقطه دار. مانند، ز، ذ، ش، مقابل مهمله، حروف، حروف نقطه دار. حروف تهجی، حروف الفبا