جدول جو
جدول جو

معنی عجمستان - جستجوی لغت در جدول جو

عجمستان
(عَ جَ مِ)
ممالک فارس. (آنندراج). ممالک عجم و این اطلاق مربوط به بعد از اسلام است و چون زبان مردم غیرعرب را نمی فهمیدند آن را عجم نام نهادند
لغت نامه دهخدا
عجمستان
ایرانستان
تصویری از عجمستان
تصویر عجمستان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غمستان
تصویر غمستان
جایی که در آن غم و غصه بسیار باشد، ماتمکده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمستان
تصویر قلمستان
زمینی که در آن قلمه های درختان را کاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
از فصول چهارگانۀ سال، سه ماه بعد از پاییز، سه ماه آخر سال خورشیدی که موسم سرما و یخ بندان است و روزها از همه وقت کوتاه تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمستان
تصویر خمستان
خم خانه، خانه یا سردابی که خم های شراب را در آنجا می گذارند، جایی که شراب می اندازند، میکده، میخانه، در تصوف عالم تجلیات که در قلب است، عالم غلبۀ عشق
فرهنگ فارسی عمید
(خُ جِ)
نام قریتی بوده است بکوههای هرات از اعمال بادغیس و از آنجاست احمد بن عبداﷲ خجستانی. رجوع به معجم البلدان یاقوت شود: ناحیتی است بخراسان اندر کوه و او را کشت و برز بسیار است و مردمانی جنگی اند. (حدود العالم ضمیمۀ گاهنامۀ سیدجلال الدین طهرانی) : عمل سیستان پس از اسلام و کورتهاء آن بر صلح قدیم الف الف درهم، سجستان و بست و رخد و کابل و زابلستان و نوزاد و زمین داور و اسفزارو خجستان. (تاریخ سیستان ص 26). احمد بن عبداﷲ الخجستانی را پرسیدند که تو مردی خربنده بودی به امیری خراسان چون افتادی، گفت: ببادغیس در خجستان روزی دیوان حنظلۀ بادغیسی همی خواندم. (چهارمقالۀ نظامی عروضی ص 42). خجستان از جبال هرات باشد. (تاریخ بیهق)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ شِ)
محل عیش و عشرت و خوش گذرانی. عیشدان. عیش خانه:
اگر رزم است، رنگین از حسامش
وگر بزم است عیشستان ز جامش.
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
قصبۀ مرکز بخش گناباد. طول 11ر58 درجه و عرض 31ر38 درجه در 51 هزارگزی شمال باختری گناباد. سکنۀ آن 2496 تن. آب از قنات محصول عمده آن غلات، زعفران، ابریشم، میوه خصوصاً انار. آب انبار آن آب 6 ماه از سال را تأمین میکند. صنایع: قالیچه و چادرشب ابریشمی. مسجد جامع دارد. معدن سنگ آسیای آن معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). و رجوع به نزهه القلوب ج 3 و تاریخ سیستان ص 24 و مرآت البلدان ج 1 ص 163 و از معجم البلدان و تاج العروس شود
از بخشهای دوگانه شهرستان گناباد در شمال باختری گناباد. از شمال به بروسکن، شرق به جویمند، غرب به نیگنان بشرویه و جنوب به فردوس. ارتفاعات آن گدارعلی و کوه چنگور و سیاه کوه مجموع آبادیها 47 ده. جمعیت 1864 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ سَ مَحَلْ لَ)
دهی است از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 19000گزی جنوب خاوری ساری و 2000گزی قهوه خانه هولار. منطقه ای است کوهستانی جنگلی و معتدل دارای 270 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه تجن تأمین میشود. محصول آن برنج و غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو. دبستان هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ رِ)
درختستان و جایی که دارای درخت باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان گلپایگان است. این دهستان در جنوب خاوری شهرستان گلپایگان واقع شده است و حدود آن به شرح زیر است: ازشمال به جلگه. از جنوب به خاک اصفهان از خاور به قم از باختر به خونسار. موقعیت طبیعی آن، واقع در جلگه است. هوای آن گرم و سالم است. این دهستان از 8 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود 6494 تن است. قراء مهم آن عبارتند از رحمت آباد. خم و پیچ، ورزنه، درتجره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ شِ)
جایی که در آن عرش ها باشد:
از قدر تو کرده زایرانت
عرشستانها بر آستانت.
درویش واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نماز ظهر و عصر بخاطر خفاء قرأت در آن دو نماز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ شَ رِ)
جای انبوه از گیاه عشر. (ناظم الاطباء). رجوع به عشر شود
لغت نامه دهخدا
(عُ وَ)
دو عصب است در باطن دو دست. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مِ کِ)
دهی است از بخش گاوبندی شهرستان لار که دارای 183 تن سکنه است. آب آن از چشمه و چاه و محصول عمده اش غله، تنباکو و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
سگ پستان. سپستان. (الابنیه عن حقایق الادویه، از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
در نزهه القلوب آمده: تومان لر بزرگ، ولایتی معتبرست و درو چند شهرها: شولستان فارس و کردارکان قهپایه المستان از حساب آنجاست. رجوع به همین کتاب چ لیدن ص 70 و حاشیۀ همان صفحه و ’قهپایه المستان’ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
جای آدم:
خاک از پس مدت فراوان
آدم ز تو گشت و آدمستان.
واله هروی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ده کوچکی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 49 هزارگزی شمال خاوری بستک و دماغۀ خاوری کوه سیاه واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ مَ / مِ)
آن زمین که در آن قلمۀ بسیار از درختی خاص زده اند. زمینی که در آن به انبوهی قلمه های بسیار نشانده اند تا پس از مدتی معلوم بیرون کرده در زمینهای دیگر بفواصل بیشتر بنشانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجستان
تصویر سجستان
پارسی تازی گشته سگستان سگزتان سیستان سگستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمستان
تصویر غمستان
فرمسرا، این جهان جای اندوه غمخانه غمکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمستان
تصویر آدمستان
جای آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجماوان
تصویر عجماوان
نماز نیمروز و نماز ایوار (عصر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربستان
تصویر عربستان
دشت تازیکان تازیکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلستان
تصویر جلستان
پارسی تازی گشته گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمستان
تصویر خمستان
میکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
یکی از فصول چهارگانه سال که موسوم سرما و یخبندان می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دارکله (گویش گیلکی) نهالستان زمینی که در آن قطعه های درختان (مانند بید تبریزی و غیره) را کارند تا از چوب آنها بعدا استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ لَ مِ))
زمینی که در آن قلمه های درخت را کارند تا از چوب آن ها بعداً استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمستان
تصویر زمستان
((زَ یا زِ مِ))
چهارمین فصل از فصل های سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همستان
تصویر همستان
شرکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عربستان
تصویر عربستان
آرابسک
فرهنگ واژه فارسی سره