جدول جو
جدول جو

معنی عجما - جستجوی لغت در جدول جو

عجما
بی زبان، زبان بسته
تصویری از عجما
تصویر عجما
فرهنگ فارسی عمید
عجما
(عَ)
کسی را گویند که بهیچ خیر وشری وانرسیده باشد. (آنندراج) (برهان) :
صورت مردم عقل است نگاریدۀ او
چو از او عقل جداگشت همانا عجماست.
محمد عثمان (از لغت فرس، از حاشیۀ برهان).
، در عربی حیوان غیرذی عقل و زنی که قادر بر سخن کردن نباشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به عجماء شود
لغت نامه دهخدا
عجما
جانور، لال گنگ: زن صابونی
تصویری از عجما
تصویر عجما
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عظما
تصویر عظما
عظیم ها، بزرگان، جمع واژۀ عظیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجمی
تصویر عجمی
کسی که عرب نباشد، کنایه از نادان، غافل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجمت
تصویر عجمت
کندزبان بودن، لکنت زبان داشتن، کندزبانی، لکنت زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علما
تصویر علما
عالم ها، داننده ها، داناها، دانشمندها، جمع واژۀ عالم
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
هسته و دانۀ هر چیزی. هستۀ هر چیزی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ظَ)
عظماء. جمع واژۀ عظیم. بزرگان. (از غیاث اللغات). رجوع به عظماء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
جمع واژۀ عجمه و عجمه. رجوع به همان ماده شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بمعنی ’أما’ است. رجوع به عرمی ̍ و أما شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دختر علقمه السعدی است. وی از زنان فصیح جاهلیت بود و نخستین کس است که مثل مشهور ’کل فتاه بابیها معجبه’ بگفت. (از الاعلام زرکلی وفیات الاعیان و امثال المیدانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ مَ / عَ مَ)
خرمابن که از هسته روید، سنگ سخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سنگ سخت کلان که ناقه را به وی تشبیه دهند. (منتهی الارب). ج، عجمات
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
باشندۀ عجم هرچند که از عرب باشد. (منتهی الارب). منسوب به عجم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نسبت است به عجم و بلاد فارس. (لباب) ، آنکه سخن پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب). من جنسه العجم و ان أفصح. (اقرب الموارد) :
راهروان عربی را تو ماه
تاجوران عجمی را تو شاه.
نظامی.
بردی دل من ای جان چون با تو کنم دعوی
خود را عجمی سازی انکار کنی حالی.
عطار.
پادشاهی با غلام عجمی در کشتی نشسته بود. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ کُ لَ)
دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. دارای 497 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَجْ جا)
شب پرۀ ستبر. (منتهی الارب). خفاش. (اقرب الموارد) ، فراستوک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دانشمندان، دانایان، لب کفته لب شکری: زن، جمع علیم، دانایان گروه ریسمان جمع علیم دانایان دانشمندان. توضیح معمولا آن را جمع عالم گیرند، جمع علیم دانایان دانشمندان. توضیح معمولا آن را جمع عالم گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجمت
تصویر عجمت
لکنت زبان کند زبانی، عدم فصاحت، ابهام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظما
تصویر عظما
جمع عظیم بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
کویک خرمابن که از هسته خرما روید، هسته، شتر سنگ مهسنگ کند زبانی، پرخید گی (ابهام) لکنت زبان کند زبانی، عدم فصاحت، ابهام. یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرما بن که از هسته روید جمع عجمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجماء
تصویر عجماء
مونث اعجم چهارپا، ریگستان بی درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجما
تصویر اجما
باجمال بطور خصه و مبهم خصه مختصرا باختصار بکوتاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرا
تصویر عجرا
تخله گرهدار (تخله عصای سرکج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجبا
تصویر عجبا
در تازی نیامده شگفتا کلمه ایست که تعجب و شگفتی رساند شگفتا خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجام
تصویر عجام
هسته دانه گیاه شیره ستبر، فراستوک پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
دانا جزتازی هرچند که کند زبان نباشد، کاهیده (اعجمی) کند زبان منسوب به عجم غیر عرب (مطلقا)، ایرانی (خصوصا)، بیخبر غافل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظما
تصویر عظما
((عُ ظَ))
جمع عظیم، بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجبا
تصویر عجبا
((صت.))
کلمه ایست که تعجب و شگفتی را رساند، شگفتا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجمت
تصویر عجمت
((عُ مَ))
لکنت زبان، ابهام، عدم فصاحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجمه
تصویر عجمه
((عَ مَ یا مِ))
یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرمابن که از هسته روید، جمع عجمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجمی
تصویر عجمی
((عَ جَ))
منسوب به عجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجبا
تصویر عجبا
شگفتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علما
تصویر علما
دانشمندان
فرهنگ واژه فارسی سره
شگفتا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سینی بزرگ مسی، مجمعه
فرهنگ گویش مازندرانی