جدول جو
جدول جو

معنی عجفا - جستجوی لغت در جدول جو

عجفا
(عَ)
دختر علقمه السعدی است. وی از زنان فصیح جاهلیت بود و نخستین کس است که مثل مشهور ’کل فتاه بابیها معجبه’ بگفت. (از الاعلام زرکلی وفیات الاعیان و امثال المیدانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنفا
تصویر عنفا
به طور تندی و درشتی، بااجبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرفا
تصویر عرفا
عارف ها، شناسنده ها، داناها، در تصوف کسانی که خدا او را به مرتبه های شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، حکمای ربانی، صبورها، شکیباها، جمع واژۀ عارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفا
تصویر جفا
جور، ستم، کنایه از ناسزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجما
تصویر عجما
بی زبان، زبان بسته
فرهنگ فارسی عمید
(عَ فا)
لاغر، یقال قوم عجفی و نسوه عجفی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
السلمی. هرم بن نسیب. تابعی است و از روات حدیث است. تابعی یکی از عناوین پرافتخار در تاریخ صدر اسلام است. کسی که پیامبر اسلام (ص) را ندید اما صحابه ای را دیدار و از او تبعیت کرد، تابعی نام دارد. این افراد در میان مسلمانان به دلیل نزدیکی به منبع اول و دوم دین، جایگاه والایی دارند. علمای حدیث برای طبقه بندی سندهای حدیثی، به تابعین توجه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
عبدالله بن مسلم. تبع تابعی است. تابعی یکی از عناوین پرافتخار در تاریخ صدر اسلام است. کسی که پیامبر اسلام (ص) را ندید اما صحابه ای را دیدار و از او تبعیت کرد، تابعی نام دارد. این افراد در میان مسلمانان به دلیل نزدیکی به منبع اول و دوم دین، جایگاه والایی دارند. علمای حدیث برای طبقه بندی سندهای حدیثی، به تابعین توجه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
هرم بن نسیب. تابعی است. واژه تابعی یکی از مفاهیم کلیدی در علم رجال و تاریخ اسلامی است. تابعی کسی است که پیامبر اکرم (ص) را درک نکرده، اما با یکی از اصحاب او دیدار داشته و از ایشان تعلیم گرفته است. در منابع معتبر اسلامی، تابعین جایگاه ویژه ای دارند زیرا آنان واسطه ای مطمئن برای نقل سنت و معارف دینی به نسل های بعدی بودند. نام بسیاری از تابعین در کتب معتبر حدیث آمده است.
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شفتان عجفاوان، دو لب باریک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زمین و شهر غفل که در وی پی کسی نیامده باشد. (منتهی الارب). شهری که اثری از ملک برای کسی در آن نباشد. (از اقرب الموارد). زمینی که کسی در آن نرفته و آثار آبادی در وی نبود. (ناظم الاطباء) ، خرکره. (منتهی الارب). بچۀ حمیر را نامند و گفته اند یرنعام است. (فهرست مخزن الادویه). ولد حمار. و آن را به کسر اول نیز خوانده اند. (از اقرب الموارد).
- ابوالعفا، کنیۀ خر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابوالعفاء در ترکیبات عفاء شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
خرکره. (از اقرب الموارد). رجوع به عفا شود
لغت نامه دهخدا
(حَ حَ نَ)
بازداشتن خود را از خوردن با وجود گرسنگی تا دیگری را بخوراند یا سیر خورانیدن طعام خود را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صابر داشتن نفس خود را بر تیمار بیمار. (اقرب الموارد) ، برداشت نمودن از کسی و مؤاخذه نکردن، لاغر کردن ستور را، جدا شدن از کسی و دور ماندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بردبار گردانیدن نفس را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ)
لاغر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
او از عمر روایت کند و شیبانی از او روایت آرد
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کسی را گویند که بهیچ خیر وشری وانرسیده باشد. (آنندراج) (برهان) :
صورت مردم عقل است نگاریدۀ او
چو از او عقل جداگشت همانا عجماست.
محمد عثمان (از لغت فرس، از حاشیۀ برهان).
، در عربی حیوان غیرذی عقل و زنی که قادر بر سخن کردن نباشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به عجماء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث اعجف. لاغر، زمین بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نوعی از خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عجما
تصویر عجما
جانور، لال گنگ: زن صابونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجفاء
تصویر عجفاء
زمین ناتوان خاک ناتوان، تیره چون: بج تیره (بج لثه) مونث عجف لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرا
تصویر عجرا
تخله گرهدار (تخله عصای سرکج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفا
تصویر جفا
بی مهری، بی وفائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجبا
تصویر عجبا
در تازی نیامده شگفتا کلمه ایست که تعجب و شگفتی رساند شگفتا خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجف
تصویر عجف
لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفا
تصویر عفا
کره خر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجاف
تصویر عجاف
کبست (حنظل)، لاغر، زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنفا
تصویر عنفا
به زور به طور کراهت مقابل لطفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفا
تصویر عرفا
((عُ رَ))
جمع عریف، مردان دانا و آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جفا
تصویر جفا
((جَ))
آزردن، بی مهری کردن، بی وفایی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجبا
تصویر عجبا
((صت.))
کلمه ایست که تعجب و شگفتی را رساند، شگفتا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جفا
تصویر جفا
ظلم، جور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجبا
تصویر عجبا
شگفتا
فرهنگ واژه فارسی سره
آزار، اذیت، بی وفایی، بی مهری، تطاول، جور، ستم، ظلم، غدر، نامهربانی
متضاد: مهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به جبر، به زور، به عنف، جبراً، زوری، قهراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شگفتا
فرهنگ واژه مترادف متضاد