جدول جو
جدول جو

معنی عثاث - جستجوی لغت در جدول جو

عثاث
(عِ)
ترنم در غنا. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عث ّ. رجوع بدان کلمه شود
لغت نامه دهخدا
عثاث
سرود، سرود خوانی آواز خوانی
تصویری از عثاث
تصویر عثاث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثاث
تصویر اثاث
لوازم خانه یا محل کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثار
تصویر عثار
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
رث ها، لباسهای کهنه، جمع واژۀ رث
فرهنگ فارسی عمید
(عَثْ ثا)
مار. (اقرب الموارد). در منتهی الارب به تخفیف ثاء ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
کوهی است به مدینه بنام سلیع که بر آن خانه های اسلم بن اقصی است
لغت نامه دهخدا
(قِ / قَ)
نام جد فرهین بن قرضم که پیش رسول صلی اﷲ علیه و سلم به رسولی آمد و محدثان آن را به فتح خوانند. (منتهی الارب) ، تیره ای است از مهره. (انساب سمعانی). رجوع به قثاثی شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
رخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَثْ ثا)
سخن چین. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کث ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کث شود
لغت نامه دهخدا
(خِ فَ)
آتش ندادن آتش زنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
غبار، دود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
موضعی است مذکور در کتاب بنی کنانه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اث ّ و اثیث
لغت نامه دهخدا
(عِ)
وادیی است به سرزمین جذام. (معجم البلدان). پشته ای است در دشت یا رودباری است در زمین جذام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
کوههای کوچک سیاهی است. چپ عرائس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ عِ)
جمع واژۀ عثعث. (منتهی الارب). رجوع به عثعث شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جای هلاک و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رخت خانه و قماش خانه. (مؤید).
- اثاث البیت، رخت خانه. مبل.
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مانند جمع حثیث به معنی سریع. عرضی از اعراض مدینه است. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
انبوه شدن (گیاه). (منتهی الارب). بسیار شدن.
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ)
خواب. مااکتحل حثاثاً،به خواب نرفته. چشمش بهم نرفت، اندک چیزی. اندک: ماذاق حثاثاً، ای شیئاً. (منتهی الارب). هیچ نخورد، کاه گاورس. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حثیث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آشکارا و فاش کردن راز را. (آنندراج). رازدر میان نهادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بث شود، بسیاربار. (از اقرب الموارد). مردم بسیارخشم. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قثاث
تصویر قثاث
رخت کالا سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیاث
تصویر عیاث
شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثار
تصویر عثار
به سر درآمدن لغزیدن و سقوط کردن بسر در آمدن، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثان
تصویر عثان
گرد، دود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دثاث
تصویر دثاث
باران سست فلاخنگر شکارگر که با فلاخن شکار کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثاث
تصویر رثاث
کهنه پوسیده جمع رثاث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
اسباب منزل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثار
تصویر عثار
((عِ))
لغزیدن و افتادن، لغزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
جنس، کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثاث
تصویر اثاث
کاچال
فرهنگ واژه فارسی سره