جدول جو
جدول جو

معنی عتر - جستجوی لغت در جدول جو

عتر
(عُ تُ)
جمع واژۀ عاتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عتر
(حَ فَ)
استوار کردن نیزه و جز آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، لرزیدن و جنبیدن نیزه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). برخیزانیدن نیزه و برداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قربان کردن عتیره، گوسپند قربانی جاهلیت را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عتر
(عَ تَ)
سختی. شدت. (اقرب الموارد) ، توانایی قوت در حیوان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عتر
سختی، توانایی پای گیره در بیل، دسته بیل، بت، گوسفند برخی که در روزگار کانایی (جاهلیت) تازیان در ماه رجب برای بتان سر می بریدند، آغازه گوهر (اصل)، بیهوده گویی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتر
تصویر آتر
(دخترانه)
آذر، اخگر، آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عته
تصویر عته
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعتر
تصویر صعتر
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، سعتر، کالونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عترت
تصویر عترت
اولاد و احفاد، ذریه، خانواده، عشیرۀ مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتل
تصویر عتل
سرکش، تندخو، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سعتر
تصویر سعتر
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، کالونی
فرهنگ فارسی عمید
(عِرَ)
عتره. خویشاوندان و اقارب:
ما بر اثر عترت پیغمبر خویشیم
اولاد زنا بر اثر رأی و هوی اند.
ناصرخسرو.
پیش خدای نیست شفیعم مگر رسول
دارم شفیع پیش رسول آل و عترتش.
ناصرخسرو.
و فرزندان و عترت او را خوار و حقیر دارند. (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
(صَ تَ)
سعتر است که پودینۀ کوهی باشد و آن را صعترالحمار نیز گویند. آشامیدن آن با شراب گزندگی جانوران را سودمند بود و معده و جگر را بغایت نافع و رائحۀ آن هوام را گریزاند و تخم آن در جمیع افعال قوی تر. (منتهی الارب). و در ذیل کلمه سعتر آرد: پودینۀ کوهی مفتح و محلل بلغم وریاح و مشهی و ملطف اغذیۀ غلیظه و منقی معده و خوردن ادویۀ مسهله با آب سعتر مطبوخ مانع قی و مخرج تمام کرم است و دافع تخمه و عفونت غذا. (منتهی الارب). آویشن، اوشن، یوشن. زعتر. اوریقانس. نضف. اسم گیاهی است که بترکی ککلیک اودی وبه اصفهانی آویشم نامند بری و بستانی است و بستانی را به فارسی مرزه نامند و برگ بری بعضی مدور و قسمی ریزه و طولانی و اقسام او تند و خوشبو و گل همه کبود است، در آخر دوم گرم و خشک و کوهی او گرم و خشک تر و در افعال قوی تر از بستانی و مجفف و مفتح و مقطع و باتریاقیت و محلل بلغم و ریاح و مشهی و ملطف اغذیۀ غلیظه و منقی معده و جگر و ریه از رطوبات و مانع صعودبخارات بدماغ و گل او با سرکه و نمک مسهل سودا و بلغم و خوردن ادویۀ مسهله با آب صعتر مطبوخ مانع مغص و مخرج اقسام کرم و رافع تخمه و عفونت غذا و ترش شدن آن و جهت غثیان و وجع الفؤاد و قولنج ثفلی و ریحی و بلغمی و با ماست جهت قولنج سوداوی مستمری از مجربات و با عسل جهت گزیدن هوام و طبخ او با انجیر جهت ربو و سرفه و با آب کرفس جهت حصاه و عسر بول و با مثل او عناب که با چهارده وزن او آب جوشانیده باشند و بربع رسیده باشد بالخاصیه جهت رقیق کردن خون مجرب و با روغن زیتون جهت انواع مغص و سرکه که در او خیسانیده باشند از آن سکنجبین بسازند یا بتنهائی بنوشند جهت سپرز مجرب و با پنیر تازه جهت تسمین بدن و اکتحال آب او جهت بیاض و قطور او جهت گرانی سامعه و طلای او با عسل جهت تحلیل اورام صلبه و عرق النساء و امثال آن و با روغن زیتون و زیره جهت برآمدگی ناف اطفال و رفع ریاح اندرون ایشان و ضمادمطبوخ او در حمام جهت جرب و حکه و یرقان و مضمضۀ او با سرکه و زیره جهت گریزانیدن هوام مؤثر است. و تخم او در جمیع افعال قوی تر و مفتح سدد و دافع یرقان و مهیج باه و خائیدن آن جهت درد دندان و تحریک اشتهاو روغن او شرباً و ضماداً جهت رعشه و فالج و لرز و درد مفاصل بهترین روغنها و مضر ریه و مصدع محرورین و مصلحش سرکه و قدر شربتش تا پنج مثقال است و مربای او با شکر که بدستور گلقندبسازند جهت منع صعود بخارات بدماغ و نزول آب و تقویت ذهن و نیکو کردن رخسار و سموم هوام و سایر امراض قوی الاثر است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع بترجمه ضریر انطاکی و ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
سماق. (اقرب الموارد). تتم که نوعی از بار درخت ترش است و در طعام اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَرْ رَ)
عترس. رجوع به عترس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ تَ)
دوایی است که آن را اوشه گویند. گرم و خشک است در سوم و آن صحرایی و بستانی هردو میباشد. بستانی را مرزه خوانند و آن سبزی باشد که خورند. این لغت را به این معنی در کتب طبی بصاد نویسند تا بشعیر ملتبس نشود و گویند عربی است. (برهان). پودینه کوهی مفتح و محلل بلغم و ریاح و مشهی و ملطف اغذیه غلیظه و منقی مفسده و خوردن ادویه مسهله با آب سعتر مطبوخ مانع قی و مخرج کرم و رافع تخمه و عفونت غذا. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی است که بزلف خوبان تشبیه کنند و فقرا از آن نان خورش سازند و خشک کرده و بدواً بکار برند و به فارسی آویشن گویند و در کتب طب بصاد نویسند تا بشعیر مشتبه نشود. (غیاث اللغات). درختچه ای است بنام آویشن یا سعتر که بین جهرم و عباسی یافت میشود. (جنگل شناسی ص 281). آویشن. (مهذب الاسماء) : سعتر فارسی و سعترخوزی از هریکی چهار درمسنگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
در اصطلاح رجال لقب حیابن علی و عمرو بن علی و صندل بن علی و جز اوست. (از ریحانه الادب ج 3 ص 68)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
صعتر. آویشن. پودنۀ صحرائی. (از دزی ج 1 ص 591). سعتر. صعتر. آویشن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جتر
تصویر جتر
پارسی تازی گشته چتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختر
تصویر ختر
مکر و عذر کردن، فریفتن، خبیث و فاسد شدن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتر
تصویر بتر
مخفف بدتر
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی فرازدم، ترمل آمیزه ای است گریزا که از آمیزش مل (الکل) باترشک (اسید) پدید میظید یونانیان قدیم و بتقلید آنان اقوام دیگر اتر را بجسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره ارض را فرا گرفته اطلاق میکردند، بخار رقیق و ماده سیال و سریع التبخیری است که قسمتی از فضای ماورای جو را اشغال کرده و در تمام اجسام نافذ است. دانشمندان فیزیک آنرا عامل انتقال نور و حرارت و الکتریسیته دانسته اند. دارای هیچگونه وزنی نیست در خلا و همه محیط های شفاف که نور از آن عبور میکند موجود است اثیر، نمک فرار و سریع التبخیری است که از، یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل، می آید اترسل، ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود اتر اکسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستر
تصویر ستر
پرده و حجاب و نقاب پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتر
تصویر شتر
بریدگی، برگشتگی، پلک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
پودینه کوهی آویشن از گیاهان اوشه مرزه گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای نوعی ساقه خزنده هوایی و ساقه زیرزمینی است و این ساقه در فواصل ریشه تولید کرده در مقابلش یک ساقه هوایی خارج میشود و به این ترتیب گیاه تکثیر می یابد برگهایش متقابل بیضوی نوک تیز دندانه دار و کمی پوشیده از کرک به درازی 4 تا 7 سانتیمتر و به عرض 2 تا 3 سانتیمتر است. ساقه سوسنبر مانند نعناع چهار گوش است و از حیث رنگ مایل به بنفش یا مایل به ارغوانی است. رنگ گلها قرمز یا کم و بیش ارغوانی مایل به بنفش است نعناع طبی آس بویه سیسنبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعتر
تصویر زعتر
سعتر در تازی آویشن از گیاهان آویشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عترت
تصویر عترت
خویشاوندان و ارقاب و فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عترس
تصویر عترس
فشار آورنده، تنومد: مرد، شیر جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عترف
تصویر عترف
خروس
فرهنگ لغت هوشیار
فرزندان بستگان خانواده مرد، تیزی دندانها، پاره ای مشک ناب، آب دهان خوش
فرهنگ لغت هوشیار
سیسنبر، مرز نگوش، آویشن شیرازی، سپرغم از گیاهان سیسنبر، گونه ای مرزنگوش که آن را مرزنگوش وحشی نامند. یا صعتر رسمی. آویشن شیرازی. یا صعتر هندی. ریحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعتر
تصویر سعتر
((سَ تَ))
مرزه، گیاهیست بیابانی خوشبو با برگ های ریز و گل های کبود که طعم تندی دارد، خوردنی ست در طب هم بکار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عترت
تصویر عترت
((عِ رَ))
فرزندان، اولاد، خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عذر
تصویر عذر
بهانه، دست آویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عار
تصویر عار
ننگ
فرهنگ واژه فارسی سره
آل، اولاد، ذریه، سلاله، فرزند، اقارب، اقوام، خویشاوندان، نزدیکان
فرهنگ واژه مترادف متضاد