جدول جو
جدول جو

معنی عبیط - جستجوی لغت در جدول جو

عبیط
(عَ)
شتر فربه و جوان که بی علت و بیماری کشته باشند. ج، عبط، عباط. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، تازه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). دم عبیط. لحم عبیط. (آنندراج). زعفران عبیط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ثوب عبیط، جامۀ نو دریده. (منتهی الارب) (آنندراج). أدیم عبیط، مشقوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبید
تصویر عبید
بندۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبید
تصویر عبید
عبدها، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، جمع واژۀ عبد، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبیر
تصویر عبیر
نوعی مادۀ خوش بو که از مشک، کافور و مانند آن تهیه می شد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
ابن ابرص بن عوف بن جشم الاسدی از مضر. شاعر و از بزرگان و حکمای زمان جاهلیت بوده. وی یکی از اصحاب مجمهرات است که در طبقه دوم از معلقات است. معاصر امراء القیس بود و او را مناظرات و مناقضاتی با وی است. عمری دراز کرد. وی در حدود سال 25 هجری قمری بدست نعمان بن منذربه قتل رسید. (از الاعلام زرکلی) (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(عِبْ بی)
بسیار بازی کننده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نوعی از ریحان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائط شود
لغت نامه دهخدا
(عِ / عُبْ بی یَ)
بزرگ منشی. فخر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، ناز و منه عبیه الجاهلیه، ای نخوتها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفع عنکم عبیه الجاهلیه، ای نخوتها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
دهی است از بخش جاپلق شهرستان سراوان، واقع در 34 هزارگزی جنوب جاپلق کنار راه فرعی سراوان بجاپلق ناحیه ای کوهستانی و گرمسیر و مالاریایی است 200 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصولاتش غلات، برنج، خرماست. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَیْ یَ)
دو آب است بنی قیس بن ثعلبه را واقع به بطن فلخ از ناحیۀ یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 130هزارگزی شمال خاوری طبس. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و خشک و37 تن سکنه دارد آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات و ذرت است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارندراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مربوط. بسته شده. (ناظم الاطباء). مربوط. (اقرب الموارد). ستوربسته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پارسای ترسایان، زاهد و حکیم که خود را از لوث دنیا بازداشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد دلیر که نگریزد. (آنندراج).
- ربیطالجاش، مرد دلیر که نگریزد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شجاع. پردل. دلیر. رابطالجاش. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، خرمای خشک در انبان نهادۀ آب بر آن پاشیده، غوره و خرمای سرنهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لقب غوث بن مرّبن طانجه، زیرا که مادرش را فرزندی نمی زیست، پس نذر کرد که اگر این فرزند زنده ماند بر سر او صوف ببندد، و او را ربیط کعبه گردانید تا بالغ گردید سپس آن بسوی خودکشید و ملقب به ربیط شد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
لاغر از بیماری و گوشت رفته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). لاغر. (اقرب الموارد) ، شتر لاغر وباریک اندام. (لسان العرب) ، ناقۀ لاغر. ماده شتر باریک اندام و لاغر. (معجم متن اللغه) (لسان العرب). اشتر لاغر. (مهذب الاسماء) ، گاو وحشی. (معجم متن اللغه) (لسان العرب) ، گاو لاغر. (لسان العرب). عبید بن ابرص گوید:
و کان اقتادی تضمن نسعها
من وحش أورال، هبیط مفرد.
(از لسان العرب).
، زمین باریک. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آبی که خارج شوداز چاه چون آن را حفر کنند. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گروهی از مردم که در بطایح فرودآمدند. (منتهی الارب). گروه نبط که در بطایح میان عراقین فرودآمدند. (ناظم الاطباء) (از بحر الجواهر). رجوع به نبط و نبطی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عبد. (آنندراج) (منتهی الارب) :
بنده زاده آن خداوند مجید
زاده از پشت جواری و عبید.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(عِلْ یَ)
نام درختی است (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عِرْ یَ)
کژدم. (منتهی الارب). عقرب. (اقرب الموارد) (مخزن الادویه). ام عریط. ام العریط. و رجوع به ام عریط و ام العریط شود
لغت نامه دهخدا
(غَ طُلْ مَ رَ)
وادئی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام وادئی است و از آن است صحراءالغبیط، در کتاب ابن السّکیت در شعر امروءالقیس:
فألقی بصحراءالغبیط بعاعه
نزول الیمانی ذی العیاب المخول.
(معجم البلدان).
، زمینی است مر بنی یربوع را. (منتهی الارب) (آنندراج). قطعه زمینی است آن بنی یربوع. و گویند در حزن بنی یربوع که میان کوفه و قید قرار دارد دره هایی است که از جملۀ آنها غبیط و ایاد و دوطلوع و ذوکریت است. (معجم البلدان). رجوع به عیون الاخبار ج 1 حاشیۀ ص 77 و العقدالفرید چ مصر به اهتمام محمد سعید العریان ج 6 ص 54، 55، 56 و 57 شود، یوم الغبیط، همان یوم اعشاش است، یومی (جنگ) است بنی یربوع را نه مجاشع را. جریر گوید:
و لو شهدت یوم الغبیط مجاشع
و لانقلان الخیل من قلتی نسر.
(مجمع الامثال میدانی).
یاقوت آرد: یوم الغبیط از افضل ایام عرب است و آن را ’یوم غبیطالمدره’ و ’غبیط الفردوس’ می گویند، و آن روزی است از برای بنی یربوع نه مجاشع (آنگاه شعر جریر را به عنوان شاهد آرد). و در همین روز عتیبه بن الحارث بن شهاب الیربوعی، بسطام بن قیس را اسیر کرد و بسطام چهارصد شتر فدیه داد و آزاد شد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ)
شکرینه و آن حلوائی است. (منتهی الارب) (آنندراج). قبّاط. قبّیطی ̍. قبیطاء. (منتهی الارب) (آنندراج). قبیته و قبیده. رجوع به قبیته و قبیده شود.
رجوع به قباط و قبیطی و قبیطاء شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
خورش. (المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَم م / تِم م / تُم م)
بانگ کردن بط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زبط و زبیط، فریاد مرغابی. (از محیط المحیط) (از البستان) (از متن اللغه). مصدر زبط. (ناظم الاطباء). فراء مصدر زبط را تنها زبیط آورده و جوهری این ماده را فروگذاشته و دیگران مصدر این باب رازبط نبشته اند. رجوع به زبط شود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام آبی از بطن الرّمه
لغت نامه دهخدا
(خَ)
حوض کوچک ویران شده بر اثر پای شتران. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس) (اقرب الموارد). ج، خبط، ماست که بر آن شیر تازه ریزند هم زنند تا مخلوط شود. (از منتهی الارب) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس). ج، خبط، آب اندک باقی مانده در حوض. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط). ج، خبط، اندازۀ کمی ازآب در حدود نصف یا ثلث آن. (از متن اللغه). خبیطه.
- فرس خبیط، اسب که پای برزمین زند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربیط
تصویر ربیط
پرهیزگار، پارسای ترسا، بسته، غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیط
تصویر قبیط
پارسی تازی گشته کبیتا کپیتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبیط
تصویر غبیط
زیر کجاوه، آبکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبید
تصویر عبید
جمع عبد
فرهنگ لغت هوشیار
آمیژه بویه فربوی مشک چندل گلاب، چندل کرکم (زعفران) نوعی خوشبوی مرکب از مشک گلاب صندل زعفران و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبید
تصویر عبید
((عَ))
جمع عبد، بندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبید
تصویر عبید
((عُ بَ یا بِ))
بنده کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبیر
تصویر عبیر
((عَ))
ماده ای خوشبو مرکب از مشک و کافور
فرهنگ فارسی معین
عطر، عنبر، مشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد