جدول جو
جدول جو

معنی عبیرآلود - جستجوی لغت در جدول جو

عبیرآلود
عبیرآمیز، عطرآمیز، مشک آگین، مشک آلود، معطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنبرآلود
تصویر عنبرآلود
آلوده به عنبر، آمیخته به عنبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبارآلود
تصویر غبارآلود
آلوده به غبار، آلوده به گرد و خاک، گردآلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبیرآلا
تصویر عبیرآلا
آلوده به عبیر
فرهنگ فارسی عمید
(سُ دَ / دِ)
غبارآلوده. آلوده به غبار. گردناک. دارای غبار: مغبر. اغبر. غبراء. مقتم:
شده شیرین در آن راه از بس اندوه
غبارآلود چندین بیشه و کوه.
نظامی.
قدم گرچه غبارآلود دارم
به دیدار تو دل خشنود دارم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مخفف عنبرآلوده. هر چیز آلوده به عنبر. (ناظم الاطباء) :
فروغ شمعهای عنبرآلود
بهشتی بوداز آتش، باغی از دود.
نظامی.
اجابت هاست در طالع دعای دامن شب را
یکی صد شد امید من ز خط عنبرآلودش.
صائب (از آنندراج).
- عنبرآلود کردن، به عنبر آمیختن. به عنبر آلودن:
به لب خاک را عنبرآلودکرد
زمین را به چهره زراندود کرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان دامغان، واقع در ده هزارگزی جنوب باختری دامغان. و هفت هزارگزی ایستگاه. هوای آن معتدل است و 350 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چشمه علی تأمین میشود. محصولات آن غلات، پسته، پنبه، انگور و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنها کرباس بافی است. راه فرعی آن از ایستگاه منشعب میشود. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابرآلود
تصویر ابرآلود
دارای ابر، پر از ابر
فرهنگ فارسی معین
اغبر، خاک آلود، گردآلود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عنبرآگین، عنبرآمیز، عنبربار، عنبربو، معطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوشبو، عطرآگین، عطرآمیز، عطرناک، معطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد