جدول جو
جدول جو

معنی عبید - جستجوی لغت در جدول جو

عبید
عبدها، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، جمع واژۀ عبد، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، منقاد
تصویری از عبید
تصویر عبید
فرهنگ فارسی عمید
عبید
بندۀ کوچک
تصویری از عبید
تصویر عبید
فرهنگ فارسی عمید
عبید
(عَ)
ابن ابرص بن عوف بن جشم الاسدی از مضر. شاعر و از بزرگان و حکمای زمان جاهلیت بوده. وی یکی از اصحاب مجمهرات است که در طبقه دوم از معلقات است. معاصر امراء القیس بود و او را مناظرات و مناقضاتی با وی است. عمری دراز کرد. وی در حدود سال 25 هجری قمری بدست نعمان بن منذربه قتل رسید. (از الاعلام زرکلی) (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
عبید
(عَ)
جمع واژۀ عبد. (آنندراج) (منتهی الارب) :
بنده زاده آن خداوند مجید
زاده از پشت جواری و عبید.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
عبید
(عُ بَ)
دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 130هزارگزی شمال خاوری طبس. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و خشک و37 تن سکنه دارد آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات و ذرت است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارندراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
عبید
جمع عبد
تصویری از عبید
تصویر عبید
فرهنگ لغت هوشیار
عبید
((عَ))
جمع عبد، بندگان
تصویری از عبید
تصویر عبید
فرهنگ فارسی معین
عبید
((عُ بَ یا بِ))
بنده کوچک
تصویری از عبید
تصویر عبید
فرهنگ فارسی معین
عبید
برده، بنده، عبد، غلام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عباد
تصویر عباد
(پسرانه)
بندگان، نام چندتن از خاندان بنی عباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بعید
تصویر بعید
دارای احتمال کم مثلاً بعید می دانم دوباره پیدایش شود، دور، با فاصلۀ زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاید
تصویر عاید
بازگشت کننده، بازگردنده، آنچه به کسی بازمی گردد
عاید شدن: به دست آمدن
عاید کردن: حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدید
تصویر عدید
عدد، شمار، شماره، شمرده شده، حصه، بهره، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمید
تصویر عمید
بزرگ و سرور، سردار، مسئول مالیات، مشوفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتید
تصویر عتید
حاضر و آماده، مهیا، جسیم، تناور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عباد
تصویر عباد
عبدها، بندگان، جمع واژۀ عبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبیر
تصویر عبیر
نوعی مادۀ خوش بو که از مشک، کافور و مانند آن تهیه می شد
فرهنگ فارسی عمید
(عُ بَ دی ی)
نسبت است به عبید بن ثعلبه بن یربوع بن حنظله بن مالک بن زید بن مناه بطنی از تمیم است. (از اللباب ج 2 ص 116) ، نسبت است به عبید بن عدی بن غنم بن کعب بن سلمه بن سعد بن علی اسد بن سارده بن تزید بن جشم بن الخزرج بطنی از انصار. (از اللباب ج 2 ص 117) ، نسبت است به عبیده بن عبره بن زهران بطنی از ازد. (از اللباب ج 2 ص 117) ، نسبت است به عبید بن سلامه بن زوی مالک بن نهد بطنی از نهد. (از اللباب ج 2 ص 117)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
رمیدن و گریختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دیری نکردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شتافتن. (از اقرب الموارد) ، به بندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به بندگی گرفتن و بنده قرار دادن. (از اقرب الموارد) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوار داشتن. خوار داشتن کسی چندانکه کار بندگان را کند. (از اقرب الموارد) ، خوار داشتن راه و جز آن را. (از اقرب الموارد) ، گرامی کردن. (تاج المصادر بیهقی). گرامی داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به قطران آلودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، به قیر اندودن کشتی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بند گانه منسوب به عبد، منسوب به عبد القیس (بطنی از جدیله) عبقی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آمیژه بویه فربوی مشک چندل گلاب، چندل کرکم (زعفران) نوعی خوشبوی مرکب از مشک گلاب صندل زعفران و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضید
تصویر عضید
رسته کویک رده خرما بن، هیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباد
تصویر عباد
جمع عابد، بندگان و بمعنای عبادت کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدید
تصویر عدید
شمرده شده، شماره، عدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتید
تصویر عتید
آماده مهیا حاضر، تناور تنومند جسیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصید
تصویر عصید
غرچه (مابون) کونخاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرید
تصویر عرید
خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاید
تصویر عاید
عیادت کننده بیمار، بمعنی سود و در آمد هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
هم پیمان، انگبین دفزک (دفزک غلیظ)، جبه دفزک (جبه رب)، سنگ چهار گوش زیر ستون سر ستون، سرهنگ دویم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبید
تصویر آبید
شراره وسرشک آتش را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعید
تصویر بعید
دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبید
تصویر تعبید
رمیدن و گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبیده
تصویر عبیده
مونث عبید نامی برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبید
تصویر تعبید
((تَ))
به بندگی گرفتن، کسی را بنده خود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بعید
تصویر بعید
دور
فرهنگ واژه فارسی سره