جدول جو
جدول جو

معنی عبسقان - جستجوی لغت در جدول جو

عبسقان
(عَ سی یَ)
از دهات مالیز هرات... است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
هلال ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبستان
تصویر آبستان
آبستن، برای مثال درد زه گر رنج آبستان بود / بر جنین اشکستن زندان بود (مولوی - ۴۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شبستان
تصویر شبستان
قسمت سقف دار مسجدهای بزرگ، حرم سرا، برای مثال گر این نامور هست مهمان تو / چه کاراستش اندر شبستان تو (فردوسی - ۱/۸۰)، خوابگاه، برای مثال شب ما روز نباشد مگر آنگاه که تو از شبستان به در آیی چو صباح از دیجور (سعدی۲ - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبستان
تصویر دبستان
مدرسۀ ابتدایی، آموزشگاه برای نوآموزان
فرهنگ فارسی عمید
به محاورۀ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر حاکم، (ناظم الاطباء)، اما صحیح کلمه باسقاق است، رجوع به باسقاق شود، به مجاز، کاذب، بدروغ، بدل، مجعول، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ تَ)
مالک باغ. نگاهبان آن. (ناظم الاطباء) : باعانت بستقان... (درۀ نادره چ شهیدی 1341 هجری شمسی ص 642) ، بالا برآوردن. بالابرکشیدن. بلند شدن. (فرهنگ فارسی معین) ، افزون آمدن از کسی بفضل و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). فایق شدن بر اصحاب خود. (آنندراج). فزونی یافتن کسی بر اصحاب خود. (ناظم الاطباء) ، ماهر شدن کسی. (ناظم الاطباء). مهارت یافتن کسی در علمش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ)
بدسغان. رجوع به بدسغان شود، دهن بدبو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دهنی که بوی آن متغیر باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، خردمندی که در خشم از جا نرود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه در غیر مورد غضب خشمناک نشود. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ / بِ)
تابخانه. کاشانه. خانه زمستانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
داود ضریر انطاکی آرد: مخیط و سکسنبتو و عیون السرطانات و اطباء الکلبه است و آن را دبق نامند. ثمر درختی است که برگهای گرد و دراز دارد و دارای خوشه هایی است. میوۀ مزبور درماه تموز (تابستان) میرسد و در بلاد گرمسیری بیشتر بدست می آید. در دوم یا اول سرد رطب و در اول معتدل یاگرم است. ورمهای سینه و سرفه را نرم کند و عطش و احتراق را ببرد و محتوی امعا حتی کرمها را فروریزد و خشونت نای را ببرد. در امراض چون سجح (زخم معده) آن را احتقان کنند و اگر بازپس پخته شود و روی دمل ها گذارده شود آنها را باز کند. برای کبد زیان دارد و مصلح آن عناب است و شربت آن درهم است و مقدار بسیار برای کسانی که مزاج سرد دارند زیانبخش است و بدل آن خطمی است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). و رجوع به سپستان شود، گوجه. آلوچه. (دزی ج 1 ص 653)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مردی که بچسبد با تو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تثنیۀ عناق. (منتهی الارب). رجوع به عناق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
نام جایگاهی است در نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
دهی است به بلخ، یا محله ای است. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای بلخ، یا محله ای است از محله های آنجا. (از معجم البلدان). نام محله ای است از محله های بلخ، و آنکه آن را از قرای آنجا دانسته است خطا است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
عسقلان الرأس، قسمت اعلی و بالای سر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گیاهی است مانند عرفج. (از منتهی الارب). گیاهی است خاردار. (از ناظم الاطباء). عیفقان. (اقرب الموارد). رجوع به عیفقان شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان گوران شهرستان شاه آباد واقع در 12هزارگزی خاور گهواره و 2هزارگزی قلۀ امیرخان. ناحیه ای است کوهستانی، سردسیر و 160 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصولاتش غلات، حبوب، توتون، صیفی، لبنیات است و اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله دوهزارگز واقع به عاشقان سید کاکا و عاشقان علی مشهور است ساکنان آن از تیرۀگهواره ای هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ)
نام وادی حیه است به ناحیه یمن که گویند در آن مار بزرگی است. که مانع رفت و آمد و چرانیدن حیوانات است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یقال رجل عبقان، مرد بدخوی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عربستان
تصویر عربستان
دشت تازیکان تازیکستان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سپستان از گیاهان درختی است از تیره گاو زبانیان که دارای برگهای متناوب و گاهی متقابل است. پهنک برگها قلبی شکل و مضرس میباشد میباشد. گلهایش پیوسته جام و سفید یا زردند. میوه اش بشکل آلبالوست و از آن شیره ای لزج و بیمزه استخراج کنند که در تداوی جهت رفع اسهال و ناراحتیهای دستگاه تنفس و سرفه بکار میرود. ارتفاع آن در گونه ها به 9 متر میرسد اطباء الکلبه دبق مخاطه مخیطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستقان
تصویر بستقان
باغدار، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
حامله باردار (انسان و حیوان و گیاه)، یا مثل آبستنان رفتن، سخت بکاهلی و آهستگی راه رفتن، مخفی نهفته نهان. یا آبستن بودن، حامله بودن باردار بودن، آبستن از کسی. رشوه نهانی از کسی گرفته بودن، یا شب آبستن است. وقوع حوادث تازه محتمل است
فرهنگ لغت هوشیار
خوارزمی (گمان می رود همان پاسبان پارسی باشد) دستیار، باژ گیر، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبرقان
تصویر زبرقان
ماه شب چهارده، کم ریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبستان
تصویر دبستان
مدرسه، کتاب، مکتب خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبستان
تصویر تبستان
خانه زمستانی، کاشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبستان
تصویر شبستان
حرمسرا، خوابگاه، و آن قسمت از مسجدهای بزرگ که دارای سقف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباقاء
تصویر عباقاء
خود چسبان کسی که خود را به دیگران می چسباند چسبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباسیان
تصویر عباسیان
فرزندان عباس که به فرمانروایی رسیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبادان
تصویر عبادان
آبادان شهری است در خوزستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبقان
تصویر عبقان
بد خوی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبستان
تصویر شبستان
((شَ بِ))
خوابگاه، حرمسرا، قسمی از مسجد که دارای سقف است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبستان
تصویر دبستان
((دَ بِ))
مدرسه ابتدایی، آموزشگاه نوآموزان که بالاتر از کودکستان و پایین تر از دبیرستان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عربستان
تصویر عربستان
آرابسک
فرهنگ واژه فارسی سره