جدول جو
جدول جو

معنی عبسر - جستجوی لغت در جدول جو

عبسر
(عَ سُ)
شتر مادۀ قوی و تیزرو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عبسور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسر
تصویر بسر
هر چیز تازه و نو، خرمای نارس، خرمایی که تازه رنگش زرد شده و هنوز خوب نرسیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبقر
تصویر عبقر
نوعی پارچه یا لباس از جنس دیبای نقش دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبیر
تصویر عبیر
نوعی مادۀ خوش بو که از مشک، کافور و مانند آن تهیه می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبور
تصویر عبور
گذر کردن از جایی یا راهی، راه پیمودن، گذشتن
عبور و مرور: آمد و رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبور
تصویر عبور
شباهنگ، در علم نجوم ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشن ترین ستاره ها است و در شب های تابستان نمایان می شود
تشتر، تیشتر، ستارۀ صبح، ستارۀ سحر، ستارۀ سحری، کاروان کش، قدر اوّل، شعرا، شعریٰ، شعرای یمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبهر
تصویر عبهر
نرگس، کنایه از چشم زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
شتر مادۀ قوی تیزرو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عبسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
خرمابنی که دارای بسر باشد. (ناظم الاطباء). مبسار. (ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مبسار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شتر مادۀ دم برداشتۀ دونده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ سی ی)
محمد بن ابی شیبه ابراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی. از پدر خود و اسماعیل بن ابی خالد و اعمش و جز آنان حدیث شنید. از وی یزید بن هارون و پسر او عثمان روایت کنند. وی به سال 182 هجری قمری در سن 77 سالگی درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 115)
علی بن افلح، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به جمال الدین. شاعری است ظریف و به بسیاری از شهرها سفر کرد و خلفا و ارباب مناصب را مدح گفت وی به سال 535 هجری قمری به بغداد درگذشت. در سمت غربی مقابر قربش مدفون است. (ریحانه الادب ج 3 ص 61)
در اصطلاح رجال لقب احمد بن عائذ و اسماعیل بن یحیی و حبیب بن جری و جز آنها است. (ریحانه الادب ج 3 ص 61)
لغت نامه دهخدا
(عَ سی ی)
نسبت است به عبس بن بغیض بن ریث بن غطفان بن قیس عیلان بن مضربن نزار بن معدبن عدنان. (اللباب ج 2 ص 114)
نسبت است به عبس الازد. (اللباب ج 2 ص 114)
منسوب به عبس بن غطفان ربعی بن خراش العبسی الکوفی تابعی مشهور است. از عمرو علی (ع) و بسیاری از صحابه روایت کند شعبی و منصور بن المعتمر و جز آن از وی روایت کنند. وی مردی ثقه بود و به سال 404 هجری قمری درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 114)
نسبت است به عبس مراد. (اللباب ج 2 ص 114)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ قُ ر ر)
ژاله و تگرگ که حب الغمام نیز گویند. یقال: ابرد من عبقر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
دهی است که هر چیز خوب و نیکو را از مردم و جامه و جز آن به وی نسبت کنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ قُ)
ابن انمار از کهلان از قحطانیه. جدی جاهلی است. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(حَکْوْ)
درگذشتن از نهر و وادی. (اقرب الموارد). گذشتن از نهر و جوی. (منتهی الارب) (آنندراج). بر آب گذشتن. (تاج المصادر) (غیاث اللغات) (المنجد) ، شکافتن راه را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد) ، مطلق گذر کردن از راهی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام ستاره ای است که بعد از جوزا درآید. (غیاث اللغات). شعری عبور، یکی از دو شعری و آن سپس جوزاست. آن را عبور نامند چون از حجره گذرد. (اقرب الموارد). نام ستاره ای که بعد جوزا درآید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
شتر نر توانا که از هر زمین گذرد و همیشه سفر کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تعبیر و تفسیرکننده خواب. (المنجد) (ناظم الاطباء) ، مبالغۀ عابر. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آبسرد. لرزانک گونه که از آب گوشت یا آب کله پاچه کنند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خواستن حاجت را در غیر وقت آن... (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیش از وقت خواستن حاجت. (تاج العروس ج 3 ص 41) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تفحص کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چریدن گاو ریشه های خشک گیاه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کاویدن رستنی را پیش از آنکه از خاک برآید. حفر عنه (عن النبات) قبل ان یخرج. (اقرب الموارد) ، خفتن پای، خنک گردیدن روز. (از قطرالمحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عسبر
تصویر عسبر
پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبور
تصویر عبور
درگذشتن، شکافتن راه را، گذر کردن از راهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبهر
تصویر عبهر
پرگوشت و بزرگ از مردم، نرگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبسر
تصویر آبسر
لرزانک گونه از آب کله و پاچه درست شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبار
تصویر عبار
شتر پر توان نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسر
تصویر تبسر
پیش از وقت حاجت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسر
تصویر بسر
خرمای تازه نارس
فرهنگ لغت هوشیار
آمیژه بویه فربوی مشک چندل گلاب، چندل کرکم (زعفران) نوعی خوشبوی مرکب از مشک گلاب صندل زعفران و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبور
تصویر عبور
((عُ))
گذشتن، رد شدن، گذراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبهر
تصویر عبهر
((عَ هَ))
نرگس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبیر
تصویر عبیر
((عَ))
ماده ای خوشبو مرکب از مشک و کافور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبور
تصویر عبور
گذار، گذر
فرهنگ واژه فارسی سره
عطر، عنبر، مشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نرجس، نرگس، ظریف، لطیف، سپیدتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد