جدول جو
جدول جو

معنی عبر - جستجوی لغت در جدول جو

عبر
عبرت، کنایه از حکایات پندآموز، گرفتن عبرت، پندآموزی
تصویری از عبر
تصویر عبر
فرهنگ فارسی عمید
عبر
(حَ مَ)
عبرت گرفتن. (اقرب الموارد) : اللهم اجعلنا ممن یعبرالدنیا و لایعبر، ای ممن یعتبرها و لایموت سریعاً حتی یرضیک بالطاعه. (اقرب الموارد) ، گرمی چشم. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تذکر. اتعاظ، تکریم و تعظیم و احترام. (ناظم الاطباء) ، أبوالعبر، بیهوده گوی افسوس کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). أبوعبیر
لغت نامه دهخدا
عبر
(عُ)
قبیله ای است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عبر
(عَ بِ)
رجل عبر، مرد با اشک. (منتهی الارب). ذوالعبره و الحزن. (اقرب الموارد) ، سهم عبر، تیر که پر فراوان دارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عبر
(عُ)
بسیار از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زن بی فرزند. زن فرزندمرده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ابر سخت روان، عقاب، گرمی چشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) : أری فلانا عبر عینیه. (اقرب الموارد) ، کیش عبر، قچقار یکسال فریزنا کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عبر
(عُ بُ)
جمع واژۀ عبور. رجوع به عبور شود
لغت نامه دهخدا
عبر
(عِ)
آنچه ازغربی فرات تا بریۀ عرب است. (منتهی الارب). ما اخذعلی غربی الفرات الی بریه العرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عبر
(عِ بَ)
جمع واژۀ عبره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عبر
عبور کردن و گذشتن از وادی و نهر و جوی، در گذشتن و مردن
تصویری از عبر
تصویر عبر
فرهنگ لغت هوشیار
عبر
((عَ بْ))
عبور کردن، گذشتن، درگذشتن، مردن، جاری کردن اشک
تصویری از عبر
تصویر عبر
فرهنگ فارسی معین
عبر
تعبیر کردن خواب و مآل کار
تصویری از عبر
تصویر عبر
فرهنگ فارسی معین
عبر
((عِ بَ))
جمع عبرت
تصویری از عبر
تصویر عبر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند گرفتن، آگاهی ای که از نظر کردن در احوال دیگران حاصل می شود، پند
عبرت گرفتن: هشیار و آگاه شدن از چیزی به وسیلۀ نظر کردن در احوال دیگران یا تجربیات خود، پند گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبری
تصویر عبری
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(عَ را)
امراءه عبری، زن با اشک. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عباری، عین عبری، چشم پر اشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ)
شگفت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) : یقال، اًن فی ذلک عبره لمن اعتبر. (اقرب الموارد). جمع واژۀ عبر. و منه صحف موسی کانت عبراً. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عبرت شود، نوع، اصلی که نظائر بدان باز گردد، نظر در احوال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شهری است به یمن بین زبید و عدن نزدیک به ساحلی که حبشیان را بدانجا جلب کنند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
عبرد. عبرده. عبارد. دختر سپیدرنگ تازه بدن نازک و لرزان اندام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، عشب عبرد، گیاه باریک و بد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غصن عبرد و عبارد، شاخ نرم و نازک. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، پیه جنبان و لرزان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
عبره. پند گرفتن. (غیاث اللغات) (از صراح) (ناظم الاطباء). عبره: سه بیت شعر یاد داشتم از آن ابوالعتاهیه... که اندر آن عبرتهاست. (تاریخ بیهقی ص 238).
خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک
بر خاک آن شهنشه کشور گذشتنی است.
خاقانی.
، نوع. (اقرب الموارد) : و اگر توبه نکند او را بعبرتی باید کشت که جهانیان را بدان اعتبار باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 65) ، سنجیدن. مقیاس گرفتن. (معجم متن اللغه). منقول از مال رؤوس که آن بر سبیل شمار سرهااست نه بمساحت و این گرد فناخسرو اکنون مزرعتی است که عبرت آن دویست و پنجاه دینار بیشتر نباشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 133). عبرت سه هزاروپانصدوپنجاه درهم است. (تاریخ قم ص 123). و آن مواضع که فراموش کرده باشند و بعد از مساحت و عبرت معلوم شود از آن عشر خراج بستاند. (تاریخ قم ص 108). رجوع به عبره شود، عبور کردن طبیعت است از غفلت بسوی آگاهی. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء).
- عبرت دیگران گردانیدن، کسی را سخت تنبیه کردن که دیگران پند گیرند.
- عبرتگه، دنیا است که از حوادث آن عبرت خیزد.
- عبرت نما، آنچه موحب اعجاب شود. شگفت انگیز:
بوقت هندسه عبرت نمائی
مجسطی دان و اقلیدس گشائی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
تتم که نوعی از بر درخت ترش است که در طعام اندازند. مقوی احشای حار و قابض و رافع صفراء است. (منتهی الارب) (آنندراج). سماق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ ری ی)
کنار باساق که بر لب جوی روید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). کنار باساق که بر لب جوی روید و بزرگ شود. (اقرب الموارد). سدر کنار جوی. (مهذب الاسماء) ، نزد بعضی کنار بی ساق است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آموزه آموخته پند، درنگ و بررسی سنجیدن، گذر، گذرباژ، شگفت، گونه گون عبرت، ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرب
تصویر عبرب
سماک (سماق) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبری
تصویر عبری
گریان زن زبان یهودی یهودی عبرانی، زبان یهود عبرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبری
تصویر عبری
((عِ))
یهودی، زبان یهود، عبرانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عِ رَ یا رِ))
عبرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ رَ یا رِ))
عبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
اشک، سرشک، جمع عبرات و عبر، اندوه بی گریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
((ع ِ رَ))
پند گرفتن، ارزیابی کردن، سنجیدن، پند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبرت
تصویر عبرت
پند، پندآموزی
فرهنگ واژه فارسی سره
عبرانی، کلیمی، یهودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد