جدول جو
جدول جو

معنی عبدویی - جستجوی لغت در جدول جو

عبدویی
(عَ یی ی)
محمد بن ابراهیم بن عبدویه بن سدوس بن علی بن عبدالله بن عبیدالله بن عبدالله بن مسعود الهذلی العبدویی، مکنی به ابوعبدالله عم ابوحازم العبدویی است. از ابوعبدالله البوشجی و احمد بن نجده و اباخلیفه القاضی و جز آنان به خراسان و عراق و حجاز و جزیره و شام و مصر درس آموخت و ابواسحاق المزکی و جز وی از او روایت کند. وی به سال 323 هجری قمری بر اثر جراحتی که برداشت درگذشت. (اللباب ج 2 ص 113)
عمر بن احمد بن ابراهیم بن عبدویه العبدویی، مکنی به ابوحازم. وی امام بود. از ابوبکر اسماعیل و جمعی دیگر حدیث آموخت و خطیب ابوبکر از وی روایت کند. به سال 417 هجری قمری به روز عید فطر درگذشت. (اللباب ج 2 ص 113)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جادویی
تصویر جادویی
شگفت انگیز مثلاً چشمان جادویی،
ساحری، جادوگری، برای مثال خمار در سر و دستش به خون مشتاقان / خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول (سعدی۲ - ۴۸۰)
جادویی کردن: سحر کردن، جادو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبودیت
تصویر عبودیت
بندگی کردن، پرستش کردن، کنایه از چاکری و خدمتگزاری کردن، خدمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدبویی
تصویر بدبویی
گندیدگی، تعفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدگویی
تصویر بدگویی
سخن زشت گفتن، دشنام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدخویی
تصویر بدخویی
زشت خویی، تندخویی، بدخلقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کادویی
تصویر کادویی
ویژگی اجناس مناسب برای هدیه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادویی
تصویر پادویی
شغل و عمل پادو، دوندگی در پی کاری
فرهنگ فارسی عمید
(عَ سی ی)
نسبت است به عبدوس. (لباب الانساب ج 2 ص 113)
لغت نامه دهخدا
(عَ سی ی)
عبدالله بن العباس بن ابی یحیی بن ابی منصور بن عبدالله بن عبدوس سرخسی معروف به قاضی عبدوسی و مکنی به ابوالقاسم. وی مردی فقیه، متفنن، فاضل، اهل مناظره و حافظ مذهب بود. نزد ابوسفیان محمد بن محمد بن فضل قاضی فقه آموخت. ابونصر محمد بن محمود و جز آن از وی روایت کند. به سال 461 هجری قمری درگذشت. (اللباب ج 1 ص 113)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان دشت ارژن بخش کوهمره نودان شهرستان کازرون. واقع در 36هزارگزی باختر نودان در دامنۀ جنوبی کوه چنگ واقع. و آب و هوای آن معتدل است. و 830 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولاتش غلات، عدس است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تفحص معایب دیگران، ایراد عیبها و خطاهای دیگران، نکته گیری خرده گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبودیت
تصویر عبودیت
بندگی و پرستش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادویی
تصویر کادویی
پیشکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبادوزی
تصویر عبادوزی
وستر دوزی، گلیم بافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدبویی
تصویر بدبویی
تعفن گندیدگی مقابل خوشبویی عطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدگویی
تصویر بدگویی
عیبگو، آنکه فحش میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب باب دوغ چون آبدوغ، گچ یا آهک با آب بسیار تنک و رقیق کرده آبدوغ دوغاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
سحر ساحری جادوگری، عجیب شگفت آور (جادوییها شگفتیها عجایب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
((جَ بَ))
سحر، ساحری، عجیب، شگفت آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبودیت
تصویر عبودیت
((عُ یَّ))
بندگی کردن، پرستش کردن، طاعت نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبخویی
تصویر آبخویی
آب صفتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
Magic, Magical, Wizardly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
magique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
magico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
มหัศจรรย์ , มายา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
magisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
mágico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
magisch, zauberhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
mágico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
神奇的 , 魔法的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
magiczny, czarodziejski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
магічний , чарівний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
магический , волшебный , волшебный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جادویی
تصویر جادویی
ajaib
دیکشنری فارسی به اندونزیایی