معنی آبخویی - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با آبخویی
آبخوری
- آبخوری
- ظرفی فلزین یا بلورین که با آن آب خورند آبخوره، آبخور آبشخور، شارب موی سبلت موی سبیل، نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند
فرهنگ لغت هوشیار
آبخوری
- آبخوری
- ظرف بلوری یا فلزی که با آن آب می خورند، لیوان، آب جامه، موی سبلت، نوعی دهنۀ اسب، جایی یا دستگاهی در اماکن عمومی که برای خوردن آب تعبیه شده است
فرهنگ فارسی عمید
آبخوری
- آبخوری
- لیوان، شارب، سبیل، نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند
فرهنگ فارسی معین
آبخوری
- آبخوری
- ظرف آب خوردن. مشربه. آبخواره. آبخور، شارب (موی سبلت) ، نوعی از دهنۀ اسب که هنگام آب دادن بر دهان او زنند
لغت نامه دهخدا
بخویی
- بخویی
- قسمی قفل پیچ. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بخو شود
لغت نامه دهخدا