- عبده
- عابد، عبادت کننده، پرستنده، آنکه خدا را پرستش می کند
معنی عبده - جستجوی لغت در جدول جو
- عبده
- جمع عبد، بند گان، توانایی، ماند گاری، جاودانگی، فربهی، بویه کوب، ننگ، جمع عابد به معنی پرستندگان
- عبده ((عَ بَ دِ))
- جمع عابد، پرستندگان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیرنگ
از شعبذه تازی: چشم بندی دوالبازی تردستی تردستی کردن حقه بازی نمودن، نیرنگ زدن، حقه بازی تردستی، نیرنگ
بیشتر، بزرگ
بازه، دور اندیشی، دورا، بیگانگی (بازه فاصله)، سرزمین دور
چیستان، چربک، حکایت
تیرگی خاکستری گونی
خلاصه و پسندیده و برگزیده
حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
ضمان، کفالت، تاوان، ذمه، پیمان
پسندیده از هر چیز، خلاصه، برگزیده
تعداد زیاد و کلی از چیزی، بیش تر، اصلی، مهم مثلاً قسمت عمدۀ بحث، آنچه به آن تکیه می کنند، تکیه گاه
اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
بدمستی، نعره، فریاد، بدخلقی، بدخویی، جنگجویی
امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر می شود،
کنایه از دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، کنایه از امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، کنایه از پیوند
عقدۀ حقارت: در علم روانشناسی کنایه از حالت سرکوفتگی و افسردگی توام با کینه توزی که به سبب ناکامی، تحمل رنج، خفت و حقارت پدید می آید
عقدۀ دل: غم دل، غم، غصه، گله، شکایتی که در دل نهفته باشد
کنایه از دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، کنایه از امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، کنایه از پیوند
عقدۀ حقارت: در علم روانشناسی کنایه از حالت سرکوفتگی و افسردگی توام با کینه توزی که به سبب ناکامی، تحمل رنج، خفت و حقارت پدید می آید
عقدۀ دل: غم دل، غم، غصه، گله، شکایتی که در دل نهفته باشد
نهادک رستک خوی خیم نهاد عادت: برده بخلاف رسم و عاده سجاده ورای این سه جاده. (تحفه العراقین)
پرستنده: زن مونث عابد زن پرستش کننده جمع عابدات
زاغ
مونث عبید نامی برای زنان
بند گی، خاکساری
لوله کرده، پاره شکسته از چیزی، چربی ماسیده، سست سبک
تازگی، ترس جوانمرگی
سستی، ارنگی (غفلت)
آموزه آموخته پند، درنگ و بررسی سنجیدن، گذر، گذرباژ، شگفت، گونه گون عبرت، ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
بند گی پرستش
بند گانه منسوب به عبد، منسوب به عبد القیس (بطنی از جدیله) عبقی نیز گویند
بدخوئی، جنگجوئی غوغا و شورش
بازوی کوتاه
بن زبان، بن گش (قلب) دمغازه از استخوان ها، زور توان، سوراخ سوسمار
گره و بستگی
بزرگ و کلان، مقدار کلی و بسیار از هر چیز