ابن یزید (الطبیب) بن عمرو بن علی، از تمیم. شاعری بزرگ است که عهد جاهلیت و اسلام را دریافت. وی مردی شجاع بودو با مثنی بن حارثه و نعمان و جز آن در مدائن و غیره در جنگ با ایرانیان شرکت کرد. وی صاحب مرثیه ای است که از جملۀ آن است: و ماکان قیس هلکه هلک واحد. او در حدود سال 25 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن یزید (الطبیب) بن عمرو بن علی، از تمیم. شاعری بزرگ است که عهد جاهلیت و اسلام را دریافت. وی مردی شجاع بودو با مثنی بن حارثه و نعمان و جز آن در مدائن و غیره در جنگ با ایرانیان شرکت کرد. وی صاحب مرثیه ای است که از جملۀ آن است: و ماکان قیس هلکه هلک واحد. او در حدود سال 25 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر می شود، کنایه از دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، کنایه از امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، کنایه از پیوند عقدۀ حقارت: در علم روانشناسی کنایه از حالت سرکوفتگی و افسردگی توام با کینه توزی که به سبب ناکامی، تحمل رنج، خفت و حقارت پدید می آید عقدۀ دل: غم دل، غم، غصه، گله، شکایتی که در دل نهفته باشد
امیال سرکوب شده که عوارض آن در زندگی فرد ظاهر می شود، کنایه از دشمنی، کینه، ناراحتی، درد دل، کنایه از امر پیچیده و دشوار، موضوع لاینحل، گره، کنایه از پیوند عقدۀ حقارت: در علم روانشناسی کنایه از حالت سرکوفتگی و افسردگی توام با کینه توزی که به سبب ناکامی، تحمل رنج، خفت و حقارت پدید می آید عقدۀ دل: غم دل، غم، غصه، گله، شکایتی که در دل نهفته باشد
شعبده. بازی که آن را نمودی باشد ولی بودی نداشته باشد. چشم بندی و نظربندی و حقه بازی. (ناظم الاطباء). نیرنگ. بازیگری. تردستی. نیرنج. چشم بندی. سبک دستی. (یادداشت مؤلف). در اصل شعبذه است که گاهی نیز باء آن را به واو تبدیل کنند و شعوذه گویند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 7-6) شعوذه. (منتهی الارب). بازیی را گویند که نمودی داشته باشد لیکن او را بودی نباشد و این به حرکت دست و سرعت آن صورت بندد. (برهان). بازیی که به سحر و فن کنند. (غیاث اللغات). بازیی را گویند که نمودی داشته باشد لیکن او را بودی نباشد. مانند: پنهان کردن بازیگران هند مهره را در زیر کاسه و به سرعت هرچه تمامتر از آنجا بیرون بردن چنانکه کسی درنیابد که بیرون برده است. شعبده را به وزن بتکده گفتن و درآمدن شعوده تأمل داشتن بنا بر عدم اطلاع است زیرا هر دو لغت عربی و به ذال معجم مصدر رباعی مجرد است و فارسیان بجای ذال با دال خوانند و این منشاء غلطی است که شده. (آنندراج) : به افتعال و شعبده قضای آمده بازنگردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). برجملۀ عادات و شعبدۀ خصمان واقف گشتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603). گویی همه بر من بکار بندد هر شعبده کاین روزگار دارد. مسعودسعد. دل شعبده ای گشاده از فکرت جان معجزه ای نموده در انشاء. مسعودسعد. به یک شعبده بست بازیش را تبه کرد نیرنگ سازیش را. نظامی. چو زین شعبده یافت شاه آگهی فرودآمد از تخت شاهنشهی. نظامی. شعبدۀ تازه برانگیختم. هیکلی از قالب نو ریختم. نظامی. - شعبده بازه، شعبده باز. (آنندراج) : تأثیر شد ار دختر رز رام تو جانان سحر است فسان سازی این شعبده بازه. محسن تأثیر (از آنندراج). رجوع به مدخل شعبده باز شود. - شعبده کردن، چشم بندی نمودن. تردستی و نیرنگ کردن: روزی در حمامی رفت. چند کس را گواه گرفت که هیچ شعبده نکند و هر شعبده کند دروغ باشد. (منتخب لطایف عبید زاکانی، چ برلن ص 139). - شعبده وار، برطریق شعبده. به نحو چشم بندی. (فرهنگ فارسی معین)
شعبده. بازی که آن را نمودی باشد ولی بودی نداشته باشد. چشم بندی و نظربندی و حقه بازی. (ناظم الاطباء). نیرنگ. بازیگری. تردستی. نیرنج. چشم بندی. سبک دستی. (یادداشت مؤلف). در اصل شعبذه است که گاهی نیز باء آن را به واو تبدیل کنند و شعوذه گویند. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 7-6) شعوذه. (منتهی الارب). بازیی را گویند که نمودی داشته باشد لیکن او را بودی نباشد و این به حرکت دست و سرعت آن صورت بندد. (برهان). بازیی که به سحر و فن کنند. (غیاث اللغات). بازیی را گویند که نمودی داشته باشد لیکن او را بودی نباشد. مانند: پنهان کردن بازیگران هند مهره را در زیر کاسه و به سرعت هرچه تمامتر از آنجا بیرون بردن چنانکه کسی درنیابد که بیرون برده است. شعبده را به وزن بتکده گفتن و درآمدن شعوده تأمل داشتن بنا بر عدم اطلاع است زیرا هر دو لغت عربی و به ذال معجم مصدر رباعی مجرد است و فارسیان بجای ذال با دال خوانند و این منشاء غلطی است که شده. (آنندراج) : به افتعال و شعبده قضای آمده بازنگردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 425). برجملۀ عادات و شعبدۀ خصمان واقف گشتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603). گویی همه بر من بکار بندد هر شعبده کاین روزگار دارد. مسعودسعد. دل شعبده ای گشاده از فکرت جان معجزه ای نموده در انشاء. مسعودسعد. به یک شعبده بست بازیش را تبه کرد نیرنگ سازیش را. نظامی. چو زین شعبده یافت شاه آگهی فرودآمد از تخت شاهنشهی. نظامی. شعبدۀ تازه برانگیختم. هیکلی از قالب نو ریختم. نظامی. - شعبده بازه، شعبده باز. (آنندراج) : تأثیر شد ار دختر رز رام تو جانان سحر است فسان سازی این شعبده بازه. محسن تأثیر (از آنندراج). رجوع به مدخل شعبده باز شود. - شعبده کردن، چشم بندی نمودن. تردستی و نیرنگ کردن: روزی در حمامی رفت. چند کس را گواه گرفت که هیچ شعبده نکند و هر شعبده کند دروغ باشد. (منتخب لطایف عبید زاکانی، چ برلن ص 139). - شعبده وار، برطریق شعبده. به نحو چشم بندی. (فرهنگ فارسی معین)
عبادتگاه. معبد: گر درآییم ای رهی در بتکده بت سجود آرد به ما در معبده. مولوی. این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو کانجا که افتاده ست او نی مفسقه نی معبده ست. مولوی. چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی بشکست درصومعه کاین معبده تا کی. مولوی. بی تو در صومعه بودن بجز از سودا نیست زآنکه تو زندگی صومعه و معبده ای. مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 6ص 2859). و رجوع به معبد شود
عبادتگاه. معبد: گر درآییم ای رهی در بتکده بت سجود آرد به ما در معبده. مولوی. این خواجه را چاره مجو بندش منه پندش مگو کانجا که افتاده ست او نی مفسقه نی معبده ست. مولوی. چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی بشکست درصومعه کاین معبده تا کی. مولوی. بی تو در صومعه بودن بجز از سودا نیست زآنکه تو زندگی صومعه و معبده ای. مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 6ص 2859). و رجوع به معبد شود