جدول جو
جدول جو

معنی عبدلی - جستجوی لغت در جدول جو

عبدلی
(عَ دُ لی یَ)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعبه) بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 62هزارگزی شمال خاوری اهواز و ساحل باختری رودخانه شطیطبین دو رود خانه شطیط و دز واقع و در جلگه است. هشتاد تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه شطیط تأمین میشود و محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند. راه مالرو دارد. و از طریق شوشتر بدانجا اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
عبدلی
(عَ دُ لی ی)
محمود بن علی بن اسماعیل البخاری الصوفی العبدلی، مکنی به ابوالقاسم. ساکن قریۀ عبدالله به عراق بود و در بغداد و واسط موعظه میکرد از ابوالخطاب بن البطروحین بن طلحه الثعالبی حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از او روایت کند وی به سال 480 هجری قمری متولد شد. (از اللباب ج 2 ص 112)
علی بن محمد بن عبدالله بن عمرو بن کعب بن سلمه الخولانی العبدلی. از یوسف بن عبدالاعلی و محمد بن عبدالله بن عبدالحکیم روایت کند وی مردی صالح و ثقه بود به سال 329 هجری قمری به مصر درگذشت. (اللباب ج 2 ص 112)
لغت نامه دهخدا
عبدلی
(عَ دُ لی ی)
نسبت است به ابوعبدالله بن کرام صاحب مقاله الکرامیه که جماعتی از اصحابش به کتب او نسبت داده شده اند. (اللباب ج 2 ص 112)
نسبت است بدهی در سرزمین واسط عراق که قریه عبداﷲ نام دارد. (اللباب ج 2 ص 112)
نسبت است به عبداﷲ که بطنی از خولان است. (اللباب ج 2 ص 112)
لغت نامه دهخدا
عبدلی
منسوب به عبدالله (بطنی از خولان)
تصویری از عبدلی
تصویر عبدلی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدلی
تصویر بدلی
ساختگی، تقلبی مثلاً جواهر بدلی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ دَ ری ی)
علی بن سعید بن عبدالرحمان بن محرز بن ابی عثمان ملقب به عبدری. از بزرگان علمای شافعیه است. از تألیفات او است: مختصر الکفایه در خلافیات علماء. وی به سال 493 هجری قمری درگذشت. (از ریحانه الادب ج 3 ص 58)
در اصطلاح رجال لقب سویبطبن حرملۀ فرشی عبدری و جمعی دیگر است و نسبت آن به قبیلۀ بنی عبدالدار (از بلاد اندلس) است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 58)
عبدالحمید بن زکریای بن الجهم العبدری. (اللباب ص 112)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ لیْی)
نسبت است به عبل و آن بطنی از رعین است. (از اللباب ج 3 ص 116)
لغت نامه دهخدا
(عَ دی ی)
نسبت است به عبد. (اقرب الموارد) ، نسبت است به عبدالقیس، و عبقی نیز گویند. (اقرب الموارد). منسوب به عبدالقیس و بطنی از جدیله است. (صبح الاعشی ج 1 ص 337) ، نسبت است به عبدالقیس از ربیعه بن نزار. (اللباب ج 2 ص 113)
لغت نامه دهخدا
(عَ دی ی)
سفیان بن مصعب، مکنی به ابومحمد. از شعراء کوفه بود. از اشعار اوست:
و قالوا رسول الله ما اختار بعده
اماماً و لکنا لانفسنا اخترنا
اقمنا اماماً ان أقام علی الهدی
أطعنا و ان ضل الهدایه قومنا.
(از ریحانه الادب ج 3 ص 60)
در اصطلاح رجال لقب ابراهیم بن خالد عطار و ابراهیم بن نعیم و ادهم بن امیه و جز ایشان است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 60)
احمد بن بکر بن احمد بن بقیۀ فسوی نحوی لغوی. (از ریحانه الادب ج 3 ص 40). و رجوع به احمد بن ابی بکر العبدی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دی ی)
هرم بن حیان عبدی. از اتقیاء زهاد ثمانیه و از خواص اصحاب علی علیه السلام و مصاحب اویس قرنی بود. (از ریحانه الادب ج 5 ص 318)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان کابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقع در 100هزارگزی خاور جاسک، جنوب راه مالرو جاسک - چاه بهار. 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام یکی از دهستان های شش گانه بخش لنگۀ شهرستان بوشهر است. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است. از شمال دهستان حمدادی از جنوب ارتفاعات چیرو و خلیج فارس از باختر دهستان بدوی از خاور دهستان چارکی. این دهستان تقریباً در مرکز بخش واقع گردیده و هوای آن گرم و مرطوب است. آب مشروب آن از باران و چاه تأمین میشود. زراعت آنها دیمی است. محصولات آن غلات، خرما، لبنیات و جزئی صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. از 8 آبادی تشکیل شده است و در حدود 2200 تن سکنه دارد. قراءمهم آن عبارتند از بندر چیرویه، نخل خلفان، ارمکی، جزیره هندورابی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ ری ی)
نسبت است به عبدالداربن قصی. (از اللباب فی تهذیب الانساب ص 112)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
عبد مملوک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
حمزه گوید این کلمه معرب افداسهی است و آن نام مصنعه ای است که در بازار کسکر بوده است. عرب آن بازار را ویران کرد و این نام بر عمارتهای اطراف مانده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
نسبت است به عبد شریه که نام مردی است و آن محمد بن عبدالملک بن سلمه العبدشی نیشابوری است که معروف به ابن عبد شریه است. (اللباب ج 2 ص 121)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ کی ی)
احمد بن محمد بن علی بن عبدک الشیعی العبدکی الجرجانی. از مقدمین شیعه است. (از اللباب ج 2 ص 112)
در رجال لقب محمد بن علی بن عبدک است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 58)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ کی ی)
نسبت است به عبدک پدر علی بن عبدک. (اللباب ص 112)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادکان شهرستان خرمشهر. واقع در 70هزارگزی شمال خاوری شادکان و 50هزارگزی باختر راه تابستانی خلف آباد به بهبهان در دشت واقع است. هوای آن گرمسیر است، 150 تن سکنه دارد آب آن از چاه تأمین میشود شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ رفیع هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
چیزی که جنسش بد باشد. خوش ظاهر و بدباطن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). قلب. (یادداشت مؤلف) :
یک هنرستش که عیب او ببرد
آنکه زوالست فعلش و بدلی.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 443) ، جمع واژۀ بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) و رجوع به بدنه و بدین و بادن شود، جمع واژۀ بادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بند گانه منسوب به عبد، منسوب به عبد القیس (بطنی از جدیله) عبقی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدلی
تصویر عدلی
منسوب به عدل، پیرو مذهب عدلیه معتزلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
خوش ظاهر وبد باطن، چیزی که جنسش بد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدلی
تصویر عدلی
((عَ دْ))
نوعی سکه رایج در قدیم، عدل، لنگه بار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدلی
تصویر بدلی
((بَ دَ))
قلابی، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
تقلبی، جعلی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی
متضاد: اصلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد