جدول جو
جدول جو

معنی عبد - جستجوی لغت در جدول جو

عبد
بنده، برده، غلام، بندۀ خدا
تصویری از عبد
تصویر عبد
فرهنگ فارسی عمید
عبد
(عَ)
کوه کوچک سیاهی است که دو کوه کوچک تر دیگر او را احاطه کرده اند که ثدیین نامند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عبد
(عَ بِ)
مرد با ننگ و عار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غضبان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عبد
(عَ بُ)
جمع عبد. (منتهی الارب). رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
عبد
(عَ بَ)
خشم. (تاج العروس) (منتهی الارب) ، گر سخت. (منتهی الارب). جرب سخت که درمان نپذیرد. (لسان العرب) (تاج العروس). جرب. (تاج العروس) ، عار. (منتهی الارب) ، پشیمانی و ملامت نفس. (منتهی الارب) (تاج العروس) (لسان العرب) ، آز. حرص، ابا و انکار. (منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
عبد
(عَ)
ابن احمد بن محمد بن عبدالله بن عفیر ملقب به ابوذر انصاری هروی از فقهاء مالکی بود. او را تألیفات زیاد است از جمله: تفسیر قرآن و مستدرک بر صحیحین. السنه و الصفات. معجمان. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به ابوذر هروی شود
ابن قصی بن کلاب بن مره، جدجاهلی است پسران وی از قبائل ’قریش البطاح’ اند. مسکن و مأوای آنان در بطحۀ مکه بود. این طایفه در حدود سال 185 هجری قمری منقرض شدند. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
عبد
(عَ)
بنده. غلام. خلاف حرّ از مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، عبدون و عبید و آن نادر است و اعبد و عباد و عبدان و عبدان و عبّدان و عبد و عبود و عبّده و عبده. و جمعالجمع آن اعابد و معابد و اعبده و اسم جمع عبدّی و عبدّاءو معبوداء و معبده. (اقرب الموارد) :
سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رأی خداوندگار اوست.
سعدی (بدایع).
کسی را که درج طمع درنوشت
نباید به کس عبد چاکر نوشت.
سعدی.
- عبد مدبر، برده ای است که مولایش بشرط مرگ خود و بعد از آن آزادش کرده باشد به جملۀ ’أنت حرّ بعدوفاتی’ یا ’اًذا مت ّ فأنت حرا و عتیق أو معتق’. (شرایع صص 207- 208). و چنین عبدی به مرگ مولایش آزاد میشود.
- عبد مکاتب، برده ای است که با مولایش در مورد آزادیش قراردادی بسته باشد که هرگاه بها و قیمت خود را بدهد آزاد شود به جملۀ ’اًن أدّیت فانت حرﱡ’ و آن یا مطلق است یا مشروط. مطلق آن است که اکتفا شود به عقد و مدت و عوض و نیت، و مشروط آن است که شرط کند اگر نتوانست بهای خود را بدهد برده شود. در مکاتب مطلق عبد هر اندازه از قیمت خود را بدهد به همان اندازه آزاد میشود و در مکاتب مشروط مادام که تمام بها و قیمت را نپرداخته است عبد است: اذا مات المکاتب و کان مشروطاً بطلت الکتابه و کان ما ترکه لمولاه و أولاده رق ّو اًن لم یکن مشروطاً تحرّر منه بقدر ما أداه و کان الباقی رقاً لمولاه. (شرایع صص 209- 213).
- عبدقن، بردۀ خالص را گویند که به هیچ وجه در معرض آزادی نباشد. رجوع شود به شرح لمعه.
، انسان اعم از آزاد و برده. (اقرب الموارد) (لسان العرب) ، نام گیاهی است خوشبوی که شتر را خورانند برای آنکه او را فربه کند و به شیرش بیفزاید. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیکان کوتاه پهن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سیماب و جیوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عبد
بنده، غلام، برده
تصویری از عبد
تصویر عبد
فرهنگ لغت هوشیار
عبد
((عَ بْ))
بنده، برده، غلام، بنده خدا، جمع عباد
تصویری از عبد
تصویر عبد
فرهنگ فارسی معین
عبد
برده، بنده، زرخرید، عبید، غلام، نسمه، نوکر
متضاد: آزاد، حر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاد
تصویر عاد
(پسرانه)
نام قومی که هود (ع) به پیامبری آنان برگزیده شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عباد
تصویر عباد
(پسرانه)
بندگان، نام چندتن از خاندان بنی عباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عضد
تصویر عضد
(پسرانه)
بازو، یار و یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبد
تصویر آبد
(پسرانه)
همیشگی، دائمی، جاودانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبده
تصویر عبده
عابد، عبادت کننده، پرستنده، آنکه خدا را پرستش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعبد
تصویر تعبد
بندگی کردن، به عبادت پرداختن، پرستش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
دهی است از دهستان کابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقع در 100هزارگزی خاور جاسک، جنوب راه مالرو جاسک - چاه بهار. 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی). بندگی کردن. (دهار). پرستش کردن خدای را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بندگی کردن و عبادت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرستیدن و یگانه شدن در عبادت. (از اقرب الموارد) : آنجا شوند با نبید و رود و سرود و پای کوفتن و آنجا حاجتها خواهند از خدای و آن را چون تعبدی دارند. (حدودالعالم). تعبد و تعفف در دفع شر، جوشنی عظیم است. (کلیله و دمنه). جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبد برنگرفتم. (گلستان).
منشور در نواحی و مشهور در جهان
آوازۀ تعبد و خوف و رجای تو.
سعدی.
، تکلف در عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به طاعت خواندن کسی را. (از اقرب الموارد) ، به بندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بندۀ خود ساختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بندگی گرفتن و خوار کردن. (آنندراج) ، سرکشی کردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن و سرکشی کردن شتر. (از اقرب الموارد) ، راندن شتر را چندانکه عاجز و مانده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
عابدتر. (یادداشت مؤلف) : وابوالدرداء اعبد امتی و اتقاها. (تاریخ الخلفا ص 33). حبط عملها و لو کانت اعبدالناس. (از مکارم الاخلاق)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ عبد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عبد، بنده. خلاف حر. (آنندراج). و رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
ابن یزید (الطبیب) بن عمرو بن علی، از تمیم. شاعری بزرگ است که عهد جاهلیت و اسلام را دریافت. وی مردی شجاع بودو با مثنی بن حارثه و نعمان و جز آن در مدائن و غیره در جنگ با ایرانیان شرکت کرد. وی صاحب مرثیه ای است که از جملۀ آن است: و ماکان قیس هلکه هلک واحد. او در حدود سال 25 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دی ی)
سفیان بن مصعب، مکنی به ابومحمد. از شعراء کوفه بود. از اشعار اوست:
و قالوا رسول الله ما اختار بعده
اماماً و لکنا لانفسنا اخترنا
اقمنا اماماً ان أقام علی الهدی
أطعنا و ان ضل الهدایه قومنا.
(از ریحانه الادب ج 3 ص 60)
در اصطلاح رجال لقب ابراهیم بن خالد عطار و ابراهیم بن نعیم و ادهم بن امیه و جز ایشان است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 60)
احمد بن بکر بن احمد بن بقیۀ فسوی نحوی لغوی. (از ریحانه الادب ج 3 ص 40). و رجوع به احمد بن ابی بکر العبدی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دی ی)
هرم بن حیان عبدی. از اتقیاء زهاد ثمانیه و از خواص اصحاب علی علیه السلام و مصاحب اویس قرنی بود. (از ریحانه الادب ج 5 ص 318)
لغت نامه دهخدا
(عَ دی ی)
نسبت است به عبد. (اقرب الموارد) ، نسبت است به عبدالقیس، و عبقی نیز گویند. (اقرب الموارد). منسوب به عبدالقیس و بطنی از جدیله است. (صبح الاعشی ج 1 ص 337) ، نسبت است به عبدالقیس از ربیعه بن نزار. (اللباب ج 2 ص 113)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 39هزارگزی شمال باختری درمیان و 5هزارگزی شمال شوسۀ عمومی بیرجند به شاه رخت. ناحیه ای است واقع در دامنه، معتدل و 14 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارندراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
عبد مملوک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بند گانه منسوب به عبد، منسوب به عبد القیس (بطنی از جدیله) عبقی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعد
تصویر بعد
پس، ضد قبل، سپس دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابد
تصویر ابد
دائم، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عبد، بند گان، توانایی، ماند گاری، جاودانگی، فربهی، بویه کوب، ننگ، جمع عابد به معنی پرستندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعبد
تصویر تعبد
عبادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعبد
تصویر اعبد
عابدتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبده
تصویر عبده
((عَ بَ دِ))
جمع عابد، پرستندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعبد
تصویر تعبد
((تَ عَ بُّ))
عبادت کردن، بندگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقد
تصویر عقد
گواه گیران، پیمان، پیوند زناشویی
فرهنگ واژه فارسی سره