ابن احمد بن محمد بن عبدالله بن عفیر ملقب به ابوذر انصاری هروی از فقهاء مالکی بود. او را تألیفات زیاد است از جمله: تفسیر قرآن و مستدرک بر صحیحین. السنه و الصفات. معجمان. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به ابوذر هروی شود ابن قصی بن کلاب بن مره، جدجاهلی است پسران وی از قبائل ’قریش البطاح’ اند. مسکن و مأوای آنان در بطحۀ مکه بود. این طایفه در حدود سال 185 هجری قمری منقرض شدند. (از الاعلام زرکلی)
ابن احمد بن محمد بن عبدالله بن عُفَیر ملقب به ابوذر انصاری هروی از فقهاء مالکی بود. او را تألیفات زیاد است از جمله: تفسیر قرآن و مستدرک بر صحیحین. السنه و الصفات. معجمان. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به ابوذر هروی شود ابن قصی بن کلاب بن مره، جدجاهلی است پسران وی از قبائل ’قریش البطاح’ اند. مسکن و مأوای آنان در بطحۀ مکه بود. این طایفه در حدود سال 185 هجری قمری منقرض شدند. (از الاعلام زرکلی)
بنده. غلام. خلاف حرّ از مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، عبدون و عبید و آن نادر است و اعبد و عباد و عبدان و عبدان و عبّدان و عبد و عبود و عبّده و عبده. و جمعالجمع آن اعابد و معابد و اعبده و اسم جمع عبدّی و عبدّاءو معبوداء و معبده. (اقرب الموارد) : سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش عبد آن کند که رأی خداوندگار اوست. سعدی (بدایع). کسی را که درج طمع درنوشت نباید به کس عبد چاکر نوشت. سعدی. - عبد مدبر، برده ای است که مولایش بشرط مرگ خود و بعد از آن آزادش کرده باشد به جملۀ ’أنت حرّ بعدوفاتی’ یا ’اًذا مت ّ فأنت حرا و عتیق أو معتق’. (شرایع صص 207- 208). و چنین عبدی به مرگ مولایش آزاد میشود. - عبد مکاتب، برده ای است که با مولایش در مورد آزادیش قراردادی بسته باشد که هرگاه بها و قیمت خود را بدهد آزاد شود به جملۀ ’اًن أدّیت فانت حرﱡ’ و آن یا مطلق است یا مشروط. مطلق آن است که اکتفا شود به عقد و مدت و عوض و نیت، و مشروط آن است که شرط کند اگر نتوانست بهای خود را بدهد برده شود. در مکاتب مطلق عبد هر اندازه از قیمت خود را بدهد به همان اندازه آزاد میشود و در مکاتب مشروط مادام که تمام بها و قیمت را نپرداخته است عبد است: اذا مات المکاتب و کان مشروطاً بطلت الکتابه و کان ما ترکه لمولاه و أولاده رق ّو اًن لم یکن مشروطاً تحرّر منه بقدر ما أداه و کان الباقی رقاً لمولاه. (شرایع صص 209- 213). - عبدقن، بردۀ خالص را گویند که به هیچ وجه در معرض آزادی نباشد. رجوع شود به شرح لمعه. ، انسان اعم از آزاد و برده. (اقرب الموارد) (لسان العرب) ، نام گیاهی است خوشبوی که شتر را خورانند برای آنکه او را فربه کند و به شیرش بیفزاید. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیکان کوتاه پهن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سیماب و جیوه. (ناظم الاطباء)
بنده. غلام. خلاف حُرّ از مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، عَبدون و عَبید و آن نادر است و اَعْبُد و عِباد و عُبدان و عِبدان و عِبّدان و عُبُد و عُبود و عِبَّده و عَبَده. و جمعالجمع آن اَعابد و مَعابد و اعَبَدَه و اسم جمع عِبدَّی و عِبدّاءو مَعبوداء و مَعبَده. (اقرب الموارد) : سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش عبد آن کند که رأی خداوندگار اوست. سعدی (بدایع). کسی را که درج طمع درنوشت نباید به کس عبد چاکر نوشت. سعدی. - عبد مدبر، برده ای است که مولایش بشرط مرگ خود و بعد از آن آزادش کرده باشد به جملۀ ’أنت حرّ بعدوفاتی’ یا ’اًذا مت ّ فأنت حرا و عَتیق أو معتق’. (شرایع صص 207- 208). و چنین عبدی به مرگ مولایش آزاد میشود. - عبد مکاتب، برده ای است که با مولایش در مورد آزادیش قراردادی بسته باشد که هرگاه بها و قیمت خود را بدهد آزاد شود به جملۀ ’اًن أدّیت فانت حرﱡ’ و آن یا مطلق است یا مشروط. مطلق آن است که اکتفا شود به عقد و مدت و عوض و نیت، و مشروط آن است که شرط کند اگر نتوانست بهای خود را بدهد برده شود. در مکاتب مطلق عبد هر اندازه از قیمت خود را بدهد به همان اندازه آزاد میشود و در مکاتب مشروط مادام که تمام بها و قیمت را نپرداخته است عبد است: اذا مات المکاتب و کان مشروطاً بطلت الکتابه و کان ما ترکه لمولاه و أولاده رق ّو اًن لم یکن مشروطاً تحرَّر منه بقدر ما أداه و کان الباقی رقاً لمولاه. (شرایع صص 209- 213). - عبدقن، بردۀ خالص را گویند که به هیچ وجه در معرض آزادی نباشد. رجوع شود به شرح لمعه. ، انسان اعم از آزاد و برده. (اقرب الموارد) (لسان العرب) ، نام گیاهی است خوشبوی که شتر را خورانند برای آنکه او را فربه کند و به شیرش بیفزاید. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پیکان کوتاه پهن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سیماب و جیوه. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان کابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقع در 100هزارگزی خاور جاسک، جنوب راه مالرو جاسک - چاه بهار. 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان کابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس. واقع در 100هزارگزی خاور جاسک، جنوب راه مالرو جاسک - چاه بهار. 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی). بندگی کردن. (دهار). پرستش کردن خدای را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بندگی کردن و عبادت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرستیدن و یگانه شدن در عبادت. (از اقرب الموارد) : آنجا شوند با نبید و رود و سرود و پای کوفتن و آنجا حاجتها خواهند از خدای و آن را چون تعبدی دارند. (حدودالعالم). تعبد و تعفف در دفع شر، جوشنی عظیم است. (کلیله و دمنه). جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبد برنگرفتم. (گلستان). منشور در نواحی و مشهور در جهان آوازۀ تعبد و خوف و رجای تو. سعدی. ، تکلف در عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به طاعت خواندن کسی را. (از اقرب الموارد) ، به بندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بندۀ خود ساختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بندگی گرفتن و خوار کردن. (آنندراج) ، سرکشی کردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن و سرکشی کردن شتر. (از اقرب الموارد) ، راندن شتر را چندانکه عاجز و مانده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
عبادت کردن. (تاج المصادر بیهقی). بندگی کردن. (دهار). پرستش کردن خدای را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بندگی کردن و عبادت کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرستیدن و یگانه شدن در عبادت. (از اقرب الموارد) : آنجا شوند با نبید و رود و سرود و پای کوفتن و آنجا حاجتها خواهند از خدای و آن را چون تعبدی دارند. (حدودالعالم). تعبد و تعفف در دفع شر، جوشنی عظیم است. (کلیله و دمنه). جوابش نگفتم و سر از زانوی تعبد برنگرفتم. (گلستان). منشور در نواحی و مشهور در جهان آوازۀ تعبد و خوف و رجای تو. سعدی. ، تکلف در عبادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به طاعت خواندن کسی را. (از اقرب الموارد) ، به بندگی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بندۀ خود ساختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به بندگی گرفتن و خوار کردن. (آنندراج) ، سرکشی کردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن و سرکشی کردن شتر. (از اقرب الموارد) ، راندن شتر را چندانکه عاجز و مانده گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ابن یزید (الطبیب) بن عمرو بن علی، از تمیم. شاعری بزرگ است که عهد جاهلیت و اسلام را دریافت. وی مردی شجاع بودو با مثنی بن حارثه و نعمان و جز آن در مدائن و غیره در جنگ با ایرانیان شرکت کرد. وی صاحب مرثیه ای است که از جملۀ آن است: و ماکان قیس هلکه هلک واحد. او در حدود سال 25 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن یزید (الطبیب) بن عمرو بن علی، از تمیم. شاعری بزرگ است که عهد جاهلیت و اسلام را دریافت. وی مردی شجاع بودو با مثنی بن حارثه و نعمان و جز آن در مدائن و غیره در جنگ با ایرانیان شرکت کرد. وی صاحب مرثیه ای است که از جملۀ آن است: و ماکان قیس هلکه هلک واحد. او در حدود سال 25 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
سفیان بن مصعب، مکنی به ابومحمد. از شعراء کوفه بود. از اشعار اوست: و قالوا رسول الله ما اختار بعده اماماً و لکنا لانفسنا اخترنا اقمنا اماماً ان أقام علی الهدی أطعنا و ان ضل الهدایه قومنا. (از ریحانه الادب ج 3 ص 60) در اصطلاح رجال لقب ابراهیم بن خالد عطار و ابراهیم بن نعیم و ادهم بن امیه و جز ایشان است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 60) احمد بن بکر بن احمد بن بقیۀ فسوی نحوی لغوی. (از ریحانه الادب ج 3 ص 40). و رجوع به احمد بن ابی بکر العبدی شود
سفیان بن مصعب، مکنی به ابومحمد. از شعراء کوفه بود. از اشعار اوست: و قالوا رسول الله ما اختار بعده اماماً و لکنا لانفسنا اخترنا اقمنا اماماً ان أقام علی الهدی أطعنا و ان ضل الهدایه قومنا. (از ریحانه الادب ج 3 ص 60) در اصطلاح رجال لقب ابراهیم بن خالد عطار و ابراهیم بن نعیم و ادهم بن امیه و جز ایشان است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 60) احمد بن بکر بن احمد بن بقیۀ فسوی نحوی لغوی. (از ریحانه الادب ج 3 ص 40). و رجوع به احمد بن ابی بکر العبدی شود
نسبت است به عبد. (اقرب الموارد) ، نسبت است به عبدالقیس، و عبقی نیز گویند. (اقرب الموارد). منسوب به عبدالقیس و بطنی از جدیله است. (صبح الاعشی ج 1 ص 337) ، نسبت است به عبدالقیس از ربیعه بن نزار. (اللباب ج 2 ص 113)
نسبت است به عبد. (اقرب الموارد) ، نسبت است به عبدالقیس، و عبقی نیز گویند. (اقرب الموارد). منسوب به عبدالقیس و بطنی از جدیله است. (صبح الاعشی ج 1 ص 337) ، نسبت است به عبدالقیس از ربیعه بن نزار. (اللباب ج 2 ص 113)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 39هزارگزی شمال باختری درمیان و 5هزارگزی شمال شوسۀ عمومی بیرجند به شاه رخت. ناحیه ای است واقع در دامنه، معتدل و 14 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارندراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 39هزارگزی شمال باختری درمیان و 5هزارگزی شمال شوسۀ عمومی بیرجند به شاه رخت. ناحیه ای است واقع در دامنه، معتدل و 14 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارندراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)