جدول جو
جدول جو

معنی عبثه - جستجوی لغت در جدول جو

عبثه
(حَکْ ءْ)
یکبار بازی کردن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبره
تصویر عبره
حساب کردن مالیات محصول، مالیات، برای مثال چو آری به من عبرۀ هفت سال / دگر عبره ها بر تو باشد حلال (نظامی۵ - ۹۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبره
تصویر عبره
اشک، اندوه بی گریه، گذر کردن از جایی، عبور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبده
تصویر عبده
عابد، عبادت کننده، پرستنده، آنکه خدا را پرستش می کند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ لَ)
سطبر و تمام اندام. (منتهی الارب). امراءه عبله، زن تمام اندام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ثَ / عَ ثَ / عِثَ)
گیاه خلی ̍ یا نصی خشک، خصوصاً چون کهنه گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). عنثوه. رجوع به عنثوه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
اسم المره است از مصدر عیث. (از اقرب الموارد). رجوع به عیث شود، زمین نرم. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین سهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شهری است به شریف یا جزیره. (منتهی الارب). چاهی است در شریف، و گویند شهری است در الجزیره. و نیز گفته اند که آن موضعی است در یمن، و همچنین ناحیه ای است در شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
پینو و طعامی است که در آن بجای گوشت نمک اندازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، طعامی است که از آرد و روغن و خرما سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). جو و گندم آمیخته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آمیزش نسبت، یقال: فلان عبیثه، یعنی در نسبت او آمیزش و خلط است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عبیثه الناس، مردم از هر جنس در آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ نَ)
طاقت شتر و ناقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بُ وَ)
قلعه ای است بین دو همسایۀ غرناطه و مریه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
بنت عبید. از تمیم مادری جاهلی است. زن عبدشمس بن عبدمناف قرشی بود و فرزندان عبدشمس از این زن اند. و آنها را عبلات گویند. و آنان سه بطن اند: امیه، عبدامیه، نوفل. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ ثَ)
جمع واژۀ خبیث. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ کَ)
پست لوله کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). الحبه من السویق. (اقرب الموارد) ، پاره و شکسته از هر چیزی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (المنجد). یقال ماذقت عبکه و لالبکه، یعنی نچشیدم چیزی را، چربش و چرک مشک. (اقرب الموارد) ، سبک از هر چیزی. (منتهی الارب). الشی ٔ الهین. (اقرب الموارد) ، درماندۀ دشمن روی. (منتهی الارب). العبام البغیض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
عبکه. چربش روغن در مشک. (منتهی الارب). وضرالسمن فی النحی. (اقرب الموارد). یقال ما فی النحی عبقه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ قَ)
امراءه عبقه، زن آلوده به بوی خوش از چند روز که هنوز باقی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ طَ)
تازگی وتری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ جَ)
دشمن روی فرومایه که هر چه گوید یاد ندارد و باک پاس آن نکند، بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
گویند مات فلان عبطه، یعنی جوان و صحیح و تندرست مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
من لم یمت عبطه یمت هرماً
للموت کاس و المرء ذائقها.
امیه بن الصلت (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ ثَ)
بنده گرفتگی از قومی که برده کردن آنها حلال نیست. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ناپاکی. ناراستی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
اسم است از بعث. ج، بعثات. (منتهی الارب) ، در اصطلاح نام جزء مرکبی است که کل از آن واز غیر آن ترکیب شود. (از تعریفات جرجانی).
- بعض اوقات، گاه گاهی. پاره ای اوقات.
- بعض مردم، پاره ای از مردم. دسته ای از مردم
لغت نامه دهخدا
تصویری از بعثه
تصویر بعثه
انگیزش، روانه کردن، زنده گرداندن، فرستادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علثه
تصویر علثه
خورش روز گذار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عبد، بند گان، توانایی، ماند گاری، جاودانگی، فربهی، بویه کوب، ننگ، جمع عابد به معنی پرستندگان
فرهنگ لغت هوشیار
آموزه آموخته پند، درنگ و بررسی سنجیدن، گذر، گذرباژ، شگفت، گونه گون عبرت، ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبشه
تصویر عبشه
سستی، ارنگی (غفلت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبطه
تصویر عبطه
تازگی، ترس جوانمرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبکه
تصویر عبکه
لوله کرده، پاره شکسته از چیزی، چربی ماسیده، سست سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبیثه
تصویر عبیثه
آمیخته خوراک مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبثه
تصویر شبثه
یارجداناشدنی جسبیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
ارزیابی محصول که به وسیله معدل گرفتن از چند سال معین صورت گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ بَ رِ))
اشک، سرشک، جمع عبرات و عبر، اندوه بی گریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عَ رَ یا رِ))
عبور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبره
تصویر عبره
((عِ رَ یا رِ))
عبرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عبده
تصویر عبده
((عَ بَ دِ))
جمع عابد، پرستندگان
فرهنگ فارسی معین