جدول جو
جدول جو

معنی عبا - جستجوی لغت در جدول جو

عبا
جامۀ گشاد و بلند که روی لباس های دیگر به دوش می اندازند
تصویری از عبا
تصویر عبا
فرهنگ فارسی عمید
عبا
(عَ)
عباء. رجوع به عباء شود
لغت نامه دهخدا
عبا
پوششی است از پشم و جز آن که جلوش شکافته است و بر روی لباس پوشند، روی پوش گشاد و بلند پشمی یا نخی که در میان پیش باز است و دو سوراخ در طرفین دارد که دستها را از آن بیرون آورند و طبقه روحانیون و جز آنان آن را بر دوش اندازند، گلیم خط دار
فرهنگ لغت هوشیار
عبا
((عَ))
جامه گشاد و بلند و جلو باز با آستین های کوتاه
تصویری از عبا
تصویر عبا
فرهنگ فارسی معین
عبا
بالاپوش
تصویری از عبا
تصویر عبا
فرهنگ واژه فارسی سره
عبا
بالاپوش، جامه، ردا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عباس
تصویر عباس
(پسرانه)
شیر بیشه، نام پسر عبدالمطلب عموی پیامبر (ص)، لقب برادر امام حسین علمدار شجاع صحرای کربلا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عباد
تصویر عباد
(پسرانه)
بندگان، نام چندتن از خاندان بنی عباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عباد
تصویر عباد
عابدها، پرستندگان، جمع واژۀ عابد
عبادت، پرستیدن خدا، بندگی کردن، پرستش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عباب
تصویر عباب
سیل عظیم، موج دریا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عباس
تصویر عباس
شیر بیشه
عبوس، ترش رو، بداخم، اخمو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عباد
تصویر عباد
عبدها، بندگان، جمع واژۀ عبد
فرهنگ فارسی عمید
(عَبْ با)
بسیار آشامنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
آب بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
شتر نر توانا که از هر زمین گذرد و همیشه سفر کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تعبیر و تفسیرکننده خواب. (المنجد) (ناظم الاطباء) ، مبالغۀ عابر. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
خورش. (المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عبد. بندگان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دهی است به مرو که اهل محل آن را شنک عباد نامند و محدثان سنج عباد نویسند. فاصله آن تا مرو 4 فرسخ است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
قبیله های پراکنده از تازیان که در حیره بر نصرانیت مجتمع شدند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از معجم قبائل العرب). و نسبت به آن عبادی است. رجوع به عبادی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گران جسم، عاجز و درمانده. (منتهی الارب) ، گران زبان شده. (مهذب الاسماء). العی الثقیل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نوعی از درخت ورد کوهی بزرگ که از آن عصا سازند و قیل کان منه عصا موسی. گل کوهی و آن سخت و بزرگ است چندانکه از آن عصا سازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گل کوهی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عُبْ با)
جمع واژۀ عابد. (ناظم الاطباء). رجوع به عابد شود
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
ابن یعقوب البخاری الرواجنی، مکنی به ابوسعید. از فضلای کوفه بود بخاری و جز او از وی روایت کنند و او را کتبی است از جمله اخبار المهدی المنتظر و المعرفه فی الصحابه. وی به سال 250 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن عوام بن عبدالله کلابی واسطی، مکنی به ابوسهل از رجال حدیث و ثقات بود وی به تشیع تظاهر میکرد. هارون الرشید وی را به زندان افکند و به سال 185 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن عباد بن حبیب بن مهلب بن صفر العتکی الازدی المهلبی البصری، مکنی به ابومعاویه. وی از حفاظ حدیث و از ثقات بود و به سال 181 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن زیاد بن ابیه برادر عبدالله بن زیاد ومکنی به ابوحرب. وی از جانب معاویه ولایت سیستان یافت و به سال 100 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
پرآبی، بلند آبی، لور بزرگ (لور سیل)، برگ خرما، آغاز هر چیز، کوه سیل عظیم توجبه بزرگ بسیار آب
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای بلند و گشاد که روی لباسها بدوش اندازند، وستر پوششی است پیش شکافته از پشم و جز آن، گلیم پوششی است از پشم و جز آن که جلوش شکافته است و بر روی لباس پوشند، روی پوش گشاد و بلند پشمی یا نخی که در میان پیش باز است و دو سوراخ در طرفین دارد که دستها را از آن بیرون آورند و طبقه روحانیون و جز آنان آن را بر دوش اندازند، گلیم خط دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباد
تصویر عباد
جمع عابد، بندگان و بمعنای عبادت کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباس
تصویر عباس
ترشرو و بد اخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبال
تصویر عبال
گل هاژ ترخانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبام
تصویر عبام
گرانجان، ترسو، ناتوان درمانده آب فراوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبار
تصویر عبار
شتر پر توان نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباس
تصویر عباس
((عَ بّ))
بسیار ترشروی، شیر بیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عباب
تصویر عباب
((عُ))
سیل بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عباد
تصویر عباد
((عُ بّ))
جمع عابد، عبادت کنندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عباد
تصویر عباد
((عَ بّ))
بسیار عبادت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عباد
تصویر عباد
((عِ))
جمع عبد، بندگان
فرهنگ فارسی معین