جدول جو
جدول جو

معنی عاند - جستجوی لغت در جدول جو

عاند
ستیزنده، ستیزه کار، منحرف، کسی که از راه راست برگشته و منحرف می شود
تصویری از عاند
تصویر عاند
فرهنگ فارسی عمید
عاند
(نِ)
وجره، روزی از روزهای عرب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عاند
(نَ)
وادیی است واقع در میان مکه و مدینه به مسافت یک میل، پیش از سقیا که عایذ هم گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عاند
(نِ)
شتر از راه برگردنده و میل کننده ج، عنّد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سرکش و به باطل ستیهنده. ردکننده حق، طعن عاند، نیزه ای که به چپ و راست زده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عرق عاند، خوی روان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عاند
کجرو، ستیزه کار
تصویری از عاند
تصویر عاند
فرهنگ لغت هوشیار
عاند
((نِ))
ستیز کننده، کسی که از راه راست برگردد و منحرف شود، جمع عواند
تصویری از عاند
تصویر عاند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عابد
تصویر عابد
(پسرانه)
عبادت کننده، پرستنده چیزی یا کسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عامد
تصویر عامد
قصد کننده، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابد
تصویر عابد
عبادت کننده، پرستنده، کسی که خدا را پرستش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
اجراکنندۀ صیغۀ نکاح یا معامله، محکم کنندۀ پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاید
تصویر عاید
بازگشت کننده، بازگردنده، آنچه به کسی بازمی گردد
عاید شدن: به دست آمدن
عاید کردن: حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عناد
تصویر عناد
ستیزه کردن، کجروی، گمراهی، گردنکشی، لجاج، ستیزه، مرتکب خلاف و خیره سری شدن
عناد ورزیدن: ستیزه کردن، لجبازی کردن، گردن کشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باند
تصویر باند
نوار دراز پارچه ای که برای بند آوردن خون ریزی، محفوظ نگه داشتن زخم یا بی حرکت نگه داشتن اندام، روی قسمت آسیب دیده بسته می شود، گروهی از افراد که برای انجام اعمال غیرقانونی، سازمان یافته اند، مسیرهای موازی در جاده که به وسیلۀ نرده یا خط کشی متمایز شده اند، بلندگوهای وسایل صوتی و تصویری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عانه
تصویر عانه
رستنگاه مو در زیر ناف، زهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاند
تصویر معاند
عناد کننده، ستیز کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
با همدیگر عناد کردن، با هم ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
با یکدیگر عناد داشتن. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فلسفه) نزد حکما عبارت است از تقابل بین دو امر وجودی، بنحوی که تعقل یکی از آن دو امر، موقوف به تعقل امر دیگر نباشدو بین آن دو امر نیز اختلاف و تباعد بسیار وجود نداشته باشد و در این حال این دو امر بنام متعاندین نامیده می شوند. مانند سرخی و زردی که هر دو را نسبت به یکدیگر متعاندین خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
ستیهنده. (دهار). عنادکننده و دشمن. (غیاث) (آنندراج). خودسر و سرکش و گردنکش و متمرد و نافرمان و دشمن و ژکاره. (ناظم الاطباء). معارض به خلاف نه به وفاق. ستیزه کننده. آن که عناد کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برانداختن بی دینان و بر خاک مالیدن بینی معاندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 10). چون عرصۀ خراسان از معاندان پاک گردانید و دشمنان آن سامان را نیست کرد ایلک خان ماوراءالنهر با تصرف گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 275). و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب... و موالی و معاند... و منافق و مناصح... به اتمام رسانید. (مرزبان نامه). معاندان به حسد در حق وی خوضی کرده اند. (گلستان). ولیکن معاندان در کمین اند و مدعیان گوشه نشین. (گلستان). چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود که ملک و سریر و دیهیم پدر با چندان معاندو معارض از اقربا و برادران چگونه به دست آورد. (تاریخ ابن اسفندیار) ، از هم جدا گردیده وکرانه گزیده، برخلاف مکافات کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به معانده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
عقد کننده، گره زننده، استوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آباد کننده، زیارت کننده، اقامت کننده در محل معمور، ساکن خانه، زیاد عمر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانب
تصویر عانب
انگور دار دارنده انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانس
تصویر عانس
دیر زنستان، نکو روی فربه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
بانه برمگان موی زهار، ماچه خر، گله گاو، گله گورخر، دنبه موی زهار، پشت زهار دنبه. یا استخوان عانه. استخوان پشت زهار. یا موی عانه. موی زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانی
تصویر عانی
بندی، خون روان زهاری برمگانی اسیر بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاید
تصویر عاید
عیادت کننده بیمار، بمعنی سود و در آمد هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائد
تصویر عائد
بازگردنده، زیارت کننده بیمار، عیادت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاند
تصویر معاند
عناد کننده و دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابد
تصویر عابد
پرستنده خدا، عبادت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
با یکدیگر عناد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باند
تصویر باند
پارچه ای لطیف وتمیز که با آن زخم را میبندند، لفافه، نوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عناد
تصویر عناد
ستیزه کردن و لجاج ورزیدن، معارضه کردن، گردنکشی و تمرد، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاند
تصویر تعاند
((تَ نُ))
عناد ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاند
تصویر معاند
((مُ نِ))
ستیزکننده، عناد ورزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عناد
تصویر عناد
دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
خصم، دشمن، عدو، متخاصم، معارض، منازع، سرکش، لجوج، نافرمان
متضاد: معاون، معاضد
فرهنگ واژه مترادف متضاد