شتر از راه برگردنده و میل کننده ج، عنّد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سرکش و به باطل ستیهنده. ردکننده حق، طعن عاند، نیزه ای که به چپ و راست زده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عرق عاند، خوی روان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شتر از راه برگردنده و میل کننده ج، عُنّد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سرکش و به باطل ستیهنده. ردکننده حق، طعن عاند، نیزه ای که به چپ و راست زده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، عرق عاند، خوی روان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نوار دراز پارچه ای که برای بند آوردن خون ریزی، محفوظ نگه داشتن زخم یا بی حرکت نگه داشتن اندام، روی قسمت آسیب دیده بسته می شود، گروهی از افراد که برای انجام اعمال غیرقانونی، سازمان یافته اند، مسیرهای موازی در جاده که به وسیلۀ نرده یا خط کشی متمایز شده اند، بلندگوهای وسایل صوتی و تصویری
نوار دراز پارچه ای که برای بند آوردن خون ریزی، محفوظ نگه داشتن زخم یا بی حرکت نگه داشتن اندام، روی قسمت آسیب دیده بسته می شود، گروهی از افراد که برای انجام اعمال غیرقانونی، سازمان یافته اند، مسیرهای موازی در جاده که به وسیلۀ نرده یا خط کشی متمایز شده اند، بلندگوهای وسایل صوتی و تصویری
با یکدیگر عناد داشتن. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فلسفه) نزد حکما عبارت است از تقابل بین دو امر وجودی، بنحوی که تعقل یکی از آن دو امر، موقوف به تعقل امر دیگر نباشدو بین آن دو امر نیز اختلاف و تباعد بسیار وجود نداشته باشد و در این حال این دو امر بنام متعاندین نامیده می شوند. مانند سرخی و زردی که هر دو را نسبت به یکدیگر متعاندین خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
با یکدیگر عناد داشتن. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فلسفه) نزد حکما عبارت است از تقابل بین دو امر وجودی، بنحوی که تعقل یکی از آن دو امر، موقوف به تعقل امر دیگر نباشدو بین آن دو امر نیز اختلاف و تباعد بسیار وجود نداشته باشد و در این حال این دو امر بنام متعاندین نامیده می شوند. مانند سرخی و زردی که هر دو را نسبت به یکدیگر متعاندین خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
ستیهنده. (دهار). عنادکننده و دشمن. (غیاث) (آنندراج). خودسر و سرکش و گردنکش و متمرد و نافرمان و دشمن و ژکاره. (ناظم الاطباء). معارض به خلاف نه به وفاق. ستیزه کننده. آن که عناد کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برانداختن بی دینان و بر خاک مالیدن بینی معاندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 10). چون عرصۀ خراسان از معاندان پاک گردانید و دشمنان آن سامان را نیست کرد ایلک خان ماوراءالنهر با تصرف گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 275). و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب... و موالی و معاند... و منافق و مناصح... به اتمام رسانید. (مرزبان نامه). معاندان به حسد در حق وی خوضی کرده اند. (گلستان). ولیکن معاندان در کمین اند و مدعیان گوشه نشین. (گلستان). چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود که ملک و سریر و دیهیم پدر با چندان معاندو معارض از اقربا و برادران چگونه به دست آورد. (تاریخ ابن اسفندیار) ، از هم جدا گردیده وکرانه گزیده، برخلاف مکافات کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به معانده شود
ستیهنده. (دهار). عنادکننده و دشمن. (غیاث) (آنندراج). خودسر و سرکش و گردنکش و متمرد و نافرمان و دشمن و ژکاره. (ناظم الاطباء). معارض به خلاف نه به وفاق. ستیزه کننده. آن که عناد کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برانداختن بی دینان و بر خاک مالیدن بینی معاندان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 10). چون عرصۀ خراسان از معاندان پاک گردانید و دشمنان آن سامان را نیست کرد ایلک خان ماوراءالنهر با تصرف گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 275). و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب... و موالی و معاند... و منافق و مناصح... به اتمام رسانید. (مرزبان نامه). معاندان به حسد در حق وی خوضی کرده اند. (گلستان). ولیکن معاندان در کمین اند و مدعیان گوشه نشین. (گلستان). چون به حکایت ملک او رسیم ذکر رود که ملک و سریر و دیهیم پدر با چندان معاندو معارض از اقربا و برادران چگونه به دست آورد. (تاریخ ابن اسفندیار) ، از هم جدا گردیده وکرانه گزیده، برخلاف مکافات کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به معانده شود