آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره می کند، والی، حاکم
آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره می کند، والی، حاکم
عشیره ای است معروف به بوعامر، در اماکن متعدد در عراق که در نجف و رزازه و یوسفیه پراکنده اند و شغل آنان تربیت گاومیش است عده نفوس آنها بالغ بر شش هزار است. (از معجم قبائل العرب) عشیره ای است که در زمانهای قدیم به ناحیه کوره به منطقۀ عجلون سکونت داشته و اکنون در قراء رحابا و کفرالماء پراکنده اند. (از معجم قبائل العرب) عشیرۀ درزیه است مقیم در جبل حوران. اصل آن عشیره از آل ایوب به جبل اعلی از توابع حلب بوده است. (از معجم قبائل العرب) عشیرۀ بزرگی است از فضل از طوقه از بنی صخره یکی از قبائل بادیۀ شرق اردن. (از معجم قبائل العرب) عشیره ای است از آل عمر از آل کثیر یکی از قبائل حضرموت. (از معجم قبائل العرب) عشیره ای است که معروف به عیال عامرند. (از معجم قبائل العرب) یکی از قبایل عشیرالکبیره است. (از معجم قبائل العرب)
عشیره ای است معروف به بوعامر، در اماکن متعدد در عراق که در نجف و رزازه و یوسفیه پراکنده اند و شغل آنان تربیت گاومیش است عده نفوس آنها بالغ بر شش هزار است. (از معجم قبائل العرب) عشیره ای است که در زمانهای قدیم به ناحیه کوره به منطقۀ عجلون سکونت داشته و اکنون در قراء رحابا و کفرالماء پراکنده اند. (از معجم قبائل العرب) عشیرۀ درزیه است مقیم در جبل حوران. اصل آن عشیره از آل ایوب به جبل اعلی از توابع حلب بوده است. (از معجم قبائل العرب) عشیرۀ بزرگی است از فضل از طوقه از بنی صخره یکی از قبائل بادیۀ شرق اردن. (از معجم قبائل العرب) عشیره ای است از آل عمر از آل کثیر یکی از قبائل حضرموت. (از معجم قبائل العرب) عشیره ای است که معروف به عیال عامرند. (از معجم قبائل العرب) یکی از قبایل عشیرالکبیره است. (از معجم قبائل العرب)
جاهل و بی سواد، (غیاث) (آنندراج) : عشق تو بکشت عالم و عامی را زلف تو برانداخت نکونامی را، خاقانی، ای عشق تو کشته عارف و عامی را سودای تو گم کرده نکونامی را ذوق لب میگون تو آورده برون از صومعه بایزید بسطامی را، بایزیدبسطامی، بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند، سعدی، ، مقابل علوی، سید: غریق منت احسان بیشمار تواند ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی، سوزنی
جاهل و بی سواد، (غیاث) (آنندراج) : عشق تو بکشت عالم و عامی را زلف تو برانداخت نکونامی را، خاقانی، ای عشق تو کشته عارف و عامی را سودای تو گم کرده نکونامی را ذوق لب میگون تو آورده برون از صومعه بایزید بسطامی را، بایزیدبسطامی، بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند، سعدی، ، مقابل عَلوی، سید: غریق منت احسان بیشمار تواند ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی، سوزنی
آهنگسازفرانسوی. وی در دیژون بسال 1683م. متولد شد. در آثار او حد اعلای احساسات دراماتیکی دیده میشود و خود از بزرگترین موسیقیدانان فرانسه بشمار میرفت. مرگ رامو بسال 1764 میلادی روی داد
آهنگسازفرانسوی. وی در دیژون بسال 1683م. متولد شد. در آثار او حد اعلای احساسات دراماتیکی دیده میشود و خود از بزرگترین موسیقیدانان فرانسه بشمار میرفت. مرگ رامو بسال 1764 میلادی روی داد
مردم بی علم و فرومایه، هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چوبهای بهم بسته که بدان از دریا و جوی گذرند و صواب عامه است. (منتهی الارب) ، مقابل خاصه. همه مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قیامت بدان جهت که همه را فراگیرد، جماعه و فی حدیث عثمان انّک امام عامه، ای امام الجماعه. (منتهی الارب) ، بیخ دستار
مردم بی علم و فرومایه، هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چوبهای بهم بسته که بدان از دریا و جوی گذرند و صواب عامَه است. (منتهی الارب) ، مقابل خاصه. همه مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قیامت بدان جهت که همه را فراگیرد، جماعه و فی حدیث عثمان انّک امام عامه، ای امام الجماعه. (منتهی الارب) ، بیخ دستار
کارکن و صنعتگر، کسی که با دست کار کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر که با دست کار گل ساختمان و بناء آن کند. (از اقرب الموارد) (المنجد) گلکار، کسی که متصدی کارهای دیگر شوددر امور مالی و غیره. (المنجد). ضابط. (ناظم الاطباء) ، دیوانی. نوکر. دولت. رئیس. والی. حاکم. (المنجد). ج، عمال و عاملون و عمله: به معزولی به چشمم در نشستی چو عامل گشتی از من چشم بستی. نظامی. نهد عامل سفله بر خلق رنج که تدبیر ملک است و توفیر گنج. سعدی (بوستان چ یوسفی ص 157). نیاورده عامل غش اندر میان نیندیشد از رفع دیوانیان. سعدی. تا نگویی که عاملان حریص نیکخواهان دولت شاهند. سعدی. ، دانا. زبردست در هر کاری، وکیل و کارگزار. (ناظم الاطباء) ، کلمه ای که بدان اعراب کلمه دیگر تغییر می کند. ج، عوامل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تعریفات) (مهذب الاسماء). و رجوع به عوامل شود
کارکن و صنعتگر، کسی که با دست کار کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر که با دست کار گل ساختمان و بناء آن کند. (از اقرب الموارد) (المنجد) گلکار، کسی که متصدی کارهای دیگر شوددر امور مالی و غیره. (المنجد). ضابط. (ناظم الاطباء) ، دیوانی. نوکر. دولت. رئیس. والی. حاکم. (المنجد). ج، عمال و عاملون و عمله: به معزولی به چشمم در نشستی چو عامل گشتی از من چشم بستی. نظامی. نهد عامل سفله بر خلق رنج که تدبیر ملک است و توفیر گنج. سعدی (بوستان چ یوسفی ص 157). نیاورده عامل غش اندر میان نیندیشد از رفع دیوانیان. سعدی. تا نگویی که عاملان حریص نیکخواهان دولت شاهند. سعدی. ، دانا. زبردست در هر کاری، وکیل و کارگزار. (ناظم الاطباء) ، کلمه ای که بدان اعراب کلمه دیگر تغییر می کند. ج، عوامل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تعریفات) (مهذب الاسماء). و رجوع به عوامل شود
خامیز که نوعی از طعام باشد که از گوشت و پوست گوساله ترتیب دهند یا شوربای سکباج که سرد نموده روغن دور سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). و صاحب اقرب الموارد آرد: عامص طعامی است
خامیز که نوعی از طعام باشد که از گوشت و پوست گوساله ترتیب دهند یا شوربای سکباج که سرد نموده روغن دور سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). و صاحب اقرب الموارد آرد: عامص طعامی است
از قبائل عرب در جزائرند و مرکز آنها میان و هران و تلمسان است. (معجم قبائل العرب) بطنی است از آل ربیعه به شام و منزل و مأوای آنان در بادیه الشام است. (از معجم قبائل العرب) بطنی است از خفاجه بن عمر بن عقیل بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب) بطنی است از سعد بن عمر بن خزاعه بن ربیعه بن حارثه بن عمرو مزیقیاء از غسان از ازد از قحطانیه. (از معجم قبائل العرب) بطنی است از قبیله سبیع مقیم عارض. (از معجم قبائل العرب) بطنی است از کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب) بطنی است بزرگ از بنی کلب. (معجم قبائل العرب) قبیله ای است از بنی ضیّه از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب)
از قبائل عرب در جزائرند و مرکز آنها میان و هران و تلمسان است. (معجم قبائل العرب) بطنی است از آل ربیعه به شام و منزل و مأوای آنان در بادیه الشام است. (از معجم قبائل العرب) بطنی است از خفاجه بن عمر بن عُقیل بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب) بطنی است از سعد بن عمر بن خُزاعه بن ربیعه بن حارثه بن عمرو مُزَیقیاء از غسان از ازد از قحطانیه. (از معجم قبائل العرب) بطنی است از قبیله سُبَیع مقیم عارض. (از معجم قبائل العرب) بطنی است از کلاب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عَیلان از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب) بطنی است بزرگ از بنی کلب. (معجم قبائل العرب) قبیله ای است از بنی ضَیّه از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب)
به عبری مواشی خدا، پسر برذلی که میرآب دختر شاول را که قبل از این بدارد وعده شده بود به حبالۀ نکاح خود درآورد و عدرئیل از وی پنج پسر داشت. اینان به جبعونیان تسلیم شدند تا به قصاص ظلمی که شاؤل جد ایشان به اهالی جبعونیان کرده بود در حضورخداوند کشته شوند. (قاموس کتاب مقدس) ، شوهر میرب دخت بکر شاؤل بود. (قاموس کتاب مقدس)
به عبری مواشی خدا، پسر برذلی که میرآب دختر شاول را که قبل از این بدارد وعده شده بود به حبالۀ نکاح خود درآورد و عدرئیل از وی پنج پسر داشت. اینان به جبعونیان تسلیم شدند تا به قصاص ظلمی که شاؤل جد ایشان به اهالی جبعونیان کرده بود در حضورخداوند کشته شوند. (قاموس کتاب مقدس) ، شوهر میرب دخت بکر شاؤل بود. (قاموس کتاب مقدس)
عاموس، شهری است نزدیک بیت اللحم که گویند حضرت عیسی پس از مردن در آنجا دیده شده و خود را به حواریون نموده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به معجم البلدان شود
عاموس، شهری است نزدیک بیت اللحم که گویند حضرت عیسی پس از مردن در آنجا دیده شده و خود را به حواریون نموده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به معجم البلدان شود
عمل کننده، کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند، والی، حاکم، در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات، هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد، نماینده شرکت، سا
عمل کننده، کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند، والی، حاکم، در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات، هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد، نماینده شرکت، سا