جاهل و بی سواد، (غیاث) (آنندراج) : عشق تو بکشت عالم و عامی را زلف تو برانداخت نکونامی را، خاقانی، ای عشق تو کشته عارف و عامی را سودای تو گم کرده نکونامی را ذوق لب میگون تو آورده برون از صومعه بایزید بسطامی را، بایزیدبسطامی، بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند، سعدی، ، مقابل علوی، سید: غریق منت احسان بیشمار تواند ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی، سوزنی