جدول جو
جدول جو

معنی عامص - جستجوی لغت در جدول جو

عامص
(مِ)
خامیز که نوعی از طعام باشد که از گوشت و پوست گوساله ترتیب دهند یا شوربای سکباج که سرد نموده روغن دور سازند. (منتهی الارب) (آنندراج). و صاحب اقرب الموارد آرد: عامص طعامی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عامر
تصویر عامر
(پسرانه)
آباد کننده، معمور، آبادان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاصم
تصویر عاصم
(پسرانه)
نگهدارنده، محافظ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عامل
تصویر عامل
آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره می کند، والی، حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامد
تصویر عامد
قصد کننده، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاصم
تصویر عاصم
حفظ کننده، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامر
تصویر عامر
آباد کننده، معمور، آباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامی
تصویر عامی
جاهل، نادان، بی سواد، برای مثال بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی - ۴۱۹)، مقابل علوی، غیر سیّد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامه
تصویر عامه
عامّ، فراگیر، مردم کم سواد، همگان، همۀ مردم
فرهنگ فارسی عمید
(عامی ی می ی)
نبت ٌ عامی، گیاه خشک یکساله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جاهل و بی سواد، (غیاث) (آنندراج) :
عشق تو بکشت عالم و عامی را
زلف تو برانداخت نکونامی را،
خاقانی،
ای عشق تو کشته عارف و عامی را
سودای تو گم کرده نکونامی را
ذوق لب میگون تو آورده برون
از صومعه بایزید بسطامی را،
بایزیدبسطامی،
بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند،
سعدی،
، مقابل علوی، سید:
غریق منت احسان بیشمار تواند
ز لشکری و رعیت ز عامی و علوی،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(صِ)
ابن علی بن عاصم بن صهیب التیمی. یکی از حافظان حدیث و از ثقات بود. وی مردم را حدیث میکرد و در مجلس او هزار تن حاضر میشد و به سال 221 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن خلیفه بن معفل الضبی. یکی از سواران عرب جاهلی و از شعرای مخضرمین بود. وی اسلام را درک کرد و در بصره ساکن بود و به سال 30 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن بهدله الکوفی الاسدی. کنیۀ او ابوبکر و یکی از قراء سبعه بود و به سال 128 هجری قمری درگذشت. او شاگرد ابوعبدالرحمان السلمی و زرار بن حبیش بود. (الاعلام زرکلی)
ابن عمیرالسعدی. وی از شجاعان عرب است که شاهد وقایع ماوراءالنهر با نصر بن سیار بود و به سال 131 هجری قمری در نهاوند کشته شد. (از الاعلام زرکلی)
ابن عدی عجلانی. از بزرگان بنی عجلان و از صحابه بود و حضرت رسول خلافت خویش را در مدینه به وی داد. او به سال 45 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 94، 447، 481 شود
ابن عمر بن الخطاب القرشی العدوی. جد عمر بن عبدالعزیز و از شعراست. و به سال 70 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 298 شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
شهری است در جنوب یهودا و بعد از تقسیم اول به سبط یهودا داده شد. (قاموس کتاب مقدس)
نام دو وادی است از وادیهای عقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
بازدارنده. (غیاث اللغات). منعکننده. (از اقرب الموارد). نگاه دارنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). حفظکننده. (از اقرب الموارد) :
گفت من رفتم بر آن کوه بلند
عاصم است آن که مرا از هر گزند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
فرس شامص، اسب توسن. ج، شمص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
باریک شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(عام می)
منسوب است به عامه، ضد خاصه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
جمع واژۀ دعموص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دعامیص. رجوع به دعموص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعامص
تصویر دعامص
جمع دعموص، کفچلیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامص
تصویر لامص
نگبهان تاکستان رزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامص
تصویر خامص
باریک شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصم
تصویر عاصم
بازدارنده، منع کننده، نگاه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامی
تصویر عامی
جاهل و بیسواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامه
تصویر عامه
هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کارکن، صنعتگر، کسی که با دست کار کند، بمعنی والی و حاکم هم گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
آباد کننده، زیارت کننده، اقامت کننده در محل معمور، ساکن خانه، زیاد عمر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آباد، آباد کننده، ماند گار، دراز زی، بچه کفتار آباد کننده، اقامت کننده در محلی معمور، زیاد عمر کننده، معمور آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصم
تصویر عاصم
((ص))
نگاهدارنده، حفظ کننده، بازدارنده، بازدارنده از لغزش و خطا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامد
تصویر عامد
((مِ))
قصد کننده، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامر
تصویر عامر
((مِ))
آباد کننده، اقامت کننده در جای آباد، معمور، آبادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامل
تصویر عامل
((مِ))
عمل کننده، کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند، والی، حاکم، در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات، هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد، نماینده شرکت، سا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامه
تصویر عامه
((مِّ))
همه، همگان، عموم مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامی
تصویر عامی
منسوب به عامه، در فارسی، جاهل، بی سواد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامل
تصویر عامل
کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
عملگر، عامل
دیکشنری اردو به فارسی