- عام
- فراگیر، مردم کم سواد، همگان، همۀ مردم
معنی عام - جستجوی لغت در جدول جو
- عام
- همگانی، تمام مردم، مقابل خاص
- عام
- سال
- عام ((مّ))
- همه را فراگیرنده، شامل، همه، همگان، همگانی
- عام
- معرّب واژۀ پارسی سال، واحد اندازه گیری زمان که براساس مدت حرکت زمین به دور خورشید اندازه گیری می شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده
قصد کننده، آهنگ کننده
آباد کننده، معمور، آباد
جاهل، نادان، بی سواد، برای مثال بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی - ۴۱۹) ، مقابل علوی، غیر سیّد
عامّ، فراگیر، مردم کم سواد، همگان، همۀ مردم
جاهل و بیسواد
هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد
کارکن، صنعتگر، کسی که با دست کار کند، بمعنی والی و حاکم هم گفته شده
آباد، آباد کننده، ماند گار، دراز زی، بچه کفتار آباد کننده، اقامت کننده در محلی معمور، زیاد عمر کننده، معمور آبادان
آباد کننده، زیارت کننده، اقامت کننده در محل معمور، ساکن خانه، زیاد عمر کننده
منسوب به عامه، در فارسی، جاهل، بی سواد
((مِ))
فرهنگ فارسی معین
عمل کننده، کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند، والی، حاکم، در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات، هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد، نماینده شرکت، سا
آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره می کند، والی، حاکم
ستون، شاه تیر، چفته مو ستون، پایه چوب داربست، بزرگ قوم جمع دعائم (دعایم)
تیز نگری تیز بینی آب بینی، ریزش آب بینی، مشمشه
هر چیز خوردنی، خوراک، خوراکی
خوردنی، آشامیدنی، خوراک، غذا
ریسمان بار، رسن کجاوه بند هودگ
تودگانه
عامر، آباد کننده، معمور، آباد
ویژگی آنچه سودش به همۀ مردم می رسد، کاری یا چیزی که همۀ مردم از آن بهره می برند
مؤنث واژۀ عامل، آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص