جدول جو
جدول جو

معنی عالیشان - جستجوی لغت در جدول جو

عالیشان
عالیشأن، خداوند مرتبت اعلی، از القاب پادشاهی، بسیار نجیب، باجلال، بلند مرتبت، (ناظم الاطباء)، عالی مقام و دانشمند بزرگ: مورخان عالیشأن بر این منوال مسطور گردانید، (حبیب السیر ص 123)
لغت نامه دهخدا
عالیشان
دهی است از دهستان چری بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری قوچان، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که 72 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصولاتش غلات و اهالی به کشاورزی و مالداری اشتغال دارند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلیشان
تصویر آلیشان
(دخترانه و پسرانه)
آتش گیرنده، انس گیرنده، شعله ور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عالی شان
تصویر عالی شان
دارای مقام و مرتبۀ بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالیان
تصویر سالیان
سالها، جمع واژۀ سال برای مثال چنان زی کزآن زیستن سالیان / تو را سود و کس را نباشد زیان (نظامی۵ - ۷۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالیات
تصویر عالیات
جمع واژۀ عالیه، عالی، بسیار خوب، دارای کیفیت خوب، بزرگ، مهم، رفیع، بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالمیان
تصویر عالمیان
همۀ مردم جهان، جهانیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالی شاخ
تصویر عالی شاخ
شاخۀ بلند، ویژگی درختی که شاخه های بلند دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والاشان
تصویر والاشان
عالی مقام، بلندقدر
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران. در 34هزارگزی شمال باختری کرج و 17هزارگزی راه شوسۀکرج به قزوین واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 514 تن سکنه دارد و آب آن از رود خانه برغان و محصول آن غله و میوه و عسل و لبنیات است. شغل اهالی آنجا گله داری است. راه مالرو دارد و از راه کردان و علاقبند میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
تالسان و طیلسان. (ناظم الاطباء). اهل تالش در قدیم لباس مخصوصی داشتند که تالشان نامیده میشد و از آن طیلسان معرب شده است. (فرهنگ نظام). و پوشش خاصۀ آن طایفه را (تالش را) تالشانه می نامیده اند و طیلسان معرب پوشش تالشانه است. (آنندراج) (انجمن آرا). طیلسان. (منتهی الارب). جامه ای از پشم درشت که مردم تالش پوشند و این کلمه اصل طیلسان عرب است. رجوع به تالش و طالش و مخصوصاً تالسان و طیلسان و طالسان و منتهی الارب ذیل کلمه طلس شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از اعمال گیلان. (معجم البلدان ج 1 ص 354) (مرآت البلدان ج 1 ص 337). مؤلف گوید: مقصود از تالشان طوالش است. (مرآت البلدان ایضاً). رجوع به تالش (ناحیه) و طالش و طوالش شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت در چهارهزارگزی جنوب باختری رشت کنار راه شوسۀ لاکان. جلگه. معتدل مرطوب. مالاریائی. با 128 تن سکنه. آب آن از استخر. محصول آن برنج و چای. شغل اهالی زراعت و مکاری. راه آن مالرو است در فصل خشکی اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
بلندمرتبه، (ناظم الاطباء)، والامقام، عالی رتبت
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است در شروان در کنار آب ارس و بعضی گویند نام شهری است از ولایت شروان، (برهان)، بندری است بمیان طرف مشرق و جنوب او متصل به دریای گیلان و دوجانب دیگر برود کرو و صحرای موغان وسعت زمین او طولاً بیست فرسخ و عرضاً ده فرسخ، سمت شمالی آن صحرا قصبۀ سالیان است، که بندر بنام او معروف است و سالیان دو هزارباب خانه دارد و از بناهای ملوک شروان بوده، (آنندراج)، نام بندری است در کنار دریای خزر
دهی است ازدهستان زاوه رود بخش زراب شهرستان سنندج واقع در 25هزارگزی باختر آویهنگ، کوهستانی هوای آن سرد و دارای 200 تن سکنه است، آب آن از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات، توتون، لبنیات شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام محلی کنار راه قم به سلطان آباد، میان دو راهه دلیجان و عنایت بیگ، در 177200 گزی طهران قرار گرفته است
لغت نامه دهخدا
دو کلمه سال و ماه بر خلاف قیاس به ’یان’ جمع بسته شوند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بمعنی سالهاست که جمع سال باشد، (برهان) (آنندراج)، جمع سالی یعنی چیزی که سال از آن قرار گرفته باشد، (شرفنامۀ منیری)، و آن وقت و زمانه است پس سالیان بمعنی ازمنه و اوقات باشد، (غیاث) :
بگذرد سالیان که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر،
خسروی،
چو چندی برآمد همی سالیان
سر سرو بگذشت از آسمان،
دقیقی،
جهانداربرنا ز گیتی برفت
برو سالیان بر گذشته دو هفت،
فردوسی (شاهنامه، ج 4 ص 1805)،
به آخر ترا رفتن آید بدان
اگر چند ایدر بوی سالیان،
فردوسی،
گذشته بر او سالیان دو هزار
گر ایدونکه برتر نیاید شمار،
فردوسی،
ز مردی آنچه تو کردی همی به اندک سال
بسالیان فراوان نکرد رستم زر،
فرخی (از آنندراج)،
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس درمنظری،
منوچهری،
سستی کنی و باده خوری سال و سالیان
شکرگزی و نوش مزی شاد و شادخوار،
منوچهری،
هر چیزی که خواهند بر یک اندر کنند هر چند سالیان برآید، (تاریخ سیستان)،
تو سالیانها خفتی و آنکه برتو شمرد
دم شمردن تو یک نفس زدن نغنود،
ناصرخسرو
چه گویی که فرساید این چرخ گردون
چو بیحد و مر بشمرد سالیان را،
ناصرخسرو،
قوت روزم غمی است سال آورد
که نخواهد بسالیان برخاست،
خاقانی،
از دانۀ دل ز کشت شادی
یک خوشه بسالیان نشانیم،
خاقانی،
چنان زی کز آن زیستن سالیان
ترا سود و کس را نباشد زیان،
نظامی،
که به اندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد و حقوق نعمت سالیانی درنوردد، (گلستان)،
حق سالیانش فرامش مکن،
سعدی (بوستان)،
، سال واحد، (برهان) (شرفنامۀ منیری)، مدت یکسال، یکسال، همه روزه، (برهان)
لغت نامه دهخدا
کسانی که منسوب به قوم عاد بودند، (غیاث اللغات) (آنندراج) : و قصۀ جالوت چنان بود که وی مردی بود از فرزندان عمالقه و از جملۀ عادیان، (قصص الانبیاء ص 145)، رجوع به عاد شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
تالشان. چادر. و آن اصل کلمه طیلسان است: طالسان. معرب است و اصله تالشان. (منتهی الارب). رجوع به طالسان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
از دهات دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه است، در 3500 گزی شمال شرقی اشنویه بر سر راه ارابه رو اشنویه در دامنۀ سردسیر سالم هوائی واقع است و 477 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه اشنویه تأمین میشود. محصولش غلات، حبوبات و توتون است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی ایشان جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد و در تابستان از طریق اشنویه میتوان با ماشین رفت. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
عالی شأن، عالی رتبت، عالی قدر، آنکه مرتبت بلند و مقام بالا دارد، از القاب احترام که اکثر در اول نوشته ها و نامه هایا در سرپاکتها نویسند، (ناظم الاطباء) :
اطهر اشرف شه آل حسین بن علی
آنکه عالی جاه او هر روز عالیتر سزد،
سوزنی،
پادشاه عالیجاه یک دو هفته آنجا به اسب تاختن و ... پرداخت، (حبیب السیر ج 3 ص 352)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری بیرجند، دامنه و گرمسیری است و 5 تن سکنه دارد، اهالی به کشاورزی اشتغال دارند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 26500 گزی شمال خاوری ارومیه این ده در جلگه و کنار دریاچه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و مالاریایی و سکنه اش 700 تن است، مذهب اهالی شیعه و زبان آنهاترکی است و آب آنجا از نازلوچای و چشمه، و محصول آنجا غلات و توتون و چغندر و حبوبات و کشمش، و شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی جوراب میبافند، به این ده راه شوسه کشیده اند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری نیشابور جلگه است و معتدل و دارای 25 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آنجا غلات است و شغل مردمش زراعت و مالداری و راه آن مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شاخ بلند، دارای شاخه های دراز:
به که با این درخت عالی شاخ
نشود دست هر کسی گستاخ،
نظامی،
به درختی سطبر و عالی شاخ
سبز و پاکیزه و بلند و فراخ،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ عالمی، جهانیان. آنچه در جهان است: و جناح انعام و احسان او بر عالمیان گسترده. (کلیله و دمنه). تا عالمیان بدانند که چون با جگرگوشه و قره العین... (سندبادنامه ص 204).
چون علم لشکر دل یافتم
روی خود از عالمیان تافتم.
نظامی.
حق تعالی او را به کرامت آن مخصوص گردانید و عالمیان در کنف عدل و رأفت و پناه احسان و عاطفت او آسوده گشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 21). رحمت عالمیان و صفوت آدمیان. (گلستان). شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوه پایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین که در 24 هزارگزی باختر آبیک و چهارهزارگزی راه شوسه واقع است، جایی کوهستانی، سردسیر و دارای 185 تن سکنه است، آب آنجا از چشمۀ بهار و فاضل آب رود محلی تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و هندوانه، شغل اهالی زراعت و بیشتر معاش آنها از کشت هندوانۀ دیمی و صنایع دستی زنان گیوه چینی و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سرقلعه (گرمسیر ولدبیگی) است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عالیه، (اقرب الموارد)، چیزهای بلند و رفیع، (ناظم الاطباء)،
- عتبات عالیات، آستانه های بلند که مراد قبور ائمۀ عراق باشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عالیات
تصویر عالیات
جمع عالیه، بنگرید به عالیه جمع عالیه: حضرات عالیات عتبات عالیات
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ایست که آن را بر کتف پوشند و همه بدن را فرا می گیرد و آن را بافند و برش خیاطی ندارد، عبای مدوریست به رنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم و آن را خواص علما و مشایخ و همچنین روحانیون مسیحی پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والاشان
تصویر والاشان
بلند مرتبه عالی مقام: (گفت فیاض خان والاشان خنجرآن خدیو نیکو نام) (هاتف چا. 2 وحید ص 94)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالی شاخ
تصویر عالی شاخ
دارای شاخه های بلند: درخت عالی شاخ
فرهنگ لغت هوشیار
والا جای والا گاه (استعمال قدیم) عالی شان. دارای مقام و مرتبه بلند، از عناوین شاه، والا جای والا گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالیات
تصویر عالیات
جمع عالیه، عتبات عالیات
فرهنگ فارسی معین
والاجاه، والامقام، بلندمرتبه، والامرتبه عالی رتبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد