جدول جو
جدول جو

معنی عاطنه - جستجوی لغت در جدول جو

عاطنه
(طِ نَ)
مؤنث عاطن. شتران سیراب فروخفته در خوابگاه. (اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به عاطن شود
لغت نامه دهخدا
عاطنه
(طِ نَ)
لنگرگاهی است در بحر یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
(دخترانه)
عربی محبت و مهربانی، عطوفت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
شفقت، مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عانه
تصویر عانه
رستنگاه مو در زیر ناف، زهار
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ نَ)
یک شاخه خرمابن که نزدیک تنه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است بر فرات و او را قلعۀ محکمی است و ابن الجهم العانی منسوب بدانجاست. (از معجم البلدان). چند ستارۀروشن است در پایین سعود. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
شتران سیراب فروخفته در خوابگاه. ج، عواطن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مدینهالحکما که پایتخت یونان باشد. (ناظم الاطباء). بیونانی نام شهری است که به عربی آن را مدینهالحکما خوانند. (آنندراج). معرب آتن است. رجوع به آتن و آطن و اطینا و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ص 188 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
قایق. کرجی
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
تأنیث قاطن، جمع واژۀ قاطن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُنْ نَ)
شهری در جلیل که عیسی نخستین معجزۀ خویش مبنی بر تبدیل آب به شراب را در آنجا انجام داده: چون آب را شراب کرد در قاطنۀ جلیل، و در سیم روز شد عروسی در قاطنۀ جلیل. (دیاتسارون، ص 46)
لغت نامه دهخدا
(طِ فَ)
عاطفه. عاطفت. مهر، خویشی و قرابت. (منتهی الارب). رجوع به عاطفت شود
لغت نامه دهخدا
(طِ فَ)
حروف عاطفه، در عربی ده حرف است که مابین دو جمله یا کلمه واقعشده و جمله یا کلمه بعد از خود را به ماقبل خود ربط دهد. جمله یا کلمه ای که بعد از حروف عاطفه است معطوف و جمله و یا کلمه ماقبل را معطوف ٌ علیه نامند. وآن حروف عبارتند از: و، ف، أم، أما، أو، بل، ثم، حتی، لا، لکن. رجوع به حروف عاطفه و حروف ربط شود
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
عاجنه المکان، میانۀ جای. (منتهی الارب). وسط مکان
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ)
دور. دیار عارنه، دیار دور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
قریه ای در ساحل دریای عمان. (تاج العروس). نام شهری است. (اقرب الموارد). دهی است بساحل بحر عمان. (منتهی الارب) ، دهی است به موصل. (معجم البلدان) (منتهی الارب). رجوع به باعربای شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
تأنیث باطن. اندرون. سریره. (اقرب الموارد). (المنجد). رجوع به باطن شود.
- اوجاع باطنه، دردهای درونی. (یادداشت مؤلف).
- باطنهالبلد، اندرون شهر. باطن البلد. مجموعۀ خانه ها و بازارهای داخلی شهر (در برابر ضاحیه) . (تاج العروس). مجموعۀ بازارها و خانه های داخلی شهر: ’هم اهل باطنه الکوفه و اخوانهم اهل ضاحیتها’ (اقرب الموارد).
، دهی است به موصل. (منتهی الارب). و رجوع به باعربایا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خر ماده. گلۀ خر. گلۀ گورخر. (از المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، موی زهار. (منتهی الارب) (آنندراج). بانه و پشت زهار. رنبه در تداول عامه. ج، عون.
- استخوان عانه، استخوان پشت زهار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بانه برمگان موی زهار، ماچه خر، گله گاو، گله گورخر، دنبه موی زهار، پشت زهار دنبه. یا استخوان عانه. استخوان پشت زهار. یا موی عانه. موی زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطنه
تصویر قاطنه
مونث قاطن بنگرید به قاطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
خویشی و قرابت، مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانه
تصویر عانه
((نَ یا نِ))
موی زهار، پشت زهار، دنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
((طِ فِ))
مهر، محبت. نک عاطفت، جمع عواطف
فرهنگ فارسی معین
احساس، انفعال، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد