- عاطل
- ویژگی آنچه یا آنکه به کار گرفته می شود، بیکار، بی بهره، بدون مسئول یا متصدی
عاطل و باطل: بیکار، بیهوده
معنی عاطل - جستجوی لغت در جدول جو
- عاطل
- بیکاره، بیهوده، تهی، فارغ
- عاطل ((طِ))
- بیکار، مهمل، بی معنی، بیهوده، بی پیرایه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لغو، بیهوده، یاوه، دروغ، نادرست، مقابل حق
بی هوده، تباه، نادرست
کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده
خردمند، زیرک
دادگر، دادگستر
پارسی تازی گشته ساتل روشنک (گویش شیرازی) شاتل از گیاهان
باطل و بیهوده
پارسی تازی گشته شاتل ازداروها روشنک (گویش شیرازی)
عائل، نیازمند، درویش
خوش بو، دارای بوی خوش، معطر
ناچیز، ناحق، بی اثر، بیهوده، یاوه، پوچ
باطل گفتن: بیهوده گفتن، یاوه گفتن، ناحق گفتن،برای مثال بلی مرد آن کس است از روی تحقیق / که چون خشم آیدش باطل نگوید (سعدی - ۸۲)
باطل گفتن: بیهوده گفتن، یاوه گفتن، ناحق گفتن،
آنکه رفتارش توام با عدل و داد است، دادگر
مفرد واژۀ عقلا، دانا، هوشیار، زیرک، خردمند، در فقه دهندۀ دیۀ مقتول
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده، ملامتگر
ویژگی آنچه به سرعت فرامی رسد یا انجام می شود، باشتاب، شتابان مثلاً مرگ عاجل، مقابل آجل، ویژگی آنچه مربوط به زمان کنونی است، فعلی، مقابل آجل، کنایه از زمان حال
گزک انگبین چین انگبین گیرنده، نیزه لرزان، نیکمرد ستوده کردار
باز دار
رگ دشتان، نکوهشگر ملامت کننده ملامتگر جمع عذله عذال عذل عاذلات عواذل
دادگر، داد دهنده
شتاب کننده
فربه
خردمند، دانا، هوشیار
گیرنده
سیژیده (هلاک شده)
چادر، برگرداننده، مهربانی کننده نوازشگر
تشنه لب
بامداد، شنوسه آور (شنوسه عطسه)
بویه دار، بویه دوست بوی خوش دهنده، دوست دارنده عطر عطر دوست
نیازمند
نیازمند درویش جمع عاله عیل
زن بی شوی، فرمانروا شاه بزرگ
کارکن، صنعتگر، کسی که با دست کار کند، بمعنی والی و حاکم هم گفته شده