جدول جو
جدول جو

معنی عاصمه - جستجوی لغت در جدول جو

عاصمه
پایتخت، شهری که مرکز سیاسی یک کشور و محل اقامت پادشاه یا رئیس جمهوری و هیئت دولت باشد، تختگاه، دارالسّلطنه، دارالخلافه، سواد اعظم، دارالملک
تصویری از عاصمه
تصویر عاصمه
فرهنگ فارسی عمید
عاصمه
(صِ مَ)
ام بلاد. قاعده کشور. (اقرب الموارد). در تداول کشورهای عربی پایتخت
لغت نامه دهخدا
عاصمه
(صِ مَ)
لقب مدینه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عاصمه
مونث عاصم پایتخت نام مدینه مونث عاصم، پایتخت کشور قاعده مملکت
تصویری از عاصمه
تصویر عاصمه
فرهنگ لغت هوشیار
عاصمه
((ص مَ یا مِ))
مؤنث عاصم، پایتخت کشور، قاعده مملکت
تصویری از عاصمه
تصویر عاصمه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاصم
تصویر عاصم
(پسرانه)
نگهدارنده، محافظ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاصفه
تصویر عاصفه
(دخترانه)
معرب از سریانی، باد تند و شدید، تندباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاصفه
تصویر عاصفه
عاصف، تند، شدید، باد تند و شدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامه
تصویر عامه
عامّ، فراگیر، مردم کم سواد، همگان، همۀ مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاصم
تصویر عاصم
حفظ کننده، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(صِ رَ)
مؤنث عاصر. ج، عواصر و عاصرات. (المنجد). رجوع به عاصر شود
لغت نامه دهخدا
(عِ مَ)
ابن جشم بن معاویۀ هوازنی عدنانی. جدّی است جاهلی، و فرزندان او بطنی از جشم را تشکیل می دهند. ابوالاحوص عوف بن مالک تابعی از نسل او بوده است. (از الاعلام زرکلی از نهایه الارب و السبائک و جمهرهالانساب)
ابن حی بن السید بن مالک ضبی. از شاعران جاهلیت. وی ارقم بن جون را بقتل رسانده است و درباره او شعری دارد. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی)
لغت نامه دهخدا
(عِ مَ)
گردن بند و حمیل. (منتهی الارب). قلاده و گردن بند و حمایل. (ناظم الاطباء). قلاده. (اقرب الموارد). رسن. (دهار) (مهذب الاسماء). عصمه. و رجوع به عصمه شود. ج ، عصم، أعصم، و عصمه، أعصام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بازداشتگی از گناه و جز آن. (ناظم الاطباء). منع و خودداری، و گویند آن ملکۀ اجتناب از گناهان است با وجود امکان ارتکاب گناه. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). عصمت. رجوع به عصمت شود.
- عصمه المقوّمه (ال...) ، عصمتی است که بوسیلۀ آن قیمت انسان ثابت گردد، و هر کس آن را هتک کند قصاص یا دیه بر او خواهد بود. (از تعریفات جرجانی و اقرب الموارد).
- عصمهالمؤثّمه (ال...) ، عصمتی است که هر کس آن را هتک کند گناهکار و آثم خواهد بود. (از تعریفات جرجانی و اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِهْ)
سرگشته در گمراهی. متردد درراه و منازعت. ج، عمّه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(م مَ)
مردم بی علم و فرومایه، هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چوبهای بهم بسته که بدان از دریا و جوی گذرند و صواب عامه است. (منتهی الارب) ، مقابل خاصه. همه مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قیامت بدان جهت که همه را فراگیرد، جماعه و فی حدیث عثمان انّک امام عامه، ای امام الجماعه. (منتهی الارب) ، بیخ دستار
لغت نامه دهخدا
(صِ)
ابن علی بن عاصم بن صهیب التیمی. یکی از حافظان حدیث و از ثقات بود. وی مردم را حدیث میکرد و در مجلس او هزار تن حاضر میشد و به سال 221 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن خلیفه بن معفل الضبی. یکی از سواران عرب جاهلی و از شعرای مخضرمین بود. وی اسلام را درک کرد و در بصره ساکن بود و به سال 30 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن بهدله الکوفی الاسدی. کنیۀ او ابوبکر و یکی از قراء سبعه بود و به سال 128 هجری قمری درگذشت. او شاگرد ابوعبدالرحمان السلمی و زرار بن حبیش بود. (الاعلام زرکلی)
ابن عمیرالسعدی. وی از شجاعان عرب است که شاهد وقایع ماوراءالنهر با نصر بن سیار بود و به سال 131 هجری قمری در نهاوند کشته شد. (از الاعلام زرکلی)
ابن عدی عجلانی. از بزرگان بنی عجلان و از صحابه بود و حضرت رسول خلافت خویش را در مدینه به وی داد. او به سال 45 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 94، 447، 481 شود
ابن عمر بن الخطاب القرشی العدوی. جد عمر بن عبدالعزیز و از شعراست. و به سال 70 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 298 شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
شهری است در جنوب یهودا و بعد از تقسیم اول به سبط یهودا داده شد. (قاموس کتاب مقدس)
نام دو وادی است از وادیهای عقیق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
بازدارنده. (غیاث اللغات). منعکننده. (از اقرب الموارد). نگاه دارنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). حفظکننده. (از اقرب الموارد) :
گفت من رفتم بر آن کوه بلند
عاصم است آن که مرا از هر گزند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ صِمْ مَ)
جمع واژۀ صمام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَ)
مؤنث عالم. رجوع به عالم شود
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ)
مؤنث عاصف: ریح عاصفه، باد سخت. لیل عاصفه، شب با باد سخت تند. ج، عاصفات و عواصف. (ناظم الاطباء) (المنجد) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). رجوع به عاصف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ مَ)
جمع واژۀ عصام، بند مشک و دوال که به وی بردارند مشک را و سرمه و جای باریک و یک طرف ذنب. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ صَ مَ)
جمع واژۀ عصمه. (اقرب الموارد). جج عصمه و عصمه. (منتهی الارب). رجوع به عصمه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام دهی است نزدیک رأس عین اطراف خانور. (معجم البلدان ص 96)
لغت نامه دهخدا
(رِ مَ)
مؤنث عارم. زن شوخ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
احمد بن محمد بن عاصم بن عبدالله. اصل او از کوفه و مسکن وی بغداد بود. از ثقات و معتمدان محدثان امامیه و خواهرزاده یا برادرزادۀ علی بن عاصم محدث و استاد کلینی است. (ریحانه الادب ج 3 ص 49). و رجوع به امل الاّمل و هدیه الاحباب ص 197 شود
مولانا عاصمی. یکی از ادباء و شعراء است و از جمله اشعار اوست:
چون آتشم ز هجر تو بر سر زند علم
سازم روان چو شمع ز گرداب دیده نم.
(مجالس النفائس ص 78)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاصم
تصویر عاصم
بازدارنده، منع کننده، نگاه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامه
تصویر عامه
هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پاساد خود باز داری پاکدامنی پاکشلواری، پاکی بیگناهی، پیوند زنا شویی، گردن بند گردن بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصره
تصویر عاصره
دستگاه آبگیری، دستگاه روغن گیری، دستگاه فشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصفه
تصویر عاصفه
توفان تند باد مونث عاصف جمع عواصف عاصفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصیه
تصویر عاصیه
مونث عاصی زن نافرمان جمع عاصیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجمه
تصویر عاجمه
دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامه
تصویر عامه
((مِّ))
همه، همگان، عموم مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاصم
تصویر عاصم
((ص))
نگاهدارنده، حفظ کننده، بازدارنده، بازدارنده از لغزش و خطا
فرهنگ فارسی معین