جدول جو
جدول جو

معنی عاصفه - جستجوی لغت در جدول جو

عاصفه
(دخترانه)
معرب از سریانی، باد تند و شدید، تندباد
تصویری از عاصفه
تصویر عاصفه
فرهنگ نامهای ایرانی
عاصفه
عاصف، تند، شدید، باد تند و شدید
تصویری از عاصفه
تصویر عاصفه
فرهنگ فارسی عمید
عاصفه
(صِ فَ)
مؤنث عاصف: ریح عاصفه، باد سخت. لیل عاصفه، شب با باد سخت تند. ج، عاصفات و عواصف. (ناظم الاطباء) (المنجد) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). رجوع به عاصف شود
لغت نامه دهخدا
عاصفه
توفان تند باد مونث عاصف جمع عواصف عاصفات
تصویری از عاصفه
تصویر عاصفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
(دخترانه)
عربی محبت و مهربانی، عطوفت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
(دخترانه)
دانا، آگاه، مؤنث عارف، آنکه از راه تهذیب نفس و تفکر به معرفت خداوند دست می یابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
شفقت، مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاصف
تصویر عاصف
تند، شدید، باد تند و شدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
عارف (زن)، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاصمه
تصویر عاصمه
پایتخت، شهری که مرکز سیاسی یک کشور و محل اقامت پادشاه یا رئیس جمهوری و هیئت دولت باشد، تختگاه، دارالسّلطنه، دارالخلافه، سواد اعظم، دارالملک
فرهنگ فارسی عمید
(صِ مَ)
لقب مدینه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
مؤنث عاصر. ج، عواصر و عاصرات. (المنجد). رجوع به عاصر شود
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ)
تأنیث ناصف. (اقرب الموارد). رجوع به ناصف شود، راه گذر آب. (مهذب الاسماء). آب رو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجرای آب. (از اقرب الموارد). مجرای آب در وادی. (از معجم متن اللغه). ج، نواصف، سنگ بزرگ که در آب راهه و وادی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صخره تکون فی مناصف اسناد الوادی. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(صِ فَ تُشْ شَ)
آبی است بنی جعفر بن کلاب را. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
آنچه برافتد از خوشه از برگ و کاه. (منتهی الارب) : عصافهالتبن، خرده ها و ریزه های کاه. (از اقرب الموارد). عصف. عصیفه. و رجوع به عصف و عصیفه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
کشیدن و به درازا دوباره کردن. (از منتهی الارب). جذب کردن و کشیدن چیزی و آن را از طول شکافتن و پاره کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ فَ)
حروف عاطفه، در عربی ده حرف است که مابین دو جمله یا کلمه واقعشده و جمله یا کلمه بعد از خود را به ماقبل خود ربط دهد. جمله یا کلمه ای که بعد از حروف عاطفه است معطوف و جمله و یا کلمه ماقبل را معطوف ٌ علیه نامند. وآن حروف عبارتند از: و، ف، أم، أما، أو، بل، ثم، حتی، لا، لکن. رجوع به حروف عاطفه و حروف ربط شود
لغت نامه دهخدا
(طِ فَ)
عاطفه. عاطفت. مهر، خویشی و قرابت. (منتهی الارب). رجوع به عاطفت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
ام بلاد. قاعده کشور. (اقرب الموارد). در تداول کشورهای عربی پایتخت
لغت نامه دهخدا
تصویری از عصفه
تصویر عصفه
مونث عفص: ادویه عفصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصف
تصویر عاصف
مایل و خمیده، باد سخت، جمع آن عواصف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
زن صبور و شکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
خویشی و قرابت، مهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصافه
تصویر عصافه
ریزه کاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصره
تصویر عاصره
دستگاه آبگیری، دستگاه روغن گیری، دستگاه فشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصمه
تصویر عاصمه
مونث عاصم پایتخت نام مدینه مونث عاصم، پایتخت کشور قاعده مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصیه
تصویر عاصیه
مونث عاصی زن نافرمان جمع عاصیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
((رِ فِ یا فَ))
مؤنث عارف، زن صوفی، مهربانی، نیکویی، جمع عوارف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاصمه
تصویر عاصمه
((ص مَ یا مِ))
مؤنث عاصم، پایتخت کشور، قاعده مملکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاطفه
تصویر عاطفه
((طِ فِ))
مهر، محبت. نک عاطفت، جمع عواطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاصف
تصویر عاصف
((ص))
مایل، خمیده، تند، شدید، باد سخت و تند، جمع عواصف
فرهنگ فارسی معین
احساس، انفعال، عطوفت، محبت، مهر، مهربانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از عاصف
تصویر عاصف
Infuriated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عاصف
تصویر عاصف
взбешенный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عاصف
تصویر عاصف
wütend
دیکشنری فارسی به آلمانی