جدول جو
جدول جو

معنی عاریه - جستجوی لغت در جدول جو

عاریه
عاریت، مصنوعی مثلاً دندان عاریه
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
فرهنگ فارسی عمید
عاریه(یَ)
عاریت. هر چیز عاریتی ومنسوب به عار است از جهت آنکه طلب کردنش عار و ننگ است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث اللغات) ، (اصطلاح فقهی) در اصطلاح فقهی عبارت از تملیک منفعت است بدون بدل و عوض. در ترجمه النهایه آرد: عاریت بر دو ضرب است ضربی از وی مضمون است بر همه حالی اگر بشرط کنند و اگر بشرط نکنند مانند زر و سیم وغیره، و ضرب دیگر آنکه گیرندۀ عاریت ضامن نبود الا که خداوندش با وی ضمان کند و یا در نگه داشتن مسامحه یا تفریط کند. (النهایه شیخ طوسی صص 296- 297). و رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
در شرح لمعه نویسد که: عاریه از عقودۀ جائزه است که موجب جواز تصرف در عین است جهت انتفاع بردن با شرط بقاء اصل و آن از عقودی است که ایجاب و قبول آن رابا هر لفظی میتوان انجام داد. آنکه عاریه دهد معیرگویند و باید متصف به صفت کمال و عقل بوده بالغ و جائز التصرف باشد و آن که عاریه کند مستعیرگویند و باید به کمال عقل آراسته و بالغ باشد. و احکام و شرائط آن از این قرار است:
1- مال مستعاره در دست عاریه کننده امانت است و در صورت تلف ضمانی بعهدۀ او نیست مگر آنکه از روی قصد اسباب تلف آن را فراهم کرده باشد. و یا در نگاه داشتن آن مسامحه کرده باشد و یا از حدود اجازۀ تصرفات خود تجاوز کرده باشد. 2- اگر نقصی در عین مستعار پدید آید ضمانی بر عاریه کننده نمی باشد مگر آنکه نقص بواسطۀ تجاوز از حدود اجازه تصرفات محدود باشد. 3- اگر در ضمن عقد عاریه شرط ضمان شود عاریه کننده در هر حال ضامن خواهد بود. 4- عاریه کننده نتواند مال مستعاره را به دیگری عاریه دهد مگر به اجارۀ عاریه دهنده که مالک آن است. (از شرح لمعه ج 1 مبحث عاریه)
لغت نامه دهخدا
عاریه
چیزی که کسی از کسی موقتاً بگیرد و بعد پس دهد
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
فرهنگ لغت هوشیار
عاریه((یِ))
آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، عاریت
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
فرهنگ فارسی معین
عاریه
عاریت، قرضی، مصنوعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناریه
تصویر ناریه
(دخترانه)
آتشی، آتشین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماریه
تصویر ماریه
(دخترانه)
زن سپید و درخشان، نام یکی از همسران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عالیه
تصویر عالیه
(دخترانه)
عالی مقام، مؤنث عالی، عنوانی احترام آمیز برای زنان، نام دختر هارون الرشید، به روایتی نام دختر امام هادی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
(دخترانه)
دانا، آگاه، مؤنث عارف، آنکه از راه تهذیب نفس و تفکر به معرفت خداوند دست می یابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عادیه
تصویر عادیه
ویژگی آنچه سرایت می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاریه
تصویر جاریه
جاری، جمع جواری، کنیز کوچک، کنیزک، جمع جواری، کشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالیه
تصویر عالیه
مؤنث واژۀ عالی، بسیار خوب، دارای کیفیت خوب مثلاً پرداخت عالی فیلم، دارای درجه یا مرحلۀ بالاتر مثلاً تحصیلات عالی، دست پخت عالی، بزرگ، مهم، به طور بسیار خوب مثلاً عالی ساز می زند، رفیع، بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
مونث ساری، سرایت کننده، نفوذ کننده، در پزشکی مرضی که از کسی به کس دیگر برسد، واگیردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاریه
تصویر طاریه
طاری، داهیه، بلا و پیشامد ناگهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشریه
تصویر عشریه
یک دهم مال به عنوان زکات یا مالیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاریه
تصویر جاریه
دختر کوچک، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارضه
تصویر عارضه
حاجت، حادثه و پیش آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عالیه
تصویر عالیه
بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامیه
تصویر عامیه
زاری کننده زن موینده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عانی زن بندی و گرفتار، زن (بدان جهت که چون شوی بر او ظلم کند کسی به فریادش نرسد جمع عوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصیه
تصویر عاصیه
مونث عاصی زن نافرمان جمع عاصیات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عافی بهروزی باز بهی، رستگاری، پارسایی بااین آرش در فارسی به کار رفته دروا تن آسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابیه
تصویر عابیه
زن زیبا، رشته کار
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عادی تازنده دونده در پیکار، دوری، خشم، باز دارنده مونث عادی جمع عادیات. هبستگی مروسیک زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
عرب خالص تازی ویژه 0 یا عرب عاربه 0 عرب اصل و خالص نژاد مقابل عرب مستعربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارشه
تصویر عارشه
بالا رونده گیاه چون پاپیچال و پیچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
زن صبور و شکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
فرهنگ لغت هوشیار
اسپنج سپنج (خانه عاریتی) که گیتی سپنج است پر آی و رو کهن شد یکی دیگر آرند نو (فردوسی شاهنامه) ایرمان، پس داد نی وامیک سپنجی ببخش و بخور هرچ آید فراز بدین تاج و تخت سپنجی مناز (فردوسی) آن چه بدهند و بگیرند آن چه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجتی کنند باز دهند. یا عاریت شش روزه. آسمان و زمین و آنچه در آنهاست، تملیک منفعت است بدون بدل و عوض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاریه
تصویر طاریه
مونث طاری آفت داهیه بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاریه
تصویر ضاریه
مونث ضاری: و خر چسونه مونث ضاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساریه
تصویر ساریه
ابری که به شب آید
فرهنگ لغت هوشیار
مونث صاری و چاه بد آب چاهی که آب آن از دیر ماندگی برگشته رنگ و بد مزه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عشری ده یک مونث عشری (منسوب به عشر)، ده یک چیزی که به عنوان مالیات و عوارض می گرفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارضه
تصویر عارضه
پیامد، رخداد، ناهنجاری
فرهنگ واژه فارسی سره