جدول جو
جدول جو

معنی عاریت - جستجوی لغت در جدول جو

عاریت
چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری می گیرد و بعد پس می دهد، آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده می شود، برای مثال کهن خرقۀ خویش پیراستن / به از جامۀ عاریت خواستن (سعدی - ۱۹۱)، کنایه از زودگذر، ناپایدار
تصویری از عاریت
تصویر عاریت
فرهنگ فارسی عمید
عاریت
(یَ)
عاریه. آنچه بدهند و بگیرند. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجت کنند بازدهند. آنچه در اختیار انسان بود از مال خود و با خواستن، گرفتن، دادن، کردن و شدن و سپردن ترکیب شود:
این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.
منوچهری.
چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت
این یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت.
عنصری.
گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
ناصرخسرو.
عاریت داشتم این از تو تا یک چند
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن.
ناصرخسرو.
خدای راست بزرگی و ملک بی انباز
به دیگران که تو بینی به عاریت داده ست.
سعدی.
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.
حافظ.
- پای عاریت، پای مصنوعی.
- چشم عاریت، چشم مصنوعی که بواسطۀ عمل جراحی بجای چشم معیوب گذارند.
- حیات عاریت، زندگی ناپایدار. (ناظم الاطباء).
- دندان عاریت، دندان مصنوعی.
- گیس عاریت، گیس مصنوعی. کلاه گیس
لغت نامه دهخدا
عاریت
اسپنج سپنج (خانه عاریتی) که گیتی سپنج است پر آی و رو کهن شد یکی دیگر آرند نو (فردوسی شاهنامه) ایرمان، پس داد نی وامیک سپنجی ببخش و بخور هرچ آید فراز بدین تاج و تخت سپنجی مناز (فردوسی) آن چه بدهند و بگیرند آن چه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجتی کنند باز دهند. یا عاریت شش روزه. آسمان و زمین و آنچه در آنهاست، تملیک منفعت است بدون بدل و عوض
فرهنگ لغت هوشیار
عاریت
((یَ))
آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، عاریه
تصویری از عاریت
تصویر عاریت
فرهنگ فارسی معین
عاریت
اگر بیند که چیزی عاریت به کسی داد، دلیل است که آن چیز بر وی ثابت بماند و تمتع از او یابد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاریه
تصویر عاریه
عاریت، مصنوعی مثلاً دندان عاریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاریتی
تصویر عاریتی
عاریت، کنایه از آنچه ناپایدار باشد و دوام و بقا نداشته باشد، برای مثال به عمر عاریتی اعتماد هیچ مکن / که پنج روز دگر می رود به استعجال (سعدی۲ - ۶۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفاریت
تصویر عفاریت
عفریت ها، موجودات زشت، بدها و سهمناک ها، خبیث ها، منکرها، زنان پیر و زشت، غول ها، جمع واژۀ عفریت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
موجود زشت، بد و سهمناک، خبیث، منکر، زن پیر و زشت، موجود زشت و نیرومند، غول، جن بزرگ و نیرومند، زشت و قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عافیت
تصویر عافیت
تندرستی، صحت، سلامت، کنایه از زهد، پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
(فِ / فَ شِ کَ تَ)
مأخوذ از تازی، خشمگینی و غضبناکی. آتشین مزاجی. تندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عاریت. هر چیز عاریتی ومنسوب به عار است از جهت آنکه طلب کردنش عار و ننگ است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث اللغات) ، (اصطلاح فقهی) در اصطلاح فقهی عبارت از تملیک منفعت است بدون بدل و عوض. در ترجمه النهایه آرد: عاریت بر دو ضرب است ضربی از وی مضمون است بر همه حالی اگر بشرط کنند و اگر بشرط نکنند مانند زر و سیم وغیره، و ضرب دیگر آنکه گیرندۀ عاریت ضامن نبود الا که خداوندش با وی ضمان کند و یا در نگه داشتن مسامحه یا تفریط کند. (النهایه شیخ طوسی صص 296- 297). و رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
در شرح لمعه نویسد که: عاریه از عقودۀ جائزه است که موجب جواز تصرف در عین است جهت انتفاع بردن با شرط بقاء اصل و آن از عقودی است که ایجاب و قبول آن رابا هر لفظی میتوان انجام داد. آنکه عاریه دهد معیرگویند و باید متصف به صفت کمال و عقل بوده بالغ و جائز التصرف باشد و آن که عاریه کند مستعیرگویند و باید به کمال عقل آراسته و بالغ باشد. و احکام و شرائط آن از این قرار است:
1- مال مستعاره در دست عاریه کننده امانت است و در صورت تلف ضمانی بعهدۀ او نیست مگر آنکه از روی قصد اسباب تلف آن را فراهم کرده باشد. و یا در نگاه داشتن آن مسامحه کرده باشد و یا از حدود اجازۀ تصرفات خود تجاوز کرده باشد. 2- اگر نقصی در عین مستعار پدید آید ضمانی بر عاریه کننده نمی باشد مگر آنکه نقص بواسطۀ تجاوز از حدود اجازه تصرفات محدود باشد. 3- اگر در ضمن عقد عاریه شرط ضمان شود عاریه کننده در هر حال ضامن خواهد بود. 4- عاریه کننده نتواند مال مستعاره را به دیگری عاریه دهد مگر به اجارۀ عاریه دهنده که مالک آن است. (از شرح لمعه ج 1 مبحث عاریه)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عاریه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عافیه. صحت. سلامت. تندرستی:
توبه سگالی که نیز باز نگردی
سوی بلا گرت عافیت دهد این بار.
ناصرخسرو.
عافیت را نشان نمی یابم
از بلاها امان نمی یابم.
خاقانی.
از عافیت مپرس که کس را نداده اند
در عاریت سرای جهان عافیت عطا.
خاقانی.
همچنین قدر عافیت کسی داندکه به مصیبتی گرفتار آید. (گلستان). و رجوع به عافیه شود، پارسایی. زهد. (آنندراج) :
آنان که به کنج عافیت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند.
سعدی (گلستان).
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زده ام تاهستم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(یَ)
منسوب است به عاریت و آنچه به عاریت باشد و آنچه به عاریت ستانند و آنچه را بقاء نباشد چون زندگی و غیره:
به عمر عاریتی هیچ اعتماد مکن
که پنج روز دگر میرود به استعجال.
سعدی.
وعاقل به جاه عاریتی مغرور نگردد. (مجالس سعدی). رجوع به عاریت و عاریه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ فِرْ ری)
به غایت رساننده هر چیزی، مرد درگذرنده در امور و رسا و مبالغه کننده در آن و زیرک. (منتهی الارب). عفریت. رجوع به عفریت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد سخت خبیث کربز. (منتهی الارب). عفریت. رجوع به عفریت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عفریت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دیوان. اهریمنان. رجوع به عفریت شود: عفاریت گفتنداندیشه مدار که ایزدتعالی آدمی را به هفت طبقه آفرید. (تاریخ سیستان ص 59). رجالۀ دیلم و عفاریت افغانیان بر ایشان آغالید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 350).
- عفاریت آثار، کسانی که کردارشان مانند دیو بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اگوست. مصرشناس فرانسوی (1821-1881م.) است که معبد ’ممفیس’ را کشف کرد و در بولاغ موزه ای بنا نهاد که مرکز موزۀ قاهره گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
به اصطلاح کیمیا اکسید باریوم که بریت نیز مینامیم، (ناظم الاطباء)، رجوع به باریوم شود، خرد شدن، رجوع به باریک و باریک شدن و باریک گردیدن شود، لطف، لطافت، (منتهی الارب) :
تن سودایی من در خم آن موی نحیف
گشته باریک که ابریشم سازش کردم،
مسیح کاشی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناریت
تصویر ناریت
غضبناکی، خشمگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عافیت
تصویر عافیت
تندرستی، صحت، سلامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاریت
تصویر عفاریت
اهریمنان، دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفت
تصویر عارفت
نیکویی نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
چیزی که کسی از کسی موقتاً بگیرد و بعد پس دهد
فرهنگ لغت هوشیار
سپنجی گذ ران و باری منسوب به عاریت، آن چه به عاریت ستانند، آن چه را که بقا نباشد چون زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
ظالم و ستمکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عافیت
تصویر عافیت
((یَ))
سلامت، تندرستی، رستگاری، پارسایی، مجازاً محافظه کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
((یِ))
آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، عاریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارفت
تصویر عارفت
((رِ فَ))
نیکویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفریت
تصویر عفریت
((عِ))
موجود زشت و ترسناک، دیو، غول، جمع عفاریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفاریت
تصویر عفاریت
((عَ))
جمع عفریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاریتی
تصویر عاریتی
ناپایدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاریتی
تصویر عاریتی
کسانه
فرهنگ واژه فارسی سره
معمولیت، عمومیت
دیکشنری اردو به فارسی