جدول جو
جدول جو

معنی عارفی - جستجوی لغت در جدول جو

عارفی(رِ)
مولا محمود عارفی هم عصر خاقانی و ملقب به سلمان ثانی است وفات او در حدود سال 840 هجری قمری در هرات اتفاق افتاد. دیوان غزلیاتش مشهور است. و از جمله اشعار اوست:
عهد کردم که نیایم بدر از میخانه
تابه آن دم که مرا پر نشود پیمانه.
(مجالس النفائس ص 194). و رجوع به رجال حبیب السیر ص 114 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عارفه
تصویر عارفه
(دخترانه)
دانا، آگاه، مؤنث عارف، آنکه از راه تهذیب نفس و تفکر به معرفت خداوند دست می یابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عارف
تصویر عارف
(پسرانه)
دانا، آگاه، آنکه از راه تهذیب نفس و تفکر به معرفت خداوند دست می یابد، نام شاعر ایرانی قرن چهاردهم، عارف قزوینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاری
تصویر عاری
بی بهره، بدون
برهنه، لخت، عریان، رت، عور، متجرّد، ورت، لوت، تهک، لاج، اوروت، غوشت، معرّیٰ، لچ، پتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارف
تصویر عارف
شناسنده، دانا، در تصوف کسی که خدا او را به مرتبۀ شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، کسی که عبادت حق را از آن جهت می کند که او را مستحق عبادت می داند نه از جهت امید ثواب یا خوف از عقاب، کسی که برای رسیدن به معرفت خداوند خود را ریاضت می دهد، حکیم ربانی، برای مثال عاصیان از گناه توبه کنند / عارفان از عبادت استغفار (سعدی - ۸۶)، صبور، شکیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
عارف (زن)، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارضی
تصویر عارضی
مقابل ذاتی، در فلسفه آنچه ثابت و اصلی نباشد، فرمانده لشکر بودن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
علأ بن عواز الخارفی از تابعین بوده است. وی از ابن عمرو روایت دارد و ابواسحاق الهمدانی از او روایت کند. (انساب سمعانی). واژه تابعی در تاریخ اسلام به فردی اطلاق می شود که یکی از یاران پیامبر را دیده و از او علم آموخته است، اما خود موفق به ملاقات با پیامبر اکرم (ص) نشده است. تابعین در سده اول هجری می زیستند و نقش مهمی در توسعه معارف اسلامی، به ویژه در زمینه روایت حدیث و فقه داشتند. نام های بزرگی چون حسن بصری، سعید بن مسیب و عطاء بن ابی رباح در شمار تابعین قرار دارند و آثار آنان در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است.
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سمعانی گوید: ابوعبدالرحمن بن ربیعه بدین نسبت مشهور است و او صیرفی است و هردو به یک معنی باشد. وی از مردم کوفه است و از شعبی و از وی ابن عیینه روایت کند. (الانساب سمعانی ص 347)
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را)
عرّاف بودن
لغت نامه دهخدا
(عَرْ را فی ی)
ابوسلیمان عبدالله بن محمد بن محمدالعرافی. از شیخ ابالحسن روایت کند و حسن بن زیاد از او روایت دارد. (از اللباب ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ فی ی)
سریع. شتابزده. یقال الجمل عجرفی المشی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قمی. صادقی کتابدار نویسد: شاعرپیشه است و به اردوی معلا رفت و آمد داشت طبع خوبی دارد و شعرش چنین است:
یک شب نشد که درغم عشقت ز چشم و دل
خونابها نیامد و سیلاب ها نرفت.
(مجمع الخواص ص 309)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نسبت است به عارض، مقابل اصلی، چنانکه گویند سکون عارضی، حرکت عارضی، حوادث و آفات عارضی و آنچه لاحق شود به چیزی. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نسبت است به خارف و آن بطنی از همدان باشد که در کوفه سکونت داشته است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
شغل عارض داشتن. لشکرنویسی. عرض دادن لشکر. عارض بودن: روز دیگر شنبه بوالفتح را به جامه خانه بردند و خلعت عارضی پوشید. (تاریخ بیهقی). و بوالقاسم کثیر معزول شد از شغل عارضی. (تاریخ بیهقی). بوسهل حمدوی مردی کافی است وی را عارضی باید کردو ترا وزارت. (تاریخ بیهقی). و رجوع به عارض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارفی
تصویر ارفی
بزرگ گوش پیلگوش شیر آهو مرز گذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاری
تصویر عاری
لخت و برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
زن صبور و شکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفی
تصویر عرفی
مقابل شرعی، منسوب به عرف، مبالغه شده
فرهنگ لغت هوشیار
آبیاب، دراز موی، درآینده میهمان، روزی جوی، دهش، بخشیده، نیست کننده آمرزنده عفو کننده گناه جمع عفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارف
تصویر عارف
دانا و شناسنده، خدا شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفت
تصویر عارفت
نیکویی نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارضی
تصویر عارضی
تاوری فتادی زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطفی
تصویر عاطفی
مهریک منسوب به عاطفه: امور عاطفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
((رِ فِ یا فَ))
مؤنث عارف، زن صوفی، مهربانی، نیکویی، جمع عوارف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارفت
تصویر عارفت
((رِ فَ))
نیکویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عافی
تصویر عافی
عفو کننده، جمع عفات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاری
تصویر عاری
برهنه، لخت، فاقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارف
تصویر عارف
((رِ))
دانا، آگاه، خدا شناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارضی
تصویر عارضی
((رِ))
عرضی، غیراصلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارضی
تصویر عارضی
عرض دادن لشکر، لشکرنویسی
فرهنگ فارسی معین
متکلف، اهل تعارف، هدیه، سوغات، پیشکشی، رشوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوهر نوشتاری
فرهنگ گویش مازندرانی
موقّتی، موقّت، گذرا، زودگذر
دیکشنری اردو به فارسی