چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری می گیرد و بعد پس می دهد، آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده می شود، برای مثال کهن خرقۀ خویش پیراستن / به از جامۀ عاریت خواستن (سعدی - ۱۹۱)، کنایه از زودگذر، ناپایدار
چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری می گیرد و بعد پس می دهد، آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده می شود، برای مِثال کهن خرقۀ خویش پیراستن / به از جامۀ عاریت خواستن (سعدی - ۱۹۱)، کنایه از زودگذر، ناپایدار
شناسنده، دانا، در تصوف کسی که خدا او را به مرتبۀ شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، کسی که عبادت حق را از آن جهت می کند که او را مستحق عبادت می داند نه از جهت امید ثواب یا خوف از عقاب، کسی که برای رسیدن به معرفت خداوند خود را ریاضت می دهد، حکیم ربانی، برای مثال عاصیان از گناه توبه کنند / عارفان از عبادت استغفار (سعدی - ۸۶)، صبور، شکیبا
شناسنده، دانا، در تصوف کسی که خدا او را به مرتبۀ شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، کسی که عبادت حق را از آن جهت می کند که او را مستحق عبادت می داند نه از جهت امید ثواب یا خوف از عقاب، کسی که برای رسیدن به معرفت خداوند خود را ریاضت می دهد، حکیم ربانی، برای مِثال عاصیان از گناه توبه کنند / عارفان از عبادت استغفار (سعدی - ۸۶)، صبور، شکیبا
عاطفه. عاطفه. مهربانی. مهر: پادشاه باید خدمتگذاران را از عاطفت و کرامت خویش چندان محروم نگرداند که بیکبارگی برمند و نومید گردند. (کلیله و دمنه). یکی عاطفت سیرت خویش کرد درم داد و تیمار درویش کرد. سعدی (بوستان). و رجوع به عاطفه شود
عاطفه. عاطفه. مهربانی. مهر: پادشاه باید خدمتگذاران را از عاطفت و کرامت خویش چندان محروم نگرداند که بیکبارگی برمند و نومید گردند. (کلیله و دمنه). یکی عاطفت سیرت خویش کرد درم داد و تیمار درویش کرد. سعدی (بوستان). و رجوع به عاطفه شود
مولا محمود عارفی هم عصر خاقانی و ملقب به سلمان ثانی است وفات او در حدود سال 840 هجری قمری در هرات اتفاق افتاد. دیوان غزلیاتش مشهور است. و از جمله اشعار اوست: عهد کردم که نیایم بدر از میخانه تابه آن دم که مرا پر نشود پیمانه. (مجالس النفائس ص 194). و رجوع به رجال حبیب السیر ص 114 شود
مولا محمود عارفی هم عصر خاقانی و ملقب به سلمان ثانی است وفات او در حدود سال 840 هجری قمری در هرات اتفاق افتاد. دیوان غزلیاتش مشهور است. و از جمله اشعار اوست: عهد کردم که نیایم بدر از میخانه تابه آن دم که مرا پر نشود پیمانه. (مجالس النفائس ص 194). و رجوع به رجال حبیب السیر ص 114 شود
دانا و شناسنده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح عرفانی) آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام بطریق حال و مکاشفه بر او ظاهر شده باشد نه بمجرد علم و معرفت حال. جنید گوید: عارف کسی است که حق از سر او گویا و خود ساکت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997). ابوتراب نخشبی گوید: عارف کسی است که چیزی او را مکدر نگرداند و گفته شده است که عارف کسی است که از وجود مجازی خویش محو و فانی گشته باشد. (شرح کلمات باباطاهر ص 50) (لمع صص 35- 39). و گفته شده است که عارف کسی است که عبادت حق را ازآن جهت انجام میدهد که او را مستحق عبادت میداند نه از جهت امید ثواب و خوف از عقاب. (مصباح الهدایه ص 85). و گفته شده است که عارف کسی است که دنیا بر او تنگ باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997) : عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ نه چو زنبور کزو شورش و غوغا شنوند. خاقانی. چون نظر از بینش توفیق ساخت عارف خود گشت و خدا را شناخت. نظامی. صورت حال عارفان دلق است اینقدر بس چو روی در خلق است. سعدی (گلستان). عابدان از گناه توبه کنند عارفان از عبادت استغفار. سعدی (گلستان). تمنا کند عارف پاکباز بدریوزه از خویشتن ترک آز. سعدی (بوستان). ، مقابل عامی: بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط ز بسکه عارف و عامی به رقص برجستند. سعدی. ، شکیبا. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج)
دانا و شناسنده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح عرفانی) آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام بطریق حال و مکاشفه بر او ظاهر شده باشد نه بمجرد علم و معرفت حال. جنید گوید: عارف کسی است که حق از سر او گویا و خود ساکت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997). ابوتراب نخشبی گوید: عارف کسی است که چیزی او را مکدر نگرداند و گفته شده است که عارف کسی است که از وجود مجازی خویش محو و فانی گشته باشد. (شرح کلمات باباطاهر ص 50) (لمع صص 35- 39). و گفته شده است که عارف کسی است که عبادت حق را ازآن جهت انجام میدهد که او را مستحق عبادت میداند نه از جهت امید ثواب و خوف از عقاب. (مصباح الهدایه ص 85). و گفته شده است که عارف کسی است که دنیا بر او تنگ باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997) : عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ نه چو زنبور کزو شورش و غوغا شنوند. خاقانی. چون نظر از بینش توفیق ساخت عارف خود گشت و خدا را شناخت. نظامی. صورت حال عارفان دلق است اینقدر بس چو روی در خلق است. سعدی (گلستان). عابدان از گناه توبه کنند عارفان از عبادت استغفار. سعدی (گلستان). تمنا کند عارف پاکباز بدریوزه از خویشتن ترک آز. سعدی (بوستان). ، مقابل عامی: بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط ز بسکه عارف و عامی به رقص برجستند. سعدی. ، شکیبا. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج)
عاریه. آنچه بدهند و بگیرند. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجت کنند بازدهند. آنچه در اختیار انسان بود از مال خود و با خواستن، گرفتن، دادن، کردن و شدن و سپردن ترکیب شود: این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار. منوچهری. چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت این یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت. عنصری. گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش. ناصرخسرو. عاریت داشتم این از تو تا یک چند پیش تو بفگنم این داشته پیراهن. ناصرخسرو. خدای راست بزرگی و ملک بی انباز به دیگران که تو بینی به عاریت داده ست. سعدی. این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم. حافظ. - پای عاریت، پای مصنوعی. - چشم عاریت، چشم مصنوعی که بواسطۀ عمل جراحی بجای چشم معیوب گذارند. - حیات عاریت، زندگی ناپایدار. (ناظم الاطباء). - دندان عاریت، دندان مصنوعی. - گیس عاریت، گیس مصنوعی. کلاه گیس
عاریه. آنچه بدهند و بگیرند. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجت کنند بازدهند. آنچه در اختیار انسان بود از مال خود و با خواستن، گرفتن، دادن، کردن و شدن و سپردن ترکیب شود: این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار. منوچهری. چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت این یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت. عنصری. گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش. ناصرخسرو. عاریت داشتم این از تو تا یک چند پیش تو بفگنم این داشته پیراهن. ناصرخسرو. خدای راست بزرگی و ملک بی انباز به دیگران که تو بینی به عاریت داده ست. سعدی. این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم. حافظ. - پای عاریت، پای مصنوعی. - چشم عاریت، چشم مصنوعی که بواسطۀ عمل جراحی بجای چشم معیوب گذارند. - حیات عاریت، زندگی ناپایدار. (ناظم الاطباء). - دندان عاریت، دندان مصنوعی. - گیس عاریت، گیس مصنوعی. کلاه گیس
علم عرافت، عرافه. در اصطلاح استدلال به پاره ای از حوادث گذشته است بر حوادث آینده به مناسبت یا مشابهت خفیه که بین آنهاست و یا اختلاط و ارتباطی که با یکدیگر دارند. رجوع به کهانت شود. عمل عراف نوعی است از کهانت و مخصوص بامور گذشته است و برخی گویند عرافه استدلال از حوادث حالیه بر حوادث آتیه است بمناسبت یا مشابهت. (از بلوغ الارب ج 3 ص 274)
علم عرافت، عرافه. در اصطلاح استدلال به پاره ای از حوادث گذشته است بر حوادث آینده به مناسبت یا مشابهت خفیه که بین آنهاست و یا اختلاط و ارتباطی که با یکدیگر دارند. رجوع به کهانت شود. عمل عراف نوعی است از کهانت و مخصوص بامور گذشته است و برخی گویند عرافه استدلال از حوادث حالیه بر حوادث آتیه است بمناسبت یا مشابهت. (از بلوغ الارب ج 3 ص 274)
اسپنج سپنج (خانه عاریتی) که گیتی سپنج است پر آی و رو کهن شد یکی دیگر آرند نو (فردوسی شاهنامه) ایرمان، پس داد نی وامیک سپنجی ببخش و بخور هرچ آید فراز بدین تاج و تخت سپنجی مناز (فردوسی) آن چه بدهند و بگیرند آن چه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجتی کنند باز دهند. یا عاریت شش روزه. آسمان و زمین و آنچه در آنهاست، تملیک منفعت است بدون بدل و عوض
اسپنج سپنج (خانه عاریتی) که گیتی سپنج است پر آی و رو کهن شد یکی دیگر آرند نو (فردوسی شاهنامه) ایرمان، پس داد نی وامیک سپنجی ببخش و بخور هرچ آید فراز بدین تاج و تخت سپنجی مناز (فردوسی) آن چه بدهند و بگیرند آن چه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجتی کنند باز دهند. یا عاریت شش روزه. آسمان و زمین و آنچه در آنهاست، تملیک منفعت است بدون بدل و عوض