جدول جو
جدول جو

معنی عاربه - جستجوی لغت در جدول جو

عاربه(رِ بَ)
عرب خالص را گویند. عرب عاربه، مقابل عرب مستعربه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عاربه
عرب خالص تازی ویژه 0 یا عرب عاربه 0 عرب اصل و خالص نژاد مقابل عرب مستعربه
فرهنگ لغت هوشیار
عاربه((رِ بِ))
عرب خالص، عرب اصلی
تصویری از عاربه
تصویر عاربه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عارفه
تصویر عارفه
(دخترانه)
دانا، آگاه، مؤنث عارف، آنکه از راه تهذیب نفس و تفکر به معرفت خداوند دست می یابد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عابره
تصویر عابره
مؤنث واژۀ عابر، عبور کننده، گذرنده، رهگذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقربه
تصویر عقربه
هر یک از میله های روی صفحۀ ساعت که ثانیه، دقیقه و ساعت را نشان می دهد، عقربک
ماده عقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
عارف (زن)، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارضه
تصویر عارضه
حادثه، بیماری، مرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
عاریت، مصنوعی مثلاً دندان عاریه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ بَ)
غلاف پستان گوسفند. (منتهی الارب). در تاج العروس کلمه ’اعربه’ یافت نشد ولی در ذیل کلمه ’عرب’ می نویسد: ’العرابات مخففه واحدتها عرابه’ و هی (شمل) بضمتین ضروع الغنم و عاملها. و در اقرب الموارد آمده: العرابه، مصدر عرب و واحده العرابات و هی شمل ضروع الغنم. بنابراین عرابه بمعنی غلاف پستان گوسپند صحیح است و اعربه به این معنی بظاهر محرف عرابه است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نژادی از سگ، نام میوه ای. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
زن عاقلۀ هنرمند. (آنندراج) ، زن طبله نواز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
مؤنث عابر. (اقرب الموارد) ، لغه عابره، جائزه. (اقرب الموارد). جائز و روان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث سارب. رجوع به سارب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
تأنیث شارب. آشامنده. ج، شاربات و شوارب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
گروهی که بر کنارۀ جوی سکونت دارند و منسوب به آنندکه آب از وی خورند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاربه
تصویر کاربه
کار خوب و عبادت ناواجب را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاربه
تصویر هاربه
مونث هارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماربه
تصویر ماربه
ماربه در فارسی مونث مارب: نیاز حاجت نیاز جمع مارب
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از میله های فلزی باریک گردان متصل به چرخها و دستگاههای ساعت که گردش آنها در روی صفحه ساعت نشان دهنده ثانیه و دقیقه و ساعت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
زن صبور و شکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربه
تصویر داربه
هنرمند زن، تبیره زن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضاربه
تصویر ضاربه
مونث ضارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازبه
تصویر عازبه
زن همسر مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
چیزی که کسی از کسی موقتاً بگیرد و بعد پس دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارضه
تصویر عارضه
حاجت، حادثه و پیش آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابره
تصویر عابره
مونث عابر روا، روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارشه
تصویر عارشه
بالا رونده گیاه چون پاپیچال و پیچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرابه
تصویر عرابه
وسیله نقلیه ساده که با چرخ حرکت کند
فرهنگ لغت هوشیار
((عَ رَ بِ))
هریک از میله های باریک فلزی که روی صفحه ساعت نصب شده و با آن ها ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها را شمارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارضه
تصویر عارضه
((رِ ض))
مؤنث عارض، پیشامد، حادثه، بیماری، مرض، جمع عوارض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارفه
تصویر عارفه
((رِ فِ یا فَ))
مؤنث عارف، زن صوفی، مهربانی، نیکویی، جمع عوارف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
((یِ))
آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، عاریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عارضه
تصویر عارضه
پیامد، رخداد، ناهنجاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقربه
تصویر عقربه
شاهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره