جدول جو
جدول جو

معنی عاذریه - جستجوی لغت در جدول جو

عاذریه
(ذِ ریْ یَ)
گروهی از فرقۀ نجدات میباشند که مردم را به نادانی در فروع مذهب معذور میشناسند. (اقرب الموارد) (ملل و نحل شهرستانی چ مصر ص 187)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاریه
تصویر عاریه
عاریت، مصنوعی مثلاً دندان عاریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قادریه
تصویر قادریه
سلسله ای از صوفیه، منسوب به عبدالقادر گیلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاذلیه
تصویر شاذلیه
فرقه ای از صوفیه، پیرو ابوالحسن علی بن عبداله شاذلی (۵۹۱ ی ۶۵۶ هجری قمری) بوده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
اریه (اخیه) ساختن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، الفت افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، ثابت گردانیدن و استوار ساختن چیزی را، برافروختن و بسیار مشتعل ساختن آتش را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آتش افروختن. (تاج المصادر بیهقی). آتش بلند کردن. (زوزنی) ، آتشدان ساختن برای آتش، پنهان کردن حقیقت چیزی و ظاهر کردن غیر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
نام فرقه ای از فرق گوناگون شیعه. این گروه به رجعت حضرت امام محمد باقر معتقدبوده اند. (خاندان نوبختی ص 251 از شهرستانی ص 125)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَعی یَ)
تأنیث اذرعی ّ منسوب به اذرعات.
- خمر اذرعیه، شراب منسوب به اذرعات، موضعی بشام
لغت نامه دهخدا
(وَیْهْ / ذو یَ)
خواهرزادۀ باذان که از طرف خسروپرویز حاکم یمن بود. او پس از خسرو بدین اسلام درآمد و عیهلۀ اسودالعنسی را که دعوی پیغامبری کرده بود بکمک فیروز دیلمی بقتل رسانید. (مجمل التواریخ و القصص ص 172). طبری این شخص را اهل اصطخر فارس دانسته است. (مجمل التواریخ و القصص حاشیۀ ص 256). رجوع به دادویه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ ری یَ)
ابل داعریه، منسوب است به فحل داعر. (داعربن حماس). (منتهی الارب) ، هجان ٌ داعره، منسوبه الی داعر، فحل کریم. (صبح الاعشی ج 2 ص 35)
لغت نامه دهخدا
(ی یَ)
نوعی از جامه. رجوع به طاطری شود
لغت نامه دهخدا
یکی از هفت پاره شهر اصفهان بوده است: و در آن وقت اصفهان هفت پاره شهر بود نزدیک بهم، چون مدینه، و آن: شهرستان است و مهرین و شادریه و درام وقه و کهند و جار و همه اصفهان خوانده اند، و بعضی از آن خراب گشت چنانک حمزه الاصفهانی شرح دهد. (مجمل التواریخ و القصص ص 525). رجوع به سارویه شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
برنجو. (مهذب الاسماء). قسمی از پختنیها
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 42هزارگزی جنوب باختری اهواز و 14هزارگزی راه آهن اهواز به خرمشهر. دشت و گرمسیری است با 210 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. بین طاهریه و شیخ محمد زیارتگاهی به نام قبر شیخ محمد وجود دارد. ساکنین از طایفۀ قزلی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دولت طاهریه در خراسان که از سال دویست و پنج تا دویست و پنجاه ونه فرمانروائی کردند، مؤسس آن طاهر بن الحسین الخزاعی ملقب بذی الیمینین بوده، این دولتی فارسی و ایرانی بشمار میرفته. (تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان جزء 4 ص 173). رجوع به ’آل طاهر’، طاهریان و بنی طاهر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
قریه ای است از قراء مصر. (معجم البلدان) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام فرقه ای از یهود سامری. (مفاتیح). گروهی اند از یهود که در بیت المقدس و قرایای آن ساکن می باشند و ایشان بعد از موسی به نبوت هارون و یوشعبن لون قائلند و نبوت دیگران را که بعد از ایشان بودند منکرند مگر یک پیغمبر که جایز دانسته اندکه ظاهر شود. در مال ایشان شخصی ظاهر شده بود القان نام او دعوی کرد که آن پیغمبر منم و قبیلۀ ایشان کوهی است که عظیم و غریم خوانند و گویند که آن کوه طور است و لغت ایشان غیر از لغت سایر یهود است و آن بزبان عبری نزدیک است و زعم ایشان آن است که توریه بزبان ایشان بود، یا سریانی. نقل کرده اند که اتفاق یهودبر آن است که چون حق تعالی از آفریدن آسمان و زمین فارغ شد بر عرش بخفت و یک پای خود را بر پای دیگر نهاد و بیاسود تعالی الله علواً کبیرا. (نفائس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام سال یازدهم بعثت رسول صلوات الله علیه از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه. (مؤلف). سنۀ سامریه، نام سال یازدهم از نزول قرآن بمکه. در این سال سورۀ طه، مریم، کهف و اسری نازل شد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ ری یَ)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور که در 24 هزارگزی خاور فدیشه در جلگه واقع است. ناحیه ایست گرمسیر و دارای 82 تن سکنه. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
عطری است که در حمل آن بیداری باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
قریۀ بیت المقدس است و در آنجاست قبرعازر که او را عیسی علیه السلام زنده کرد. (معجم البلدان ج 6 ص 95)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری راین و 15هزارگزی باختر راه شوسۀ بم به کرمان. 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عاریت. هر چیز عاریتی ومنسوب به عار است از جهت آنکه طلب کردنش عار و ننگ است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از غیاث اللغات) ، (اصطلاح فقهی) در اصطلاح فقهی عبارت از تملیک منفعت است بدون بدل و عوض. در ترجمه النهایه آرد: عاریت بر دو ضرب است ضربی از وی مضمون است بر همه حالی اگر بشرط کنند و اگر بشرط نکنند مانند زر و سیم وغیره، و ضرب دیگر آنکه گیرندۀ عاریت ضامن نبود الا که خداوندش با وی ضمان کند و یا در نگه داشتن مسامحه یا تفریط کند. (النهایه شیخ طوسی صص 296- 297). و رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
در شرح لمعه نویسد که: عاریه از عقودۀ جائزه است که موجب جواز تصرف در عین است جهت انتفاع بردن با شرط بقاء اصل و آن از عقودی است که ایجاب و قبول آن رابا هر لفظی میتوان انجام داد. آنکه عاریه دهد معیرگویند و باید متصف به صفت کمال و عقل بوده بالغ و جائز التصرف باشد و آن که عاریه کند مستعیرگویند و باید به کمال عقل آراسته و بالغ باشد. و احکام و شرائط آن از این قرار است:
1- مال مستعاره در دست عاریه کننده امانت است و در صورت تلف ضمانی بعهدۀ او نیست مگر آنکه از روی قصد اسباب تلف آن را فراهم کرده باشد. و یا در نگاه داشتن آن مسامحه کرده باشد و یا از حدود اجازۀ تصرفات خود تجاوز کرده باشد. 2- اگر نقصی در عین مستعار پدید آید ضمانی بر عاریه کننده نمی باشد مگر آنکه نقص بواسطۀ تجاوز از حدود اجازه تصرفات محدود باشد. 3- اگر در ضمن عقد عاریه شرط ضمان شود عاریه کننده در هر حال ضامن خواهد بود. 4- عاریه کننده نتواند مال مستعاره را به دیگری عاریه دهد مگر به اجارۀ عاریه دهنده که مالک آن است. (از شرح لمعه ج 1 مبحث عاریه)
لغت نامه دهخدا
پیروان حمید الدین ناصر بن خسرو علوی فرا خوان بزرگ هفت گرایان در خراسان و تبرستان درهمهایی که ملک صلاح الدین ضرب کرده و نصف آنرا نقره خال و نصف رامس (بتساوی) داد و این درهمها در مصر و شام شایع شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهریه
تصویر زاهریه
خرامان راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
چیزی که کسی از کسی موقتاً بگیرد و بعد پس دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاذره
تصویر عاذره
رگ دشتان، پلیدی، پوزشخواه، نشان خستگی
فرهنگ لغت هوشیار
ازپارسی، جمع شاکری، چاکران، مزدچاکری، شیربا گوشت وشیر پخته، دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابرین
تصویر عابرین
جمع عابر، رهگذ ران عابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبقریه
تصویر عبقریه
مونث عبقری برجستیگ، ازدایش (نبوغ) مونث عبقری مونث عبقری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفاریه
تصویر عفاریه
پلید فرومایه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنصریه
تصویر عنصریه
نژاد پرستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادریه
تصویر قادریه
پیروان عبد القادر گیلانی که بیشینه آنان در کردستان زندگی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آردینه انگلبینی نوعی حلوا که با انگبین سازند و حلوا پزان گاه در ساختن آن غش و بجای انگبین قند داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواریه
تصویر عواریه
((عَ یِّ))
آب دیده، کثیف یا مچاله (کالا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاریه
تصویر عاریه
((یِ))
آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن، عاریت
فرهنگ فارسی معین
عاریت، قرضی، مصنوعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد