جدول جو
جدول جو

معنی عاد - جستجوی لغت در جدول جو

عاد
(پسرانه)
نام قومی که هود (ع) به پیامبری آنان برگزیده شد
تصویری از عاد
تصویر عاد
فرهنگ نامهای ایرانی
عاد
مقسوم علیه، عددی که عدد دیگر بر آن تقسیم شده، بخش یاب
تصویری از عاد
تصویر عاد
فرهنگ فارسی عمید
عاد
کهزدک (مضرب کوچک تر) نام تیره ای که چون با هود پیامبر در افتادند به فرمان خدا به باد سخت بر افتادند عدد کوچکتر است از دو عدد که یکی مضرب دیگری است مانند سه که عاد نه است و چهار که عاد دوازده است. یا بزرگترین عاد. بزرگترین مقسوم علیه مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
عاد
((دّ))
شمارنده، عددی که مضرب عدد دیگر باشد
تصویری از عاد
تصویر عاد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عادی
تصویر عادی
بهنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عادل
تصویر عادل
دادگر، دادگستر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عادت
تصویر عادت
خو گیری، خو، منش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عادی
تصویر عادی
عدو، دشمن، متجاوز، متعدی، جنگاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادل
تصویر عادل
آنکه رفتارش توام با عدل و داد است، دادگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادی
تصویر عادی
ویژگی آنچه مطابق با عادت معمول است، معمول، متداول، آنچه برتری و امتیازی ندارد، معمولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت
تصویر عادت
خلق و خوی، اعتیاد مثلاً عادت به مصرف الکل،
کاری که انسان به آن خو می گیرد و در وقت معیّن انجام می دهد
در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، خون ریزی ماهیانه، قاعدگی، رگل، خون ریزی ماهانه، عذر، پریود، دشتانی، حیض، عادت ماهانه، عادت ماهیانه
عادت ماهانه: در علم زیست شناسی خونریزی ماهانۀ زنان، قاعدگی، حیض
عادت دادن: کسی را به انجام مرتب کاری واداشتن
عادت داشتن: معتاد به انجام کاری بودن
عادت شدن: رسم شدن، معمول شدن، در علم زیست شناسی قاعده شدن زن، حائض شدن
عادت کردن: انجام دادن کاری به صورت مرتب، خو گرفتن
عادت گرفتن: عادت کردن، خو پذیرفتن، خو کردن
عادت ماهیانه: در علم زیست شناسی قاعدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادی
تصویر عادی
دیرینه، امری که عادت بر آن جاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
نهادک رستک خوی خیم نهاد عادت: برده بخلاف رسم و عاده سجاده ورای این سه جاده. (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادل
تصویر عادل
دادگر، داد دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادق
تصویر عادق
سست بوشا (بوشا رای)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادر
تصویر عادر
دروغگو، لغزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادت
تصویر عادت
کاری که انسان بان خو گیرد و در وفت معین آنرا انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادی
تصویر عادی
متجاوز، ستمگر، دشمن، جمع عدات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادی
تصویر عادی
منسوب به عادت، آن چه که به آن عادت کرده باشند، در فارسی به معنای معمولی، پیش پا افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادل
تصویر عادل
((دِ))
دادگر، داد دهنده، جمع عدول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادت
تصویر عادت
((دَ))
آن چه که انسان به آن خو بگیرد، رسم، سنّت، رویه معمول، جمع عادات، قاعدگی زن، حیض، اعتیاد
عادت مألوف: عادتی که بخشی از رفتار همیشگی شخص شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادی
تصویر عادی
Habitual, Normal, Ordinary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عادت
تصویر عادت
Wontedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
привычный , нормальный , обычный
دیکشنری فارسی به روسی
справедливый
دیکشنری فارسی به روسی
привычность
دیکشنری فارسی به روسی
gewohnheitsmäßig, normal, gewöhnlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
звичний , нормальний , звичайний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
справедливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
zwyczajny, normalny
دیکشنری فارسی به لهستانی