بازی کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات) : آدمی داند که خانه حادث است عنکبوتی نی که در وی عابث است. مولوی. روی به دفع حوادث و تدارک خطوب روزگار عابث آریم. (جهانگشای جوینی)
بازی کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات) : آدمی داند که خانه حادث است عنکبوتی نی که در وی عابث است. مولوی. روی به دفع حوادث و تدارک خطوب روزگار عابث آریم. (جهانگشای جوینی)
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، عبّاس، گره پیشانی، ترش روی، بداخم، اخم رو، سخت رو، بداغر، دژبرو، تندرو، تیموک، زوش، متربّد، روترش، ترش رو، عبوس
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، عَبّاس، گِرِه پیشانی، تُرش روی، بَداَخم، اَخم رو، سَخت رو، بَداُغُر، دُژبُرو، تُندرو، تیموک، زوش، مُتَرَبِّد، روتُرش، تُرش رو، عَبوس
شهرکی است در نزدیکی شهرابان از اعمال خالص از نواحی بغداد. و صاحب مراصد گوید: و ظاهراً نهری است که از تامرا آغاز شود و در مسیر آن قریه هاست. و یکی از اعمال طریق خراسان است
شهرکی است در نزدیکی شهرابان از اعمال خالص از نواحی بغداد. و صاحب مراصد گوید: و ظاهراً نهری است که از تامرا آغاز شود و در مسیر آن قریه هاست. و یکی از اعمال طریق خراسان است
ابن سعید المرادی. قاضی و ازوالیان و پیشوایان بود. مسلمه بن مخلد به سال 49 هجری قمری وی را شرطگی مصر سپس ولایت دریا داد و عابس در مرزها غزو کرد. دیگر بار وی را مسلمه به سال 57 بشرطگی بازگرداند و به سال 60 خلیفتی خویش در فسطاط بدو گذاشت. آنگاه قضاوت و شرطگی با هم یافت و بدان دو شغل بود تا به سال 68 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی)
ابن سعید المرادی. قاضی و ازوالیان و پیشوایان بود. مسلمه بن مخلد به سال 49 هجری قمری وی را شرطگی مصر سپس ولایت دریا داد و عابس در مرزها غزو کرد. دیگر بار وی را مسلمه به سال 57 بشرطگی بازگرداند و به سال 60 خلیفتی خویش در فسطاط بدو گذاشت. آنگاه قضاوت و شرطگی با هم یافت و بدان دو شغل بود تا به سال 68 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی)
عبورکننده و راه گذرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). - عابر سبیل، راه گذر. مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین ترکیب شود، با اشک، گویند رجل عابر و امراءه عابر. (منتهی الارب)
عبورکننده و راه گذرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات). - عابر سبیل، راه گذر. مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین ترکیب شود، با اشک، گویند رجل عابر و امراءه عابر. (منتهی الارب)
پرستندۀ خدا و ملتزم به شرائع دین. (از اقرب الموارد). پرستنده. عبادت کننده: عابدان را پرده این خواهد درید زاهدان را توبه آن خواهد شکست. خاقانی. خدا از عابدان آنها گزیند که در راه خدا آن را نبیند. نظامی. چه گویی در حق فلان عابد که دیگران به طعنه سخنها گفته اند. (گلستان سعدی). گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود تا اختیار کردی از آن این فریق را. سعدی (گلستان). ، موحد. (ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس) ، خادم. (اقرب الموارد) ، مرد با ننگ و عار. و گفته اند بدین معنی است قول خداوند تعالی: ان کان للرحمن ولد فانا اول العابدین. (قرآن 81/43). أی اول الاّنفین. (از منتهی الارب)
پرستندۀ خدا و ملتزم به شرائع دین. (از اقرب الموارد). پرستنده. عبادت کننده: عابدان را پرده این خواهد درید زاهدان را توبه آن خواهد شکست. خاقانی. خدا از عابدان آنها گزیند که در راه خدا آن را نبیند. نظامی. چه گویی در حق فلان عابد که دیگران به طعنه سخنها گفته اند. (گلستان سعدی). گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود تا اختیار کردی از آن این فریق را. سعدی (گلستان). ، موحد. (ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس) ، خادم. (اقرب الموارد) ، مرد با ننگ و عار. و گفته اند بدین معنی است قول خداوند تعالی: ان کان للرحمن ولد فانا اول العابدین. (قرآن 81/43). أی اول الاَّنفین. (از منتهی الارب)
ابن الندیم در الفهرست گوید: حروف عنبث، خطوطی است که در علوم قدیم از قبیل صنعت و سحر و عزایم، بزبانی که صاحبان آن علوم وضع کرده اند به کار می رود و کسی آن زبان را درک نمی کند. رجوع به الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 505 شود
ابن الندیم در الفهرست گوید: حروف عنبث، خطوطی است که در علوم قدیم از قبیل صنعت و سحر و عزایم، بزبانی که صاحبان آن علوم وضع کرده اند به کار می رود و کسی آن زبان را درک نمی کند. رجوع به الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 505 شود