جدول جو
جدول جو

معنی ظیه - جستجوی لغت در جدول جو

ظیه
(ظَیْ یَ)
مردار در آماس و شکافتگی درآمده. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیه
تصویر آیه
(دخترانه)
نشانه، هر یک از پاره های مشخص سوره های قرآن و دیگر کتابهای آسمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیه
تصویر تیه
بیابان شن زار و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیه
تصویر گیه
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیاغ، علف، نبات، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
زن برگزیده و عزیز در نزد شوهر، سوگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیه
تصویر غیه
فریاد، بانگ و آواز بلند
غیه برداشتن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه زدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
غیه کشیدن: بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیه
تصویر آیه
نشانه، علامت، آیت، نشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظله
تصویر ظله
سایه بان، آنچه سایه می اندازد مانند درخت، جایی صفه مانند که از سرما یا گرما به آن پناه می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیه
تصویر دیه
روستا، ده، قریه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیه
تصویر حیه
از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل مار، حیه الحوّا
مؤنث واژۀ حیّ، زنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیه
تصویر سیه
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره، تاریک، کم ارزش، پست، آلوده به گناه، کثیف، چرک، بدیمن، نامبارک
فرهنگ فارسی عمید
(خَ یَ)
آگنده گوشت. (از منتهی الارب). مؤنث خظی.
- امراه خظیه بظیه،زن آگنده گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظی یَ)
کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قوس. (اقرب الموارد) ، هر پاره ای از چیزی مانند: پارۀ چوب یا نی یا استخوان. ج، شظایا، شظی. پاره ای ازعصا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره ای از هر چیز. ج، شظایا. شظی یا شظی، شظیات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، استخوان ساق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). استخوان باریک و خردی است چسبیده به ذراع و بعضی گویند چسبیده به وظیف قصبۀ صغری. (یادداشت مؤلف). قصبۀ صغری که آن را به تازی شظیه گویند استخوانی است باریک و بلند واقع در جانب وحشی ساق که او را وسطی و دوسر است جسم آن نازک و قابل انعطاف، مثلث و منشوری و غیرمنتظم است و آن را سه سطح و سه کنار است. 1- سطح وحشی. 2- سطح انسی. 3- سطح خلفی. کنارها: 1- کنار قدامی. 2- کنار وحشی. 3- کنار انسی. (از تشریح میرزا علی صص 148- 150). رجوع به همان صفحات متن بالا و نیز قصبۀ صغری شود، تخته سنگ بیرون جسته از کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صخرۀ بزرگی که از سر کوه بیرون جسته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به شظیه شود.
- شظیهالعود، تریشه. (یادداشت مؤلف).
، در علم اسطرلاب طرف باریک عضاده را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به اسطرلاب شود
لغت نامه دهخدا
(حَیْ یَ)
تأنیث حظی. بهره مند. دولتی. (منتهی الارب). بخت ور. بختیار. کسی که مردم او را دوست دارند و مقام او بزرگ شمارند. (اقرب الموارد) ، کنیزک که از زن پنهان دارند. (مهذب الاسماء). کنیزی که نزد پادشاه گرامی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : والدۀ او حظیه ای بود از حرم سلطان. (جهانگشای جوینی). ج، حظایا، بهره. نصیب
لغت نامه دهخدا
(حُ ظَیْ یَ)
تیر کوتاه بی پیکان. (منتهی الارب). تیر کوتاه بقدر یک ذراع بدون پیکان. (از اقرب الموارد).
- امثال:
احدی حظیات لقمان، یضرت لمن یعرف بالشراره ثم جأت منه صالحه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیه
تصویر غیه
فریاد، بانگ و صدای بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظیاه
تصویر ظیاه
گول: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظبه
تصویر ظبه
لبه شمشیر، نوک نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظبیه
تصویر ظبیه
مونث ظبی آهوی ماده
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از} چیو {که گزیرکی است سکز رومی (علک الروم) از گیاهان علک رومی علک الروم مصطکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیه
تصویر نیه
نیت در فارسی چیم آهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظله
تصویر ظله
سایبان، ابر سایه دار، چتر، ایوان سر پناه
فرهنگ لغت هوشیار
پی، چربی گوسفند ودیگر حیوانات، چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
آن چه برنگ زغال باشد اسود، تیره تاریک، رنگ زغال سواد. توضیح تیره ترین رنگهاست و آن رنگی است خارج از دسته رنگهای اصلی و فرعی. چون این رنگ را به رنگ دیگر اضافه کنند آن را تیره سازد مقابل سفید، کسی که سیاه پوست باشد، حبشی زنگی، اسب سیاه رنگ، خط چهارم از جمله هفت خط جام ارزق، مست طافح سیاه مست، نحس شوم. یا بازار سیاه. بازاری که در آن قیمت اشیا را بیش از قیمت اصلی خرید و فروش کنند. یا (میان) سیاه و سفید فرق کردن (تشخیص دادن) خواندن و توانستن سواد داشتن، سی ثلثین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
زن خوشبخت و گرامی در نزد شوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیه
تصویر حیه
مار، افعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیه
تصویر جیه
مرداب پارگین، آب بو گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیه
تصویر تیه
سرگردانی و خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریه
تصویر ریه
جگر سفید، شش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیه
تصویر آیه
نشان نشانه، گواه، چمراس آیت، جمع آیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیه
تصویر دیه
خونبهای کشته دادن، خونبها دادن
فرهنگ لغت هوشیار
پسوند دال بر معانی ذیل: تصغیر و استعطاف بالویه، شباهت و مانندگی سیبویه مشکویه، دارندگی صاحبی برزویه دادویه. توضیح مرحوم قزوینی (ویه) را معادل - و (واو تصغیر ترحیم و استعطاف) دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظیه
تصویر حظیه
((حَ یِّ))
زن گرامی دلارام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیه
تصویر دیه
خون بها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آیه
تصویر آیه
نشانه، یادگار، چمراس، نشانی
فرهنگ واژه فارسی سره