جدول جو
جدول جو

معنی ظماء - جستجوی لغت در جدول جو

ظماء
(ظِ)
جمع واژۀ ظمآن
لغت نامه دهخدا
ظماء
(ظُ)
جمع واژۀ ظمآن نادراً
لغت نامه دهخدا
ظماء
(حِ)
ظماء. ظماءه. تشنه شدن یا سخت تشنه شدن، آرزومند و تشنۀ چیزی گردیدن
لغت نامه دهخدا
ظماء
تشنه شدن سخت تشنه گردیدن، تشنگی. تشنه شدن سخت تشنه گردیدن، تشنگی
تصویری از ظماء
تصویر ظماء
فرهنگ لغت هوشیار
ظماء
((ظَ))
تشنه شدن، سخت تشنه گردیدن
تصویری از ظماء
تصویر ظماء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اماء
تصویر اماء
امه ها، کنیزان، جمع واژۀ امه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عماء
تصویر عماء
ابر مرتفع، ابر پرباران
فرهنگ فارسی عمید
(عُ ظَ)
جمع واژۀ عظیم. (از اقرب الموارد). رجوع به عظیم شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
تشنه شدن یا سخت تشنه شدن. ظماء، ظماءه مرد، سیرت بد و طبیعت زشت و کمی انصاف او نسبت به همصحبتان خود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
تشنه گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تشنه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گرفتار تشنگی کردن کسی. تظمئه. (از اقرب الموارد) (متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَءْ)
مؤنث: ظمیاء. کم گوشت. و منه قولهم رمح اظماء و شفه ظمیاء. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ظم ء، آرزومندی.
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد سخت تشنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معطاش. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَءْ)
از ’ظم ء’، جای تشنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موضع تشنگی از زمین. جای تشنگی از زمین. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گمراهی، ستهیدگی، نا بینایی، ابر تنک، ابر تو در تو، ابر بارنده ابر مرتفع، ابر باران ریز، مرتبت احدیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظمای
تصویر ظمای
مونث ظمان خشک باد پشت چشم نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظمان
تصویر ظمان
تشنه نرینه، چهره اسخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماء
تصویر غماء
اندوه سختی، پتیار (بلا) نمد اسپ بام خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماء
تصویر کماء
دنبلان فروش دنبلان گونه ای سماروغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلماء
تصویر ظلماء
تاریکی ظلمت، نیک تاریک لیله ظلماء. تاریکی، نیک تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماء
تصویر لماء
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
نما در فارسی افزونی، بالیدگی گوالش، فربهی، گران شدن نرخ، پر رنگ شدن افزون شدن زیادشدن، بالیدن رشد کردن، افزونی، بالش رشد بالیدگی نمو. یا نشو و نما. نشو: و نشو و نماء درمیان اعراب اتفاق افتاد. توضیح نماء (بمعنی نمو) که اغلب بضم نون خوانده میشود بفتح نون است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظمیاء
تصویر ظمیاء
لب کبود، ساگ کم گوشت، بج کم خون، پلک نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جماء
تصویر جماء
هموار، همه، زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ظبی آهوان، جمع ظبی، آهوان، جمع ظبه، دم شمشیرها لبه شمشیر ها نوک نیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
بلای سخت، حادثه زمانه، مونث اصم ناشنوا کر: زن، ماده شتر فربه، سخت، کار دشوار، مارآینکی مونث اصم کر (مونث)، سخت و محکم: صخره صماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماء
تصویر اماء
جمع امه، کنیزکان جمع امه. کنیزان کنیزکان پرستاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماء
تصویر رماء
افزونی گوالش
فرهنگ لغت هوشیار
حرکت کردن، جنبیدن حرکت کردن، قوی دل گردیدن، آشکار کردن، قوت دل را، قوت دل باقی جان رمق. جنبیدن جا به جا شدن، نیمه جانی نیمه جان شدن، نیرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماء
تصویر دماء
جمع دم، خون ها، جمع دم خونها: سفک دماء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظماء
تصویر عظماء
جمع عظیم، بزرگان مهان جمع عظیم بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظماء
تصویر اظماء
تشنه کردن لاغر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماء
تصویر حماء
((حِ))
دفاع کردن از کسی، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دماء
تصویر دماء
((دِ))
جمع دم، خون ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذماء
تصویر ذماء
((ذِ))
جنبیدن، حرکت کردن، قوی تر گردیدن، آشکار کردن قوت دل را، قوت دل، رمق
فرهنگ فارسی معین