جدول جو
جدول جو

معنی ظلوم - جستجوی لغت در جدول جو

ظلوم
بسیار ظلم کننده، بسیار ستمکار
تصویری از ظلوم
تصویر ظلوم
فرهنگ فارسی عمید
ظلوم
(ظَ)
ظلاّم. سخت ستمکار:
عادت و رسم این گروه ظلوم
نیک ماند چوبنگری به ظلیم.
ابوحنیفۀ اسکافی.
درویشی را دیدم که سر بر آستان کعبه همی مالید و میگفت یا غفور یا رحیم تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
ظلوم
(ظَ)
نام کنیزکی ام ولد، مادر الراضی باﷲ ابوالعباس احمد بن جعفر المقتدر خلیفۀ عباسی
لغت نامه دهخدا
ظلوم
(ظُ)
جمع واژۀ ظلم و ظلم
لغت نامه دهخدا
ظلوم
بسیار ستم کننده
تصویری از ظلوم
تصویر ظلوم
فرهنگ لغت هوشیار
ظلوم
((ظَ))
بسیار ستمکار
تصویری از ظلوم
تصویر ظلوم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
ستم رسیده، کسی که به او ظلم و تعدّی شده، ستم دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علوم
تصویر علوم
علم ها، دانستن ها، یقین ها، معرفت ها، دانش ها، جمع واژۀ علم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
ظالم ها، ستمگران، بیدادگران، جباران، ظالمین، ظلمه، جمع واژۀ ظالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملوم
تصویر ملوم
ملامت شده، سرزنش شده، نکوهیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولوم
تصویر ولوم
میزان صدا در هر سیستم صوتی، دکمه یا پیچی که با آن صدای سیستم صوتی را تنظیم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ستم کرده. (دهار). ستم رسیده. (مهذب الاسماء) (آنندراج). ستم رسیده. جفاشده. تعدی شده. (ناظم الاطباء). ستم کش. ستم رسیده. ستمدیده. ستم زده. که مورد بیدادگری قرار گرفته باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روزی خواهد بود جزا و مکافات را در آن جهان و داوری عادل که از این ستمکاران داد مظلومان بستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196). مظلومی پیش گرفتی تا ناگاه در راه پیش خلیفه آمدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423).
ای بسا تاج و تخت مرجومان
لخت لخت از دعای مظلومان.
سنایی.
با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و تقویت مظلومان حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته... و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز. (کلیله و دمنه).
تو داوری و ما همه مظلوم روزگار
مظلوم در حمایت داور نکوتر است.
خاقانی.
زنجیر فلک گردد حبل اﷲ مظلومان
گر قاف به قاف از دین یک تار کشد عدلش.
خاقانی.
مظلومم از زمانه و محرومم از فلک
ای بانو الغیاث که جای ترحم است.
خاقانی.
لواطف او درهای رأفت بر مظلومان گشاده. (سندبادنامه).
لب خشک مظلوم گو خوش بخند
که دندان ظالم بخواهند کند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ماست که پیش از جغرات شدن خورده شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماست نارسیده. (بحرالجواهر) (مهذب الاسماء). شیری که پیش از مسکه برآوردن نوشیده شود. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تاریک شدن شب، تاریکی، تاریکی اول شب. پر ستم بسیار ستم، جمع ظلمت تاریکی ها، جمع ظلم ستمها، جمع ظالم ستمکاران، جمع ظلمت، تاریکی ها تاریگرایی آغاز شب پسین ستم پیشه، شتر کش (قصاب شتر) ستم، چپ چپ نگاه کردن، جمع ظلم، ستم ها، جمع ظالم، ستمکاران بسیار ستم، ظلوم، ستمکار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلوف
تصویر ظلوف
جمع ظلف سمهای شکافته زنگله ها، جمع ظلف، ژنگله ها سم های شکافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلول
تصویر ظلول
جمع ظل سایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلیم
تصویر ظلیم
ستمدیده، مظلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلومی
تصویر ظلومی
ظلوم بودن بسیار ستمکار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
جفا شده، ستمدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلوم
تصویر حلوم
بردباری و عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوم
تصویر ملوم
ملامت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلول
تصویر ظلول
((ظُ))
جمع ظل، سایه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلوف
تصویر ظلوف
((ظُ))
جمع ظلف، سم های شکافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
((ظَ))
پرستم، بسیار ستم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
((ظَ لّ))
تاریکی، تاریکی اول شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلام
تصویر ظلام
((ظِ))
جمع ظلمت، سیاهی ها، تاریکی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوم
تصویر علوم
((عُ))
جمع علم، مجموعه علم های تجربی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلیم
تصویر ظلیم
مظلوم، ستمدیده، بسیار ستمگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلیم
تصویر ظلیم
((ظَ))
شترمرغ نر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
((مَ))
ستمدیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علوم
تصویر علوم
دانش ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مظلوم
تصویر مظلوم
ستمدیده
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت ستم دیده، ستم کشیده
متضاد: جبار، ظالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد