جدول جو
جدول جو

معنی ظعن - جستجوی لغت در جدول جو

ظعن
رفتن، کوچ کردن
تصویری از ظعن
تصویر ظعن
فرهنگ فارسی عمید
ظعن(حِ وَ)
رفتن. کوچ کردن. از جائی به جائی شدن:
او نیفتد درگمان از طعنشان
او نگردد دردمند از ظعنشان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ظعن(ظُ عُ / ظُ)
جمع واژۀ ظعینه. رجوع به ظعینه شود
لغت نامه دهخدا
ظعن
کوچ کردن و از جائی بجائی شدن
تصویری از ظعن
تصویر ظعن
فرهنگ لغت هوشیار
ظعن((ظَ))
رفتن، کوچ کردن
تصویری از ظعن
تصویر ظعن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معن
تصویر معن
سهل و آسان در حاجت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعن
تصویر لعن
نفرین کردن، دشنام دادن، راندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعن
تصویر طعن
طعنه، نیزه زدن
طعن کردن: سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(حَ زْ وْ)
زدن به نیزه کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). لزّ. (منتهی الارب). نیزه زدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 67). خستن. (دهار) :
تو حمله آری چون آب و آتش از چپ و راست
به ضرب و طعن برآری دمار از آتش و آب.
مسعودسعد.
، کلان سال گردیدن: طعن فی السن ّ. (منتهی الارب) (آنندراج). پیر شدن. سالخورده گردیدن، رفتن: طعن فی المفازه، رفت در بیابان. طعن اللیل، همه شب رفت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، رنجانیدن کسی را به سخن: طعن فیه بالقول طعناً و طعناناً. (منتهی الارب) (آنندراج). عیب کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 67) (مصادر زوزنی). به بد یاد کردن. (تاج المصادر بیهقی). عیب کردن در کار کسی. (غیاث اللغات). قدح. بیغاره. گواژه گفتن: اگر خرج آن بیوجه کند پشیمانی آرد و زبان طعن در وی گشاده شود. (کلیله و دمنه).
چنان استاده ام پیش و پس طعن
که استاده ست الفهای اطعنا.
خاقانی.
چو مریم سر فکنده زیرم ازطعن
سرشکم چون دم عیسی مصفا.
خاقانی.
ترسی ز طعن دشمن و گردی بلندنام
بینی غرور دوست شوی پست و مختصر.
خاقانی.
کوته نظران را بدین علت زبان طعن دراز گردد. (گلستان).
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو دراین باشد.
حافظ.
هست طعن زبان بدگهران
برتر از ضرب خنجر برّان.
مکتبی.
، قدح کردن در حسب و دین کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). قوله تعالی: طعناً فی الدین (قرآن 46/4) ، طعن قدح باشد، و اصل او طعن لسان است، آنکه طعن به زبان را به آن تشبیه کرده اند. (از تفسیر ابوالفتوح) : طعن کردن حسب و آبروی کسی را،مزق عرض اخیه مزقاً. کرظ فی عرضه کرظاً. مرد مرداً. طعن کردن در حسب کسی، طعن فیه بالقول طعناً و طعناناً. بسیار طعن کننده، مطعان. (منتهی الارب) ، طاعون رسیدن به کسی: طعن طعناً (مجهولاً). (منتهی الارب) (آنندراج) ، گام زدن اسب. نیکو رفتن اسب چون عنان را بکشی. (منتهی الارب) (آنندراج). پای دراز نهادن. و الفرس یطعن فی العنان، اذا مده و ینشط فی السیر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ عِ)
بدخو و بدغذا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
برگهای خرما که بعضی را با بعضی به رسنی از پوست خرما بافته برآن خرما گسترند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظِ نَ)
جمع واژۀ ظنّه
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
رونده و کوچ کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
شتر کار کشت و باربردار و شتر هودج کش. شتری که بدان بار بردارند و به کار دارند و هودج بر آن کنند، اشتر که سفر را دارند
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کاسۀ بزرگ که در آن خمیر سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
رسن که بار و هودج به وی بندند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
میل کردن بسوی چیزی: زعن الیه، میل کرد به سوی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ظان ن)
مرد بدگمان، تهمت نهنده. گمان برنده
لغت نامه دهخدا
(عِ)
رونده. کوچ کننده. مسافر. راهی
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طعین، به معنی طاعون زده
لغت نامه دهخدا
تصویری از وعن
تصویر وعن
پناهگاه، زمین سفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعن
تصویر لعن
نفرین، لعنت، طرد، دور کردن از خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظعان
تصویر ظعان
ریسمان بار، رسن کجاوه بند هودگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظعون
تصویر ظعون
شتر بارکش، شتر هودگ کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظعین
تصویر ظعین
فرا رونده (کوچ کننده) رونده فرا پرواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاعن
تصویر ظاعن
فرارونده (کوچنده)
فرهنگ لغت هوشیار
کلانسال گردیدن، بد گویی کردن، نیزه زدن، گوشه زدن، سرزنش، پیغاره زدن پیغاره زنی که بد چرا کردی گر بد کردم به خویشتن کردم (بدایعی)، رنجاندن به سخن، به بیابان زدن به بیابان رفتن، وا خواهی (اعتراض به رای) نیزه زدن، عیب کسی را گفتن سرزنش کردن ملامت کردن، کنایه زدن کنایه گفتن، نیزه زنی، عیب جویی عیب گویی، سرزنش ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعن
تصویر شعن
پراکندن، ژولیدن برگ خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعن
تصویر سعن
مشک بزرگ، پیه چربی، می ناب دول چرمینه، سایبان بام سایه پوش بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعن
تصویر رعن
گولی، سستی بینی کوه، کوه دراز، آفتاب زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعن
تصویر ذعن
گردن نهادن فرمانبرداری رام گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
از واژگان دو پهلو اندک، بسیار، کوتاه، دراز، آسان، دور رفتن، بالیده شدن توانگر دراز طویل، کوتاه، اندک قلیل، بسیار، آسان سهل، توانگر ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعن
تصویر طعن
((طَ))
نیزه زدن، سرزنش کردن، کنایه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعن
تصویر لعن
((لَ))
نفرین، دشنام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معن
تصویر معن
((مَ))
دراز، طویل، کوتاه، اندک، قلیل، بسیار، آسان، سهل، توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین