جدول جو
جدول جو

معنی ظاهریه - جستجوی لغت در جدول جو

ظاهریه
(هَِ ری یَ)
نام دراهمی که در مصر شایع بوده است
لغت نامه دهخدا
ظاهریه
(ظُ)
نام دو قریه در مصر منسوب به الظاهر لاعزاز دین اﷲ از خلفای فاطمی است. رجوع به معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 81 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
مربوط به ظاهر، نمایان، هویدا، ویژگی کسی که بیشتر به ظاهر امور اهمیت می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهره
تصویر ظاهره
مؤنث واژۀ ظاهر، پیدا، آشکار، هویدا، نمایان، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ ری یَ)
برنجو. (مهذب الاسماء). قسمی از پختنیها
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
دهی از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 42هزارگزی جنوب باختری اهواز و 14هزارگزی راه آهن اهواز به خرمشهر. دشت و گرمسیری است با 210 تن سکنه. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. بین طاهریه و شیخ محمد زیارتگاهی به نام قبر شیخ محمد وجود دارد. ساکنین از طایفۀ قزلی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دولت طاهریه در خراسان که از سال دویست و پنج تا دویست و پنجاه ونه فرمانروائی کردند، مؤسس آن طاهر بن الحسین الخزاعی ملقب بذی الیمینین بوده، این دولتی فارسی و ایرانی بشمار میرفته. (تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان جزء 4 ص 173). رجوع به ’آل طاهر’، طاهریان و بنی طاهر شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
عطری است که در حمل آن بیداری باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ظُ ری یَ)
بندی از بندهای کشتی گیران و یا آن شغزبیه است که پای درپیچیدن باشد و یا بر پشت افکندن حریف را، نوعی از آرمش با زنان، اوثقه الظهاریه، محکم بست شانۀ او را
لغت نامه دهخدا
(لِ)
محلی در جنوب شرقی بغداد
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
دهی است ببغداد و به آن ده در فراخی و آبادانی مثل زدندی و آن میان محول و سندیه واقع و از اعمال بادوریاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
چشمه ای است برأس عین که به تک آن رسیده نشود. (تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: در رأس عین که شهری است بزرگ میان حران و نصیبین نهرهای بسیاری است که از اجتماع آنها نهر خابور تشکیل میگردد. از جملۀ آن نهر، بر طبق گفتۀ احمد بن طبیب، زاهریه است که در سمت حران واقع است و زورق هائی کوچک در آن حرکت میکنند و مردم برای رفتن به بستانهای خود در زورق مینشینند و از آن میگذرند. متوکل باﷲ عباسی در کنار زاهریه فرود آمد و در آنجا بنائی نهاد. این نهر با نهر دیگری بنام عین کبریت (چشمۀ گوگرد) که دارای آبی سبز است بصورت یک نهر درآمده و در خابور میریزد. و بر خلاف گفتۀ احمد بن طبیب اکنون جز یک کشتی کوچک در زاهریه دیده نمیشود و معلوم نیست که چرا اهالی کوتاهی میورزند و از آب زیادی که در این نهر روان است استفاده نمیکنند. (معجم البلدان، رأس عین). و رجوع به زاهریه در آن کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
تبختر. (تاج العروس) (قاموس). خرامش. (منتهی الارب). و گفته میشود: فلان یتضمخ بالساحریه و یمشی الزاهریه. (تاج العروس) :
یفوح المسک منه حین یغدو
و یمشی الزاهریه غیر حال.
(تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هَِ ری یَ)
نام نوعی عطر معروف به اشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ظاهر مقابل باطنی: خوشحالی ظاهری سبب ظاهری، ظاهر بین، قشری خشک. بیرونی نمایی، برون نگر
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ظاهر: ثمره ظاهره. مونث ظاهر بنگرید به ظاهر و بیرون زده برون جسته چشم، بلند تای، بلند پشته: زمین، دیداری آشکاره پدید نمود، آبخور، نیمروز
فرهنگ لغت هوشیار
آردینه انگلبینی نوعی حلوا که با انگبین سازند و حلوا پزان گاه در ساختن آن غش و بجای انگبین قند داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاهریه
تصویر زاهریه
خرامان راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
منسوب به ظاهر، قشری، کسی که به ظاهر آیات قرآن توجه می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
رویه ای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
Seeming
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
apparent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
表面的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
מִנִּי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
외관상의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
tampak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
प्रतीत होनेवाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
schijnbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
apparente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
aparente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
aparente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
pozorny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
зовнішній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
scheinbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
кажущийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ظاهری
تصویر ظاهری
見かけの
دیکشنری فارسی به ژاپنی