جدول جو
جدول جو

معنی ظام - جستجوی لغت در جدول جو

ظام
آواز و غوغا، رجوع به ظأب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سام
تصویر سام
(دخترانه و پسرانه)
داستان خوشایند، حدیث خوش، سوگند، پیمان، سیه چرده، جد رستم در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حام
تصویر حام
(پسرانه)
حمایت کننده، نام یکی از پسران نوح (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رام
تصویر رام
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نظام
تصویر نظام
(پسرانه)
مجموعه قوانین یا قواعد یا سنن یا نوامیسی که قوام و انتظام چیزی بر آنها نهاده شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نظام
تصویر نظام
دستگاه سیاسی، حکومت مثلاً نظام شاهنشاهی، اصول و قواعدی که چیزی بر اساس آن ها نهاده شده است مثلاً نظام آموزشی، سپاه، ارتش، آراستگی، نظم، نظم، شعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم ها، بزرگ ها، جمع واژۀ عظیم
عظم ها، استخوانها، جمع واژۀ عظم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظام
تصویر عظام
عظیم، بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(عُ / عُظْ ظا)
بزرگ و کلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عظیم. رجوع به عظیم شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نعت فاعلی از ظمی ٔ. شفه ظامیه، لبی هواسیده. (مهذب الاسماء) ، لبی پژمرده
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا)
ابراهیم بن سیار بن هانی بلخی بصری، مکنی به ابواسحاق و مشهور به نظام. از اعاظم دانشمندان عهد بنی عباس و از اجلۀ علمای معتزله است در علم کلام و طبیعیات والهیات تبحر داشت، و در عهد خلافت مأمون و معتصم شهرتی فوق العاده یافت، فرقۀ نظامیه بدو منسوب است. تصنیفات او را تا صد جلد نوشته اند. وی به سال 221 هجری قمری درگذشت. (از ریحانه الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به خاتمۀ فهرست ابن الندیم و روضات الجنات ص 42 و الموسوعهالعربیهالمیسره شود
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا)
مروارید به رشته درکشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). نعت فاعلی است. رجوع به نظم شود:
گوهر مدح ترا دست هنر نظام است
حلۀ شکر ترا طبع خرد نساج است.
مسعودسعد.
مر لؤلؤ عقل و در دانش را
جاری نظام و نیک وزانم.
مسعودسعد.
زهی سیاست تو عقد شرک را فتاح
زهی ریاست تو در عقد را نظام.
ابوالفرج رونی.
برآرد از صدف سینه لؤلؤ منثور
که تا به سلک درآرم به سوزن نظام.
سوزنی.
عقد نظامان سحر از من پذیرد واسطه
قلب ضرابان شعر ازمن پذیرد کیمیا.
خاقانی.
، که شعر بسیار سراید. کثیرالنظم للشعر. (از متن اللغه) (از المنجد). نظیم. (متن اللغه) :
مدحتش را هزار نظام است
هر یکی را هزار دیوان باد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(نُظْ ظا)
جمع واژۀ ناظم. (غیاث اللغات). رجوع به ناظم شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
شیخ نظام، از فقهای هندوستان است و به سال 1067 به فرمان عالمگیر پادشاه کتاب فتاوی عالمگیری رابه نام او تألیف کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
موضعی است به شام. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عظم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). استخوانها. رجوع به عظم شود. و در مورد ’فواید عظام’ در عقیدۀ پزشکی قدیم، رجوع به اختیارات بدیعی شود: انظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً. (قرآن 259/2) ، و استخوانها را بنگرکه چگونه آنها را از جای برداریم سپس با گوشت می پوشانیم. و قالوا أاًذاکنا عظاما و رفاتا أاًنا لمبعوثون خلقا جدیدا. (قرآن 49/17 و 98). و گفتند آیا اگر استخوان و ریزه ریزه باشیم به صورت آفرینشی تازه برانگیخته خواهیم بود. فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما. (قرآن 14/23). پس ’مضغه’ را استخوانهایی گرداندیم و استخوانها را با گوشت پوشانیدیم. أاًذاکنا عظاما نخره. (قرآن 11/79) ، آیا اگر استخوانهای پوسیده ای بودیم. أاًذامتنا و کنا تراباً و عظاما أاًنا لمبعوثون. (قرآن 47/56). آیا اگر بمیریم و استخوانهایی شویم، آیا باز هم برانگیخته خواهیم بود.
بیندازی عظام و لحم و شحمم
رگ و پی همچنان و جلد منشور.
منوچهری.
محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چون این سگانت قصد عظام باید کرد.
ناصرخسرو.
شنیدم که روزی زمینی بکافت
عظام زنخدان پوسیده یافت.
سعدی.
اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزه های عظام.
سعدی.
- عظام رمیم، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار) : اشاره است به آیۀ کریمۀ: و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه، قال من یحیی العظام و هی رمیم. (قرآن 78/36) ، و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد، گفت چه کسی استخوانها را زنده می گرداند و حال آنکه آنها پوسیده است.
مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد
گر توبالای عظامش گذری و هی رمیم.
سعدی.
- عظام ناخره و عظام نخره، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار).
- علم عظام، در اصطلاح پزشکی، استخوان شناسی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به استخوان شناسی شود.
،
{{صفت}} جمع واژۀ عظیم. (اقرب الموارد). بزرگان و کلانان. (آنندراج). رجوع به عظیم شود.
- آقایان عظام، مردمان بزرگ. (ناظم الاطباء).
- امرای عظام، فرماندهان بزرگ: مشارالیه (مستوفی الممالک) از جمله امراء عظام، و شغل و عمل مشارالیه عظیم است. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 16)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سربند هرچیزی و هرآنچه چیزی را مسدود کند و شکافی را پر نماید، استواری و پایداری و قرار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه اخذ بکظام الامر، ای بالثقه
لغت نامه دهخدا
تصویری از نظام
تصویر نظام
نظم دادن و آراستن، روش، رویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذام
تصویر ذام
نکوهش آک نهادن خرد انگاری دست کم گیری، راندن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بام
تصویر بام
طرف بیرونی سقف خانه، پشت بام، سقف، و بمعنی صبح زود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظام
تصویر عظام
بزرگ و کلان، عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کظام
تصویر کظام
بند بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عُ))
کلان، بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عِ))
جمع عظیم، بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظام
تصویر عظام
((عِ))
جمع عظم، استخوان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظام
تصویر نظام
((نَ ظّ))
بسیار نظم دهنده، ترتیب دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظام
تصویر نظام
((نِ))
نظم، آراستگی، عادت، روش، رشته مروارید، سپاه، ارتش، رژیم، حکومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظام
تصویر نظام
دستگاه، سازگان، سامانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رام
تصویر رام
آهل، اهلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نام
تصویر نام
اسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وام
تصویر وام
قرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظالم
تصویر ظالم
ستمگر، بیدادگر، جفاکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظلم
تصویر ظلم
بیداد، جفا، ستم
فرهنگ واژه فارسی سره
انتظام، انضباط، دیسیپلین، آراستگی، ترتیب، روش، سامان، نظم، ارتش، سربازی، رژیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نظام شکارچیان آخرین خنیاگر برجسته ی موسیقی شرق مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی