ابراهیم بن سیار بن هانی بلخی بصری، مکنی به ابواسحاق و مشهور به نظام. از اعاظم دانشمندان عهد بنی عباس و از اجلۀ علمای معتزله است در علم کلام و طبیعیات والهیات تبحر داشت، و در عهد خلافت مأمون و معتصم شهرتی فوق العاده یافت، فرقۀ نظامیه بدو منسوب است. تصنیفات او را تا صد جلد نوشته اند. وی به سال 221 هجری قمری درگذشت. (از ریحانه الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به خاتمۀ فهرست ابن الندیم و روضات الجنات ص 42 و الموسوعهالعربیهالمیسره شود
ابراهیم بن سیار بن هانی بلخی بصری، مکنی به ابواسحاق و مشهور به نظام. از اعاظم دانشمندان عهد بنی عباس و از اجلۀ علمای معتزله است در علم کلام و طبیعیات والهیات تبحر داشت، و در عهد خلافت مأمون و معتصم شهرتی فوق العاده یافت، فرقۀ نظامیه بدو منسوب است. تصنیفات او را تا صد جلد نوشته اند. وی به سال 221 هجری قمری درگذشت. (از ریحانه الادب ج 4 ص 206). و نیز رجوع به خاتمۀ فهرست ابن الندیم و روضات الجنات ص 42 و الموسوعهالعربیهالمیسره شود
مروارید به رشته درکشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). نعت فاعلی است. رجوع به نظم شود: گوهر مدح ترا دست هنر نظام است حلۀ شکر ترا طبع خرد نساج است. مسعودسعد. مر لؤلؤ عقل و در دانش را جاری نظام و نیک وزانم. مسعودسعد. زهی سیاست تو عقد شرک را فتاح زهی ریاست تو در عقد را نظام. ابوالفرج رونی. برآرد از صدف سینه لؤلؤ منثور که تا به سلک درآرم به سوزن نظام. سوزنی. عقد نظامان سحر از من پذیرد واسطه قلب ضرابان شعر ازمن پذیرد کیمیا. خاقانی. ، که شعر بسیار سراید. کثیرالنظم للشعر. (از متن اللغه) (از المنجد). نظیم. (متن اللغه) : مدحتش را هزار نظام است هر یکی را هزار دیوان باد. مسعودسعد
مروارید به رشته درکشنده. (منتهی الارب) (آنندراج). نعت فاعلی است. رجوع به نظم شود: گوهر مدح ترا دست هنر نظام است حُلۀ شکر ترا طبع خرد نساج است. مسعودسعد. مر لؤلؤ عقل و در دانش را جاری نظام و نیک وزانم. مسعودسعد. زهی سیاست تو عقد شرک را فتاح زهی ریاست تو در عقد را نظام. ابوالفرج رونی. برآرد از صدف سینه لؤلؤ منثور که تا به سلک درآرم به سوزن نظام. سوزنی. عقد نظامان سحر از من پذیرد واسطه قلب ضرابان شعر ازمن پذیرد کیمیا. خاقانی. ، که شعر بسیار سراید. کثیرالنظم للشعر. (از متن اللغه) (از المنجد). نظیم. (متن اللغه) : مدحتش را هزار نظام است هر یکی را هزار دیوان باد. مسعودسعد
جمع واژۀ عظم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). استخوانها. رجوع به عظم شود. و در مورد ’فواید عظام’ در عقیدۀ پزشکی قدیم، رجوع به اختیارات بدیعی شود: انظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً. (قرآن 259/2) ، و استخوانها را بنگرکه چگونه آنها را از جای برداریم سپس با گوشت می پوشانیم. و قالوا أاًذاکنا عظاما و رفاتا أاًنا لمبعوثون خلقا جدیدا. (قرآن 49/17 و 98). و گفتند آیا اگر استخوان و ریزه ریزه باشیم به صورت آفرینشی تازه برانگیخته خواهیم بود. فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما. (قرآن 14/23). پس ’مضغه’ را استخوانهایی گرداندیم و استخوانها را با گوشت پوشانیدیم. أاًذاکنا عظاما نخره. (قرآن 11/79) ، آیا اگر استخوانهای پوسیده ای بودیم. أاًذامتنا و کنا تراباً و عظاما أاًنا لمبعوثون. (قرآن 47/56). آیا اگر بمیریم و استخوانهایی شویم، آیا باز هم برانگیخته خواهیم بود. بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد منشور. منوچهری. محال باشد اگر با عطای عقل عظیم چون این سگانت قصد عظام باید کرد. ناصرخسرو. شنیدم که روزی زمینی بکافت عظام زنخدان پوسیده یافت. سعدی. اگر زبان مرا روزگار دربندد به عشق در سخن آیند ریزه های عظام. سعدی. - عظام رمیم، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار) : اشاره است به آیۀ کریمۀ: و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه، قال من یحیی العظام و هی رمیم. (قرآن 78/36) ، و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد، گفت چه کسی استخوانها را زنده می گرداند و حال آنکه آنها پوسیده است. مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد گر توبالای عظامش گذری و هی رمیم. سعدی. - عظام ناخره و عظام نخره، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار). - علم عظام، در اصطلاح پزشکی، استخوان شناسی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به استخوان شناسی شود. ، {{صفت}} جمع واژۀ عظیم. (اقرب الموارد). بزرگان و کلانان. (آنندراج). رجوع به عظیم شود. - آقایان عظام، مردمان بزرگ. (ناظم الاطباء). - امرای عظام، فرماندهان بزرگ: مشارالیه (مستوفی الممالک) از جمله امراء عظام، و شغل و عمل مشارالیه عظیم است. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 16)
جَمعِ واژۀ عَظم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). استخوانها. رجوع به عظم شود. و در مورد ’فواید عظام’ در عقیدۀ پزشکی قدیم، رجوع به اختیارات بدیعی شود: انظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً. (قرآن 259/2) ، و استخوانها را بنگرکه چگونه آنها را از جای برداریم سپس با گوشت می پوشانیم. و قالوا أاًذاکنا عظاما و رفاتا أاًنا لمبعوثون خلقا جدیدا. (قرآن 49/17 و 98). و گفتند آیا اگر استخوان و ریزه ریزه باشیم به صورت آفرینشی تازه برانگیخته خواهیم بود. فخلقنا المضغه عظاما فکسونا العظام لحما. (قرآن 14/23). پس ’مضغه’ را استخوانهایی گرداندیم و استخوانها را با گوشت پوشانیدیم. أاًذاکنا عظاما نخره. (قرآن 11/79) ، آیا اگر استخوانهای پوسیده ای بودیم. أاًذامتنا و کنا تُراباً و عظاما أاًنا لمبعوثون. (قرآن 47/56). آیا اگر بمیریم و استخوانهایی شویم، آیا باز هم برانگیخته خواهیم بود. بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد منشور. منوچهری. محال باشد اگر با عطای عقل عظیم چون این سگانت قصد عظام باید کرد. ناصرخسرو. شنیدم که روزی زمینی بکافت عظام زنخدان پوسیده یافت. سعدی. اگر زبان مرا روزگار دربندد به عشق در سخن آیند ریزه های عظام. سعدی. - عظام رمیم، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار) : اشاره است به آیۀ کریمۀ: و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه، قال من یحیی العظام و هی رمیم. (قرآن 78/36) ، و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد، گفت چه کسی استخوانها را زنده می گرداند و حال آنکه آنها پوسیده است. مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد گر توبالای عظامش گذری و هی رمیم. سعدی. - عظام ناخره و عظام نخره، استخوانهای پوسیده و ریزیده. (دهار). - علم عظام، در اصطلاح پزشکی، استخوان شناسی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به استخوان شناسی شود. ، {{صِفَت}} جَمعِ واژۀ عَظیم. (اقرب الموارد). بزرگان و کلانان. (آنندراج). رجوع به عظیم شود. - آقایان عظام، مردمان بزرگ. (ناظم الاطباء). - امرای عظام، فرماندهان بزرگ: مشارالیه (مستوفی الممالک) از جمله امراء عظام، و شغل و عمل مشارالیه عظیم است. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 16)
سربند هرچیزی و هرآنچه چیزی را مسدود کند و شکافی را پر نماید، استواری و پایداری و قرار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه اخذ بکظام الامر، ای بالثقه
سربند هرچیزی و هرآنچه چیزی را مسدود کند و شکافی را پر نماید، استواری و پایداری و قرار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه اخذ بکظام الامر، ای بالثقه