جدول جو
جدول جو

معنی ظاء - جستجوی لغت در جدول جو

ظاء
نام حرف ظ و در لغت عرب ظاء به معنی زن بزرگ پستان است، صاحب آنندراج پستان زن زال گفته است
لغت نامه دهخدا
ظاء
نام حرف بیستم از الفبای فارسی و حرف هفدهم از الفبای عرب
تصویری از ظاء
تصویر ظاء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماء
تصویر ماء
آب، ماده ای مایع، بی طعم، بی بو و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته، در صد درجۀ سانتی گراد جوش می آید و در صفر درجۀ سانتی گراد منجمد می شود
فرهنگ فارسی عمید
(ظُ)
جمع واژۀ ظمآن نادراً
لغت نامه دهخدا
(تَ مَیْ یُ)
غمگین کردن، (دهار)، مثل سوء، (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
موی سرین، (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)، (اسم فعل) یقال خاء بک علینا یعنی شتاب کن، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرد صالح، مرد نیکوکار، زن بلندآواز، زن جهوریهالصوت، زن زبان دراز، زن سلیطه،
نام مردی، نام قبیله ای
لغت نامه دهخدا
نام حرف ششم از حروف هجاء عرب
لغت نامه دهخدا
آزار، بیماری، (منتهی الارب) (دهار)، مرض، علت، (غیاث)، درد، (دهار)، رنج، مقابل صحّت، وصب، (منتهی الارب)، عله تحصل بغلبه الاخلاط علی بعض، (تعریفات)، ج، ادواء، (منتهی الارب) : رجل داء، مرد بیمار، مردی دردمند، (مهذب الاسماء) :
هست داء بی دوا برجان ما از عشق تو
بود خواهد همچنان بر جان ما این دائماً،
سلمان،
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء در لغت به معنی درد و بیماری، ادواء جمع، و داء عضال، درد سخت، و داء دفین، دردی که معلوم نباشد و اعراب که گویند: به داء ظبی، معنای آن آن است که او را دردی نیست چنانکه آهو را دردی نباشد، و نیز در پزشکی داء اطلاق میشود بر هر عیب باطنی که چیزی از آن آشکاربشود یا نشود، و این مثل که ادوء من البخل گفته اند، یعنی سخت تر از بخل چنانکه در بحر الجواهر گفته -انتهی، داء دفین، درد سخت که درمان آن ندانند، (مهذب الاسماء)، بیماری که معلوم نشود مگر آن وقت که فساد وی منتشر گردد، (منتهی الارب)، داء دوی، دردی سخت، (مهذب الاسماء)، عیب
لغت نامه دهخدا
(تَ عَنْ نُ)
بیمار گردیدن، (منتهی الارب)، دوء، (منتهی الارب)، دردمند شدن، (دهار)
لغت نامه دهخدا
نام حرف ’ث’، کثیر از هر چیزی، آنکه زندگانی کند از هر چیز، و تصغیر آن ثییّه است
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شاه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به شاه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نکاح، (قطر المحیط)، جماع، (منتهی الارب)، مباءه، بائه، نکاح کردن، وطی بسیار، مجامعت، مباشرت، آرامش با
لغت نامه دهخدا
(شَءْ)
کلمه زجر است مقصور از شأشاء. (منتهی الارب). کلمه زجر است. (از تاج العروس). کلمه ای است که بدان گوسپند و خر را زجر کنند تا راه رود. (ازاقرب الموارد). و منه قولهم للبعیر: شاء لعنک اﷲ
لغت نامه دهخدا
ال طاء مرد که سیر نشود از آرامش با زنان، کسی که با زنان صحبت بسیار کند، (آنندراج)، مرد بسیار آرامش کننده با زنان، (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
نام حرف ط، حرف شانزدهم از حروف تهجی است
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
جمع واژۀ ظمآن
لغت نامه دهخدا
(لَ ظَءْ)
چیزی اندک. یقال: ماترکت عنده اًلاّ لظاءً، ای قلیلا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عظاءه. (اقرب الموارد). جانورکی است چون چلپاسه، بزرگتر از وزغه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلامندرا. (مخزن الادویه). سالامندرا. رجوع به عظاءه شود، جمع واژۀ عظایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عظایه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عظاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عظایه شود
لغت نامه دهخدا
(حِظْ ظا)
جمع واژۀ حظ. رجوع به حظ شود
لغت نامه دهخدا
ب، با، بی، حرف دوم از الفبای فارسی میان الف و پ و حرف دوم از الفبای عربی میان الف و تاء و حرف دوم از ابجد، رجوع به ’ب’ و ’با’ شود،
- امثال:
از بای بسم اﷲ تا تای تمت، از آغاز تا پایان، تطلیقه بائنه، طلاقی که رجعت در آن درست نباشد، و هی فاعلهبمعنی مفعوله، (منتهی الارب)، کمان نرم که زه آن نهایت دور باشد، (منتهی الارب)، بائن، چاه فراخ دورتک، ج، بوائن، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاء
تصویر یاء
یکی از حروف الفبا. یا ی
فرهنگ لغت هوشیار
آب، آب جمع میاه. یا ماء جاری. آب روان مقابل ماء راکد. توضیح آبی است که برروی سیلان داشته باشد مانند آب قناتها و نهرها و رودها وبملاقات نجس نجس نمیشود مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییریابد. یا ماء راکد. آب ایستاده مقابل ماء جاری. توضیح آبی است که جریان نداشته و دریک جا متوقف باشد و آن دو قسماست یا کر است یا کمتر از کر (که ماء قلیل گویند)، اگر بحد نصاب کر باشد طاهر و مطهر است مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییر کند و درین صورت بمحض برخورد با متنجس نجس می شود. این نوع آب را مضاف گویند. یا ماء معین. آب روان و پاک، (فردوسی) سخن را باسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید... یا ماء ورد. گلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظماء
تصویر ظماء
تشنه شدن سخت تشنه گردیدن، تشنگی. تشنه شدن سخت تشنه گردیدن، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ فریاد، تکخوانی، پیوند ناپذیری زنا شویی، ستم ستمگری، شوهر خواهر، برادر شوهر، همریش (باجناغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظات
تصویر ظات
خفه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظاف
تصویر ظاف
راندن دور کردن موی گردن، پشت گردن، پوست گردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ظبی آهوان، جمع ظبی، آهوان، جمع ظبه، دم شمشیرها لبه شمشیر ها نوک نیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاء
تصویر طاء
حرف نوزدهم از الفبای فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساء
تصویر ساء
غمگین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماء
تصویر ماء
آب، آب آشامیدنی، جمع میاه، امواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داء
تصویر داء
بیماری، مرض، رنجوری، درد، رنج، جمع ادواء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داء
تصویر داء
بیماری، مرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظماء
تصویر ظماء
((ظَ))
تشنه شدن، سخت تشنه گردیدن
فرهنگ فارسی معین