آب، ماده ای مایع، بی طعم، بی بو و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته، در صد درجۀ سانتی گراد جوش می آید و در صفر درجۀ سانتی گراد منجمد می شود
آب، ماده ای مایع، بی طعم، بی بو و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی h۲o که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته، در صد درجۀ سانتی گراد جوش می آید و در صفر درجۀ سانتی گراد منجمد می شود
آزار، بیماری، (منتهی الارب) (دهار)، مرض، علت، (غیاث)، درد، (دهار)، رنج، مقابل صحّت، وصب، (منتهی الارب)، عله تحصل بغلبه الاخلاط علی بعض، (تعریفات)، ج، ادواء، (منتهی الارب) : رجل داء، مرد بیمار، مردی دردمند، (مهذب الاسماء) : هست داء بی دوا برجان ما از عشق تو بود خواهد همچنان بر جان ما این دائماً، سلمان، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء در لغت به معنی درد و بیماری، ادواء جمع، و داء عضال، درد سخت، و داء دفین، دردی که معلوم نباشد و اعراب که گویند: به داء ظبی، معنای آن آن است که او را دردی نیست چنانکه آهو را دردی نباشد، و نیز در پزشکی داء اطلاق میشود بر هر عیب باطنی که چیزی از آن آشکاربشود یا نشود، و این مثل که ادوء من البخل گفته اند، یعنی سخت تر از بخل چنانکه در بحر الجواهر گفته -انتهی، داء دفین، درد سخت که درمان آن ندانند، (مهذب الاسماء)، بیماری که معلوم نشود مگر آن وقت که فساد وی منتشر گردد، (منتهی الارب)، داء دوی، دردی سخت، (مهذب الاسماء)، عیب
آزار، بیماری، (منتهی الارب) (دهار)، مرض، علت، (غیاث)، درد، (دهار)، رنج، مقابل صحّت، وَصَب، (منتهی الارب)، عله تحصل بغلبه الاخلاط علی بعض، (تعریفات)، ج، ادواء، (منتهی الارب) : رجل داء، مرد بیمار، مردی دردمند، (مهذب الاسماء) : هست داء بی دوا برجان ما از عشق تو بود خواهد همچنان بر جان ما این دائماً، سلمان، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: داء در لغت به معنی درد و بیماری، ادواء جمع، و داء عُضال، درد سخت، و داء دفین، دردی که معلوم نباشد و اعراب که گویند: به داء ظبی، معنای آن آن است که او را دردی نیست چنانکه آهو را دردی نباشد، و نیز در پزشکی داء اطلاق میشود بر هر عیب باطنی که چیزی از آن آشکاربشود یا نشود، و این مثل که اَدْوَء من البخل گفته اند، یعنی سخت تر از بخل چنانکه در بحر الجواهر گفته -انتهی، داء دَفین، درد سخت که درمان آن ندانند، (مهذب الاسماء)، بیماری که معلوم نشود مگر آن وقت که فساد وی منتشر گردد، (منتهی الارب)، داء دَوی، دردی سخت، (مهذب الاسماء)، عیب
کلمه زجر است مقصور از شأشاء. (منتهی الارب). کلمه زجر است. (از تاج العروس). کلمه ای است که بدان گوسپند و خر را زجر کنند تا راه رود. (ازاقرب الموارد). و منه قولهم للبعیر: شاء لعنک اﷲ
کلمه زجر است مقصور از شأشاء. (منتهی الارب). کلمه زجر است. (از تاج العروس). کلمه ای است که بدان گوسپند و خر را زجر کنند تا راه رود. (ازاقرب الموارد). و منه قولهم للبعیر: شاء لعنک اﷲ
جمع واژۀ عظاءه. (اقرب الموارد). جانورکی است چون چلپاسه، بزرگتر از وزغه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلامندرا. (مخزن الادویه). سالامندرا. رجوع به عظاءه شود، جمع واژۀ عظایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عظایه شود
جَمعِ واژۀ عظاءه. (اقرب الموارد). جانورکی است چون چلپاسه، بزرگتر از وزغه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلامندرا. (مخزن الادویه). سالامندرا. رجوع به عظاءه شود، جَمعِ واژۀ عَظایه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عظایه شود
ب، با، بی، حرف دوم از الفبای فارسی میان الف و پ و حرف دوم از الفبای عربی میان الف و تاء و حرف دوم از ابجد، رجوع به ’ب’ و ’با’ شود، - امثال: از بای بسم اﷲ تا تای تمت، از آغاز تا پایان، تطلیقه بائنه، طلاقی که رجعت در آن درست نباشد، و هی فاعلهبمعنی مفعوله، (منتهی الارب)، کمان نرم که زه آن نهایت دور باشد، (منتهی الارب)، بائن، چاه فراخ دورتک، ج، بوائن، (منتهی الارب)
ب، با، بی، حرف دوم از الفبای فارسی میان الف و پ و حرف دوم از الفبای عربی میان الف و تاء و حرف دوم از ابجد، رجوع به ’ب’ و ’با’ شود، - امثال: از بای بسم اﷲ تا تای تمت، از آغاز تا پایان، تطلیقه بائنه، طلاقی که رجعت در آن درست نباشد، و هی فاعلهبمعنی مفعوله، (منتهی الارب)، کمان نرم که زه آن نهایت دور باشد، (منتهی الارب)، بائن، چاه فراخ دورتک، ج، بوائن، (منتهی الارب)
آب، آب جمع میاه. یا ماء جاری. آب روان مقابل ماء راکد. توضیح آبی است که برروی سیلان داشته باشد مانند آب قناتها و نهرها و رودها وبملاقات نجس نجس نمیشود مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییریابد. یا ماء راکد. آب ایستاده مقابل ماء جاری. توضیح آبی است که جریان نداشته و دریک جا متوقف باشد و آن دو قسماست یا کر است یا کمتر از کر (که ماء قلیل گویند)، اگر بحد نصاب کر باشد طاهر و مطهر است مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییر کند و درین صورت بمحض برخورد با متنجس نجس می شود. این نوع آب را مضاف گویند. یا ماء معین. آب روان و پاک، (فردوسی) سخن را باسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید... یا ماء ورد. گلاب
آب، آب جمع میاه. یا ماء جاری. آب روان مقابل ماء راکد. توضیح آبی است که برروی سیلان داشته باشد مانند آب قناتها و نهرها و رودها وبملاقات نجس نجس نمیشود مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییریابد. یا ماء راکد. آب ایستاده مقابل ماء جاری. توضیح آبی است که جریان نداشته و دریک جا متوقف باشد و آن دو قسماست یا کر است یا کمتر از کر (که ماء قلیل گویند)، اگر بحد نصاب کر باشد طاهر و مطهر است مگر آنکه رنگ یا بوی یا طعم آن تغییر کند و درین صورت بمحض برخورد با متنجس نجس می شود. این نوع آب را مضاف گویند. یا ماء معین. آب روان و پاک، (فردوسی) سخن را باسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید... یا ماء ورد. گلاب